در جواب این سؤال باید گفت که افراد بعد از تجربۀ نزدیک به مرگ خود و بازگشت به دنیا سعی می کنند که تجربۀ خود را در قالب زمینه های فرهنگی و مذهبی خود تعبیر کرده و توضیح دهند. در رویاروئی با وجودی مقدس و نورانی یک شخص مسیحی ممکن است او را مسیح و یک بودائی او را بودا بنامد. همچنین در تجربه های متعددی بیان شده است که در تجربه هر کس (حداقل تجربه های مثبت) نور به شکلی آشنا ظاهر می شود و تجربه به شکلی ترتیب داده می شود که برای شخص آشنا و آرامش دهنده باشد. با توجه به این دو عامل و با توجه به توضیح سؤال قبلی در مورد کثرت نسبی تجربه های غربی که اکثراً کشورهای مسیحی هستند قابل فهم است که چرا سخن از حضرت مسیح (ع) در تجربه ها بسیار وافرتر می باشد.
بله. خیرات، به معنای حقیقی یعنی کاری که باعث خیر و خوشحالی واقعی یا رفع نیازی برای کسی شود، انرژی و اثر مثبتی را بوجود می آورد که شخص متوفی نیز که با نیت او این عمل انجام شده، از این انرژی و اثر بهره مند خواهد شد و و نیت و کار شما را خواهد فهمید. وقتی در این دنیا دربارۀ عزیز درگذشته ای فکری کنیم یا سخنی بگوییم، تقریبا همیشه آنها آنا متوجه خواهند شده و انرژی آن را حس خواهند کرد.
تا جایی که بنده می دانم کلیات این نظریه تا حد زیادی منطقی به نظر می رسد و هیچ تضادی هم با الوهیت و خالق ندارد. گرچه بنده با تمام جزییات این نظریه آشنایی ندارم، ولی انتخاب طبیعی و ارث و ژنتیک و تطابق تدریجی با محیط جزو مکانیزم های طبیعی هستند که در بسیاری موارد اثبات شده اند. اشتباه بزرگ اینجاست که عده ای این را دلیل بر این می دانند که نیازی به خالق و نیروی بالاتر وجود ندارد. آنها هیچ وقت جوابی برای این سوال ندارند که این نظام و ساختار و قوانین که بر اساس آن به قول داروین موجودات به تدریج متکامل تر می شوند خود از کجا آمده است؟
همچنین این مشکل از این تفکر اشتباه ناشی می شود که بعضی فکر می کنند آنجا که قوانین طبیعی و فیزیکی وجود دارد نیازی به خدا نیست و فقط جاهایی که نمی توانیم چیزی را با قوانین طبیعت توضیح دهیم خداوند میتواند جایگاهی داشته باشد، و این تفکر که ارتباط خداوند با جهان خلقت باید «معجزه وار» صورت گیرد وگرنه قوانین طبیعت بقیه چیزها را توضیح میدهند.
ولی کدام خدا کامل تر است؟ خدایی که جهانی که خلق کرده ساختار و قوانین کاملی دارد که خودبخود آن را به سمت هدف و تکامل آن پیش می برد، یا خدایی که خلقت او نیاز به دخالت مستقیم و دائم و «دست کاری» مکرر او دارد تا بتواند به سوی هدف و مقصد خود پیش برود؟
حقیقت این است که حتی آنچه که «معجزات» می نامیم نیز در حقیقت جزو قوانین طبیعی هستند و در عمق حقیقت خارق العاده به حساب نمی آیند و هرگاه شرایط مناسب یک معجزه مهیا شود، آن معجزه می تواند دوباره و دوباره تکرار شود. البته بعضی از این «قوانین» بسیار عمیق تر و ظریف تر از چیزهایی هستند که علم امروز ما با آن آشنا است، ولی شاید روزی آنها هم در حیطۀ علم بشر درآیند، ولی به هر شکل این تاثیری در نقش خالق در خلقت ندارد.
اول اینکه، جایی گفته نشده که هر کسی در لحظۀ مرگ این انتخاب را خواهد داشت که بماند یا بازگردد. البته واضحا تجربه گران NDE چنین انتخابی داشته اند، وگرنه ما هیچ وقت تجربۀ آنها را نمی شنیدیم! ولی این همیشه و در مورد همه صادق نیست. شاید بیشتر افراد چنین انتخابی را نداشته باشند.
دوم اینکه، در مورد کشورهای پیشرفته که میانگین عمر بالاتر است، همانطور که گفته شد شخص قبل از تولد چیزهایی مثل محل زندگی و خانواده و بدن خویش را انتخاب می کند. شرایط خاص این بدن و محل زندگی می توانند عوامل از پیش تعیین شده ای باشند که در تعیین عمر طبیعی شخص و به اصطلاح اجل او از قبل نقش خواهند داشت. یعنی شخصی که یک بدن قوی و محیطی با امکانات مناسب را انتخاب می کند شاید از قبل یک عمر طولانی تر را برای انجام هدف خود در دنیا برگزیده است و آن را جزو شرایط از پیش تعیین شدۀ زندگی خود کرده، در حالی که شخص دیگری به خاطر هدف و ماموریت خاص خود شاید بخواهد بدنی ضعیف و مریض یا عمری کوتاه تر داشته باشد (البته واضحا همیشه اینطور نیست که یک شخص با بدن قوی تر یا در یک کشور پیشرفته تر حتما بیشتر از بقیه عمر کند). همین مطلب را در مورد نکتۀ طاعون که گفتید (یا در همین روزها بیماری کرونا) می توان گفت. افرادی که در چنین دوره هایی به زمین می آیند و جزو قربانیان این اتفاقات هستند با آگاهی به این امر و عمری که خواهند داشت به دنیا آمده اند.
سوم اینکه، این طور نیست که چون عمر از قبل تعیین شده است ما هیچ توانایی در تغییر آن نداریم. مثلا هر کسی می تواند خودکشی کرده و زندگی خود را به پایان برساند، صرفنظر از اینکه اجل و موعد او کی است. بنابراین اجل چیزی تغییر ناپذیر نیست.
چهارم اینکه این تقسیم بندی جهان به «طبیعی» و «ماوراء طبیعی» به صورت بنیادی دچار اشکال است. همۀ چیزها، جزء جهان هستی و قوانین و نظام آن هستند. همه چیز از سرچشمۀ هستی منشا شده و از اوست که پابرجاست. این تصور که خداوند به نوعی در امور ماوراء طبیعی بیشتر دخیل است تا امور طبیعی، و تسلط بیشتری بر آنها دارد، اشتباه است. یا این باور که تنها درهم کنش بین «جهان طبیعی» و «ماوای طبیعی» از طریق «معجزات» یا اتفاقاتی است که آنها را نوعی مداخلۀ مستقیم و غیر عادی در «امور طبیعی» می دانیم، اشتباه است.
تجربیات NDE نمی گویند ما سرنوشت خود را از قبل تعیین می کنیم. آنها می گویند ما کلیات زندگی خویش و پاره ای از اتفاقات مهم که در رسیدن به اهدافمان بر روی زمین نقش مهمی دارند را از قبل برنامه ریزی میکنیم. ولی ما همیشه آزادی داریم که آنگونه که می خواهیم انتخاب کنیم و بسته به انتخاب ما، ادامۀ زندگی ما و شرایط و سرنوشت ما می تواند تغییر کند. شاید بتوان تا حدودی آن را به یک بازی کامپیوتری تشبیه کرد که در آن کلیات و چهارچوب کلی بازی و موانع و چالش های آن از قبل تعیین شده است، ولی بسته به نحوۀ بازی شخص، شرایط و فضای بازی و فرجام آن می تواند تغییر کند. به عنوان مثال در تجربه کریستین سانبرگ این به خوبی توضیح داده شده است. او در مورد برنامه ریزی زندگی خود قبل از تولد می گوید:
«من به همراه راهنمای خود یک نمودار عظیم را مرور کردیم که در آن میلیون ها میلیون امکان و سناریوی مختلف در مورد اینکه این زندگی [بسته به انتخاب های من] چطور شکل خواهد گرفت وجود داشت… ما مسیرهای بسیار زیادی را [در این برنامۀ زندگی] بررسی کردیم و می دانستم که فرصت های خاصی [برای رشد] خواهم داشت…»
در مورد اینکه یعنی چه که گیاهان و حیوانات و یا یک سنگ هم روح دارد، این سوال بسیار عمیقی است و بنده تنها در حد توان و فهم خویش میتوانم جواب دهم.
روح هر موجود و ادراکات آن روح در بعدی غیر مادی درخور سطح و درجۀ ضمیر و ادراک آن موجود است. واضح است که نوع و کیفیت ادراکات انسانی با یک درخت بسیار متفاوت است. با این حال یک درخت یا گل نیز از دیدگاه و جایگاه خود، جهان هستی و وجود داشتن خویش را تجربه میکند. این تجربه و ادراک هرگز گم نمی شود و مانند مجموعۀ عظیم تمام تجارب تمام انسان هایی که تاکنون زیسته یا تا ابد خواهند زیست، جزیی از تجربۀ جمعی و الهی شده و برای ابد در ضمیر خداوند وجود خواهد داشت.
اینجا برای درک بهتر، لازم است که کمی از دیدگاه «وحدت» به مطلب نگریست. در حقیقت روح، ضمیر الهی است که وجود خویش را در تمامی نقشها از دیدگاه هر ذره و موجود تجربه میکند. هنگامی که یک درخت می میرد، همانند انسان و بقیۀ موجودات، این قسمت از ضمیر و روح الهی که در نقش یک درخت ظاهر شده بود، با تمامی تجربیات و ادراکات «درختی» خود، به «کل» که همان ضمیر و روح هستی است باز می گردد. بنده نمی توانم دقیقا کیفیت این ادراکات را شرح دهم زیرا اطلاع و اشرافی به درخت بودن و ادراکات آن ندارم. ولی مطمئنا آن با کیفیت ادراکات انسانی قابل مقایسه نیست و مثالاتی که آورده بودید که به انسان و ادراکات انسانی اتلاق می شود را نمیتوان درباره یک درخت یا سنگ بکار برد. به هر صورت این مبحث بازی است و اطلاعات کمی در مورد آن وجود دارد.
این سوال بسیار جالبی است. وقتی که روح اشیاء و دنیای مادی را می بیند، دید آن مانند دید جسمانی از طریق چشم و تبدیل فوتون به سیگنال عصبی و بقیه فرایند دید مادی جسم نیست. دید روح در حقیقت از سنخ آگاهی و اشراف کامل به یک پدیده و ماهیت است. ولی این ادراک و آگاهی برای روح در این حالت طوری شکل می گیرد و حس می شود که همان احساس آشنای دید جسمانی و قوۀ باصره را داشته باشد، زیرا هدف روح در مشاهدۀ دنیای فیزیکی معمولا دیدن همان هیات همیشگی و آشنای اشیاء و اشخاص و ایجاد ادراکی مشابه دنیا است و معمولا نیازی به حس کردن طیف مادون قرمز یا ماوراء بنفش یا امواج الکترومغناطیسی دیگری که از یک شی صادر میشود را ندارد. گرچه اگر روح اراده کند، این توان را خواهد داشت که چنین طیف هایی را حس کند. همانگونه که در بعضی از تجربه ها اشاره شده که روح در بعد مادی جزییات و ابعادی عمیق تر از آنچه چشم می بیند را دیده است.
همین مفهوم در مورد حس های دیگر مثل شنوایی و غیره هم صدق کرده و جواب این سوال را می دهد.
تمام علت به این دنیا آمدن این است که در دنیای ثنویت و نسبیت ها و مرزها و محدودیت ها قرار داشته باشیم، و در این شرایط محدود خود مطلق خویش را پیدا و ابراز و تجربه کنیم. اگر قرار بود تمام آگاهیهای سوی دیگر را با خود می آوردیم و همان احساس و دیدگاه سوی دیگر را در این جا داشتیم، دیگر نیازی به به این دنیا آمدن نبود. بخشیدن، ایثار کردن، دروغ نگفتن، و…. وقتی که از دیدگاه الهی دنیا را می بینید کار سختی نیست. در تجربه دیوید گوینز (David Goines) آمده است:
«او به من یادآوری کرد که برای تجربه کردن زندگی دنیائی، باید برای مدت موقتی بخشی از دانش و آگاهی خود را فراموش کنیم تا بتوانیم دنیای فیزیکی و تمام چیزهای در آن و چالشهای آن را به طور کامل تجربه نمائیم. تا بتوانیم با آزادی کامل انتخاب کنیم، و بله، حتی برای اینکه اشتباه کنیم، تا بتوانیم از اشتباهات خود بیاموزیم، به گونهای که تنها یک حیات مادی میتواند آن درسها را ارائه دهد. اگر ما تمام دانش قبلی خود را با خود به دنیا بیاوریم، شاید دیگر علاقهای به اینکه زندگی دنیوی را تجربه کنیم نداشته باشیم و بخواهیم از دردهای آن صرفنظر کنیم و در نتیجه لذت (پیشرفت روحی) را از دست بدهیم. من همچنین قولی را که به پدر بهشتیام در هنگام قبول این فرصت (برای آمدن به دنیا) و مسئولیتها و چالشهای آن داده بودم به یاد آوردم، تا سعی کنم که از آن برای او و خودم بهترین بهره برداری را کنم. تا با دانش و تجربهای که از آن کسب کردم به منزلگاه پدر بهشتیام بازگردم، و به همین گونه پدر بهشتی من از این تجربه بهره خواهد برد.
من آنجا فهمیدم که چرا ما باید در دنیا جدائی از تمامیت و حقیقت خود را تجربه کنیم. برای اینکه بتوانیم از طریق زندگی دنیا تا حد ممکن بفهمیم و بهره ببریم و یاد بگیریم، باید آنچه را که از قبل (از آمدن به دنیا) میدانستهایم و از یاد بردهایم را در دنیا دوباره کشف کنیم. به همین شکل باید به یاد بیاوریم که چگونه دوباره به سمت پدر بهشتی خود باز گردیم. با خوبی کردن به یکدیگر، با رشد دادن فکر خود، و با یادگرفتن اینکه با چالشها و سختیهای یک زندگی فیزیکی چگونه کنار بیایم راه خود را دوباره به سمت بهشت باز خواهیم یافت، و با آن پدر بهشتی خود را تکریم و ستایش میکنیم.»
همچنین در بالا در پاسخ به سوال «چرا خداوند ما و این جهان را خلق کرد….» توضیحاتی در این مورد داده شده است.
نکته مهم دیگر، که آنهم به آزادی اراده انسان مربوط است، این است که می بینیم بسیاری از اوقات به شخص پیشنهاد شده که در سوی دیگر بماند و بازنگردد، یعنی مرگ داتم. ولی این امر به او اجبار نشده و او با ارادۀ خود به دنیا بازگشته است و در حقیقت آنچه می توانست (یا قرار بوده) تجربۀ مرگ داتم باشد، به یک تجربه نزدیک به مرگ تبدیل شده است. بنابراین همواره نقش ارادۀ انسان در شکل دادن تجربیات او را باید مدنظر داشت (در حقیقت از عمیقترین دیدگاه ها، روح تمامی تجربیات خود را خود شکل داده و خلق می کند.) ولی با این حال، این امر با این حقیقت که در نهایت خطا و اشتباهی وجود ندارد نیز سازگار است و مغایرتی ندارد. البته این مبحث بسیار عمیق و ویژه است. شاید مطالعه کتاب «گفتگوی با خدا» (نیل دونالد والش) به روشن شدن این مبحث کمک کند.
اینکه فرمودید پس چطور می شود احضار ارواح کرد، مگر آنها در بدنی جدید و زندگی جدید نیستند. تا آنجایی که بنده فهمیده ام زندگی ها دنیایی لزوما بلافاصله پشت سر هم نیستند و ممکن است چند ده سال، چند صد سال، یا شاید هم چند هزار سال با هم فاصله داشته باشند. ضمنا نکات ظریف تر و عمیق تری هم وجود دارد. یکی از آنها این است که این تمام روح ما نیست که در این زندگی و در بدن فعلی ما حضور دارد، بلکه تنها بخشی از آن است. روح ما می تواند در آن واحد در چندین بدن و چندین زندگی حضور داشته باشد، گرچه ما در شرایط فراموشی که خود را در این دنیا قرار داده ایم متوجه آن نیستیم و خود را تماما اینجا و در این بدن و زندگی می بینیم. ولی این برای ما لازم است تا بتوانیم این زندگی خاص را به طور کامل تجربه کنیم و در نقش خود در این دنیا و زندگی آن کاملا فرو رویم، تا آنچه را که لازم است از آن فرا گیریم.
در جواب سؤال شما چند مورد را عرض می کنم:
♦ گاهی افراد در اثر مرگ موقت تجربه داشته اند، ولی تجربه خود را فراموش می کنند و آنرا دهها سال بعد به یاد می آورند.
♦ خیلی از افراد تجربه خود را با دیگران در میان نمی گذارند، بلکه آنرا چیزی بسیار شخصی می دانند که نباید به کسی گفته شود.
♦ در نهایت اینکه چه کسی باید تجربه نزدیک به مرگ داشته باشد هم مانند بقیه وقایا و اتفاقات زندگی بر اساس هدفی بالاتر و متناسب با راهی که هر کس برای خود انتخاب کرده و برنامه روح او در این دنیا است. در یکی از تجربه ها شخص تجربه گر از نور می پرسد که چرا من این تجربه را داشته ام؟ مگر چه چیزی در مورد من منحصر به فرد است؟ نور به او پاسخ می دهد «هیچ چیز. همه منحصر به فرد هستند. ولی این تجربه ای بود که تو نیاز داشتی تا بتوانی ماموریت خود را در دنیا به انجام رسانی.»
اینکه گفتید ما بدون حق انتخاب به دنیا آمده ایم درست نیست. بر طبق تجربه های NDE ما خود به انتخاب خویشتن به دنیا می آییم و شرایط کلی خود را در دنیا خود انتخاب می کنیم. به نظر بنده آنچه که باعث تجربه درد و عذاب می شود نفس خودکشی نیست، بلکه فکر و باور شخص است که زندگی و حیات را بی ارزش گرفته و احتمالا با دیدی منفی و نوعی احساس تنفر از خود و دنیا دست به این کار می زند و این احساسات و تفکرات و حالت روحی را با خویش به سوی دیگر می برد. در سوی دیگر حالت ضمیر و روح ما و افکار ما آناً به واقعیت تبدیل می گردند و چنین افکار تاریکی، واقعیتی تاریک و دردناک را برای شخص بوجود خواهند آورد. از طرف دیگر، خود کشی معمولاً ضربه بسیار بزرگ و سختی به عزیزان و اطرافیان وارد می کند و گاهی باعث تغییرات بزرگی در مسیر زندگی بازماندگان می گردد. یکی از اساسی ترین قوانین خلقت این است که هر اثری در نهایت توسط شخص ایجاد کننده آن اثر حس و تجربه خواهد شد. نکته آخر این که خودکشی، رها کردن زندگی و تمامی اهدافی است که روح برای آنها به دنیا آمده، که این هم نقش خود را در ناتمام گذاشتن تکامل روح شخص خواهد داشت و می تواند به شکل همان چیزی که اسمش را عذاب و جهنم گذاشته اید نمایان شود. ولی در حقیقت هیچ عذاب و جهنمی از خارج به شخص تحمیل نمی گردد بلکه او تنها آنچه خود خلق کرده است را تجربه خواهد کرد.
در مورد سؤال شما، همانطور که در تجربه های متعددی صریحا بیان شده است، روح در ذات خود فاقد شکل و قالب می باشد، ولی می تواند هر ظاهری که مایل باشد را به خود گرفته و برای ارواح دیگر آنگونه ظاهر شود. اکثراً ارواح عزیزان درگذشته، برای روح عزیزی که تازه از جهان فیزیکی آمده است در شکل و قالب آخرین زندگی خود بر روی زمین ظاهر می گردند تا ظاهری آشنا داشته و ارتباط را تسهیل کند. ضمنا این را در نظر داشته باشید که روح می تواند در آن واحد در چند مکان (و حتی چند زمان) حضور داشته باشد و در هر حضور، قالب و شکل مختلفی برای مشاهده کنندگان به خود بگیرد.
در درجه اول باید این نکته را در نظر داشته باشیم که گاهی ارواح تنها برای این به دنیا می آیند که درسی را به دیگران بیاموزند. به عنوان مثال نوزادی که در حین تولد می میرد، چه فایده ای از زندگی چند دقیقه ای دنیایی خود برده است؟ چنین روحی احتمالا برای این به دنیا آمده که نوعی درس را به دیگران (شاید پدر و مادر خود یا جامعه یا بشریت در کل) بیاموزد. جرج ریچی در تجربه خود که خلاصه ای از آن روی سایت ماست می گوید که فرزندی داشت که در کودکی مرده بود. این اتفاق باعث شده بود که او رشته پزشکی را دنبال کند. جرج ریچی روح فرزندش را در سوی دیگر ملاقات کرده بود که به او گفته بود که من به دنیا آمده و در کودکی مردم تا تو را متقاعد کنم که به رشته پزشکی بروی.
همچنین شاید بتوان گفت که صرف تجربه تولد و مرگ خود درسی برای روح است. در مورد پسر شما هم شاید بتوان گفت که علاوه بر درسهایی که وجود او در دنیا به شما و بقیه می دهد، برای خود او نیز احتمالا درسهایی در زندگی کردن در یک بدن مریض با مشکلات ذهنی و روانی شدید وجود داشته باشد. بسیاری افراد از بدو تولد از نظر ذهنی عقب افتاده هستند و به نظر بنده این جزیی از ماموریت آنها در دنیا است، هم برای اینکه فرصتی برای ابراز شفقت و عشق به دیگران داده باشند، و هم برای رشد و علو روح خود آنها.
احتمالا کتامین روی مغز برخی از افراد اثری می گذارد که به نوعی باعث انفصال از فکر و ایگوی ذهنی Ego Mind می گردد و شباهت به مراقبه شدید را دارد، یا شاید این انفصال فکری که در مدیتیشن افراد از آن استفاده می کنند را راحتتر می سازد. البته تجربیاتی که بنده از این افراد خوانده ام اکثرا به عقیده من به نظر کاملا خالص و یکدست نمی رسیده و احتمالا ملقمه ای از تجربه ای فرامادی و مقداری توهم است. ولی بنده قسمت فرامادی آن را انکار نمی کنم.
همانطور که بارها در وبسایت ما آورده شده است، دلایل و شواهدی که در مورد حقیقت NDE ها وجود دارد جایی برای انکار آنها نمی گذارد، مانند دیدن وقایع آینده، دیدن وقایعی که در فاصله ای دور اتفاق می افتاده، و غیره که بنده از تکرار آن در اینجا خود داری می کنم.
در جواب سؤال شما باید بگویم که عاقبت انسان را فقط خدا میداند و این عاقبت به بسیاری از عوامل و شرایط بستگی دارد. به نظر بنده نفس عمل خودکشی به خودی خود آنقدر مهم نیست که روح و فکر و احساس شخص در لحظه ای که دنیا را ترک می کند و اثری که خودکشی او بر روی اطرافیان می گذارد. البته اکثر کسانی که خودکشی می کنند با نوعی روحیه نا امیدی و خشم و یا بدبینی نسبت به زندگی و جهان به سوی دیگر می روند و شاید این است که باعث تجربه منفی بسیاری از آنها می شود. ولی تمام کسانی که خودکشی کرده اند لزوما تجربه منفی نداشته اند. اینکه شرایط زندگی و عوامل محیطی شخص، زمینه روحی و فکری او، و دید و نگرش او به زندگی و هستی چگونه است همه به حساب می آیند و نمی توان گفت که اگر دو نفر خودکشی کنند حتما باید تجربه و عاقبتی مشابه داشته باشند.
در روشهای سرمازیستی معمولا شخصی که به یک بیماری غیر قابل علاج مبتلا است، قبل از مرگ یا بلافاصله بعد از مرگ با روشهایی خاص منجمد شده و جسم او به طور طولانی مدت در سرمای خیلی شدید نگهداری می گردد. به امید روزی که علم آنقدر پیشرفت کند که بتواند جسم یخ زده را دوباره گرم کرده و بکار بیاندازد و بیماری یا هر مشکل موجود در آن را درمان کند.
این روشها بر این فرض و نظر بنا شده اند که انسان مانند یک ماشین است که اگر به شکلی بتوان خرابی او را تعمیر کرد، دوباره راه افتاده و مانند سابق کار می کند. از این دیدگاه منشا حیات جسم است و ماهیت و حیات انسان از جسم او و به خصوص از مغز او ناشی می شود. از این دیدگاه حیات و زندگی یک جوهر و ماهیت مستقل نیست، بلکه زاییده پیچیدگی و فعالیت بدن انسان است. در حالی که تجربه های نزدیک به مرگ به ما یاد می دهند که آنچه که اصالت و حقیقت دارد روح و حیات است که ورای مادیت می باشد، و مستقل از جسم مادی است. حیات و زندگی از جسم منشا نمی شود، گرچه می تواند در قالبی مادی خود را متظاهر سازد. جسم تنها یک وسیله و پوشش موقت برای تجربه کردن زندگی فیزیکی است و نگهداری و بقای جسم به هر طریق که باشد نهایتا تاثیری روی بقا یا بازگشت روح نخواهد داشت.
تنها خدا آگاه است که عاقبت هر کس بعد از مرگ چگونه است. از نظر تجربه های نزدیک به مرگ، اکثر افرادی که خودکشی کرده اند تجربه منفی داشته اند. تحقیقات مختلف نشان داده که نسبت تجربه های منفی در خودکشی کرده ها به مراتب بیشتر از بقیه است. خلاصه ای از این تحقیقات در بخش تجربه های منفی و ترسناک در این وبسایت منعکس شده است. البته این به این معنی نیست که لزوما همه افرادی که خود کشی کرده اند با تجربه ای منفی و ترسناک روبرو خواهند شد.
واقعیت این است که هنگامی که انسان از مرز این دنیا عبور می کند حالت فکری و روحی خود را با خود به سوی دیگر می برد و همان درجه بیداری و ارتعاش روحی او برایش تجلی می یابد و در میان ارواحی خواهد بود که کما بیش مانند خود او فکر می کنند و ضمیر آنها در درجه بیداری و آگاهی مشابهی قرار دارد. متاسفانه اکثر افراد خودکشی کرده با دیدی بسیار منفی و نا امیدانه و احساس بی ارزشی عمیق راجع به زندگی خود و جهان هستی دنیا را ترک کرده اند و احتمالا این در تجربه شان در سوی دیگر منعکس خواهد شد. البته تمامی اینها با توجه به زمینه های قبلی زندگی و فکری شخص در نظر گرفته می شود.
به نظر من آنچه که شما می توانید برای دوستتان انجام دهید شامل دعا برای روح ایشان، فرستادن افکار مثبت و عشق به روحشان، و دلجویی از خانواده ایشان می باشد. من در چندین تجربه خوانده ام که شخص تجربه گر روح افراد خودکشی کرده ای را دیده است که برای سالیان سال مادر و پدر یا همسر و بقیه اقراد خانواده خود که هنوز در دنیا بودند را سایه وار تعقیب کرده و سعی می کردند که از آنها به خاطر ضربه ای که خودکشی او به آنها زده است طلب مغفرت کنند، که البته بی فایده بوده زیرا نزدیکان آنها حتی متوجه حضور روح آنها نمی شوند. برای آرامش و صعود روح این افراد مهم است که اطرافیان و بخصوص خانواده نزدیک به طور کامل آنها را به خاطر خودکشی شان و ضربه ای که به تمام خانواده خورده است ببخشند و از آنها به خوبی یاد کنند.
همچنین به یاد داشته باشید که همانطور که قبلا در پاسخ چند سؤال دیگر گفته ام وقتی ما به یاد درگذشتگان می افتیم و با آنها سخن گفته یا درد و دل می کنیم آنها بلافاصله متوجه میشوند و آن را بخوبی و با شفافیت دریافت می کنند.
اینکه فرمودید پس چطور می شود احضار ارواح کرد، مگر آنها در بدنی جدید و زندگی جدید نیستند. تا آنجایی که بنده فهمیده ام زندگی ها دنیایی لزوما بلافاصله پشت سر هم نیستند و ممکن است چند ده سال، چند صد سال، یا حتی بیشتر با هم فاصله داشته باشند. ضمنا نکات ظریف تر و عمیق تری هم وجود دارد. یکی از آنها این است که به نظر می رسد که این تمام روح ما نیست که در این زندگی و در بدن فعلی ما حضور دارد، بلکه تنها بخشی از آن است. روح ما می تواند در آن واحد در چندین بدن و چندین زندگی حضور داشته باشد، گرچه ما در شرایط فراموشی که خود را در این دنیا قرار داده ایم متوجه آن نیستیم و خود را تماما اینجا و در این بدن و زندگی می بینیم. ولی این برای ما لازم است تا بتوانیم این زندگی خاص را به طور کامل تجربه کنیم و در نقش خود در این دنیا و زندگی آن کاملا فرو رویم، تا آنچه را که لازم است از آن فرا گیریم.
از دیدگاه تجربیات NDE هر انسانی قبل از تولد بدن و شرایط زندگی خود را در دنیا با آزادی اراده انتخاب می کند و آنانی که در بدنی معلول به دنیا می آیند به انتخاب خود آنها و برای یاد گیری درسهای خاص آن و رشد و کمال معنوی آنها بوده است. در مورد کودکان ناقص الخلقه نیز همین حقیقت وجود دارد و آنها خود این را خواسته اند که در چنین بدنی به دنیا بیایند تا چالش های آن را تجربه کرده و درسهای آن را یاد بگیرند. البته این به این معنا نیست که ما وظیفه کمک به این افراد را نداریم یا مثلا نباید سعی در درمان یا بهبود شرایط آنها شود زیرا خود خواسته اند که اینگونه به دنیا بیایند. این بحث دیگری است که کمی مفصل است ولی به طور خلاصه یکی از علت های اینکه ارواحی حاضر می شوند که با بدنی معلول به دنیا بیایند این است که به بقیه انسانها این فرصت را بدهند که درباره محبت و دلسوزی و کمک به یک انسان معلول یاد بگیرند و فرصت عشق ورزیدن و ابراز شفقت را به شکلی خاص داشته باشند. آنها با زندگی در بدنی معلول تجربه خاص خود را شکل می دهند و درسهای خود را می آموزند و ما نیز با کمک به آنها تجربه خاص خود را شکل می دهیم و درسهای خود را می آموزیم.
بیاد آوردن خاطرات دوران خردسالگی چیز غیر ممکنی نیست و فقط به تجربیات نزدیک به مرگ محدود نمی گردد. افراد مختلف توانائی های متفاوتی برای بیاد آوردن اولین خاطرات زندگی خود دارند. همچنین ثابت شده است که خاطراتی که بار احساسی زیادی داشته و به نوعی شکه کننده باشند به مراتب بهتر به یاد آورده می شوند و کمتر با گذشت زمان محو می گردند. تجربه های نزدیک به مرگ برای افراد تجربه کننده معمولا یکی از قوی ترین و پر احساس ترین اتفاقات زندگی آنان است. بیشتر تجربه کنندگان اذعان دارند که با وجود گذشت دهها سال (حتی گاهی 50 یا 60 سال) از تجربه شان گویی همین دیروز برایشان اتفاق افتاده و در خاطرشان کاملا حک شده است. به علاوه واضح است که ماهیت این تجارب با تجربه ها و اتفاقات روزمره زندگی تفاوت بنیادی دارند و بنابر این نمی توان هر حکمی که در مورد اتفاقات زندگی روزمره ما جاری است را در مورد آنها نیز بکار برد.
با توجه به این توضیحات، بنده شخصا مشکلی با اینکه کسی بتواند خاطره NDE خود را از خردسالگی بیاورد بیاورد ندارم، و تاکنون نیز هیچ مغایرت علمی یا پزشکی برای آن ندیده ام. البته بنده علم امروز بشریت را مبنای صحت و سقم و قبول و رد این تجربیات نمی بینم زیرا این حوزه ای است که علم چندانی در مورد آن وجود ندارد، گرچه در سالهای اخیر کنجکاوی دانشمندان باعث شده که توجه علمی به آن بیشتر شود.
به هر شکل باور کردن یا نکردن این تجربیات با خود شماست. این تجربه خاص تنها یکی از صدها تجربه ای است که توسط کودکان خردسال سالها بعد بازگو شده است و چیز منحصر به فردی نیست.
خداوند به انسان آزادی اختیار داده است تا آنگونه که مایل است عمل کند و انسان با این آزادی اراده تجربه خود را آنگونه که می خواهد شکل می دهد. این آزادی انتخاب چه به طور فردی برای هر شخص و چه به صورت گروهی و جمعی برای انسانها و اقوام و کشورها وجود دارد. انسانها با انتخاب خود به صورت گروهی و جهانی تجربه زندگی روی زمین را شکل می دهند. گرچه خداوند مایل نیست که انسانها را در درد و دشمنی ببیند، اراده خداوند بر این قرار گرفته است که بشر آزادی انتخاب داشته و انسانها بتوانند دنیایی که می خواهند را برای خود ساخته و تجربه کتند. خداوند در این آزادی انتخاب انسان دخالتی نخواهد کرد و مانع آن نخواهد شد زیرا این با اصل و بنیاد آفرینش انسان منافات دارد. البته خداوند همواره راهنمائی های خود را برای انسان چه به صورت فردی و چه گروهی می فرستد، ولی هیچگاه کسی را مجبور به عمل به آن نمی کند. همانطور که اگر کسی تصمیم گرفت تا از پشت بام بپرد و خود را بکشد خداوند حرکت او را متوقف نخواهد کرد، بلکه به او این آزادی را می دهد که آنچه را که مایل است را برای خود بیافریند.
در تجربه هوارد استرم (روی همین وبسایت) می خوانیم که او از فرشتگان می پرسد چرا خداوند اجازه این همه جنگ و خون ریزی را به بشریت داده است. فرشتگان می گویند که از میان هزاران هزار جنگی که بشریت سعی در براه انداختن آن داشته اجازه فقط چندتای آن داده شده تا بشریت خود زشتی و شنائت خشونت و دشمنی را ببیند (ضمنا این منافاتی با آنچه راجع به آزادی انتخاب انسان گفتم ندارد ولی بحثی عمیقتر و طولانی است).
البته در تصویر نهایی حتی تمام سختی ها و آنچه آن را بدی می نامیم بخشی از طرح و برنامه بزرگتر و جهانی خداوند برای رشد بشریت هستند. مانند کودکی که باید چندبار با کبریت بازی کرده و دست خود را بسوزاند تا خود شخصا حرارت و خطر آن را تجربه کند تا روزی که تصمیم بگیرد که دیگر مایل به تجربه کردن درد سوختن نیست. روزی خواهد رسید که بشریت خود از دست خود و عملکرد خود خسته خواهد شد و به صورت گروهی تصمیم خواهد گرفت که دیگر مایل به تجربه کردن درد دشمنی و خصومت نیست. روزی خواهد رسید که ارتباط انسانها با یکدیگر جز بر پایه دوستی و محبت و کمک به هم نخواهد بود.
نکته آخر که بسیار مهم است این است که در تجربه های متعددی گفته شده است که برای بخشیده شدن بسیار ضروری است که انسان بتواند خود را ببخشد. بدون بخشیدن خود نخواهید توانست رایحه بخشش الهی (و بخشش مادرتان) را به روح خود راه دهید. بخشیدن خود برای بخشیده شدن کامل امری بسیار ملزم و اساسی است. من نمی توانم به اندازه کافی روی این نکته تاکید کنم.
البته امکان بحثی عمیق تر نیز هست که اگر علاقه مندید شما را به مطالعه کتاب «گفتگوی با خدا» اثر «نیل دونالد والش» دعوت می کنم. به طور خلاصه روح انسان در هر لحظه واقعیت دنیای خود را خلق می کند و هرگاه حقیقتا اراده کند می تواند واقعیت متفاوتی را خلق نماید. آنانی که به جایگاه خود در جهان هستی واقفند و نور خدا درون خود می بینند عظیم ترین و بالاترین واقعیت را برای خود خلق خواهند کرد، که آن را «بهشت» نامیده اند.
ضمنا این تجربیات به ما می آموزند که بسیاری از ملاک های ما برای خوب و بد و قضاوت در مورد دیگران وارونه هستند. مثلا شما از کلمه «عیاش» استفاده کردید. واقعا چه کسی عیاش به حساب می آید؟ آیا هرگاه کسی در زندگی لذتی برد و جایی خوش گذرانی کرد دیگر عیاش و بد به حساب می آید؟ بله همواره به دنبال لذات آنی بودن و ارضاء تمایلات مادی و جسمی را محور زندگی خود قرار دادن باعث غفلت از جنبه های فکری و روحی و خویشتن حقیقی و دور شدن از مسیر رشد و کمال خواهد بود، ولی لذات دنیوی و بهره بردن از آنها به خودی خود عیبی نیستند و گناهی به حساب نمی آیند، حتی اگر به مقدار زیادی باشد. البته وقتی که به خاطر این لذات حق کسی پایمال می شود و یا انسان در آن غرق می گردد و خود را فراموش می کند حساب دیگری دارد.
نکته دیگر اینکه بشریت در حال تغییر و رشد و تحول است، ولی این رشد و کمال هنوز در مراحل ابتدایی خود می باشد. به تدریج که بشریت رشد کرده و بیدارتر می گردد، آنچه که آنرا «بدی ها» می نامیم کاهش خواهد یافت و روزی خواهد رسید که تقریبا هیچ عمل بد و آزار دهنده ای از سوی هیچ انسانی در حق انسانی دیگر بر روی زمین صادر نخواهد شد و ارتباط تمامی انسانها بر اساس چیزی جز عشق و کمک و دلسوزی در حق یکدیگر نخواهد بود. این مسیر تکامل بشریت جزئی از برنامه و طرح آفرینش و تصویر بزرگتر جهانی است. در تصویر نهایی خلقت، تمام بدی ها در نهایت به خوبی تبدیل خواهند شد و در مسیر هدفی بالاتر خواهند بود. البته این به این معنی نیست که ما شروع به انجام کارهای بد کنیم. اعمال ما نتایج خود را به دنبال خواهند داشت و گرچه یک عمل بد نیز می تواند در نهایت به بیداری و یادگیری درسی منجر شود، درد و تاریکی در ذات اعمالی که از تفکری من-گرا و جدایی گرا صادر می گردند می باشد و نتیجه طبیعی آنهاست. ما در پاسخ به یکی از سؤالات قبل در مورد علت آفرینش و آمدن به دنیا کمی در این مورد و علت آنچه ما آنرا بدی می نامیم توضیح داده ایم.
روح انسان خود شرایط زندگی و محیطی و حتی خانوادگی و فیزیکی خود را قبل از تولد در روی دنیا انتخاب می کند تا تجربه و درسهای مربوط به آنرا فرا گیرد. ما نمی توانیم در مورد اینکه زندگی یا شخصیت چه کسی خوب یا بد است قضاوت کنیم مگر اینکه بدانیم روح آن شخص چه هدف و برنامه ای در تجربه زندگی دنیوی دارد و به دنبال فراگیری چه درسهایی است. در یکی از تجربه ها به شخص تجربه کننده یک فرد الکلی و بی خانمان روی زمین نشان داده می شود که مست و کثیف در کنار پیاده رو افتاده است. به او گفته می شود که او در جهان معنوی دارای مقامی بزرگ است زیرا قلب او پر از نور و عشق است و خود چنین زندگی را در دنیا انتخاب کرده است تا لزوم شفقت و کمک به یکدیگر را به دیگران بیاموزد. بنابراین با یک نگاه سطحی نمی توان درباره خوب و بد دیگران قضاوت کرد.
نکته ای که فرموده بودید صحیح است. تجربه نزدیک به مرگ، تجربه «مرگ دائم» نیست و منطقا مولفه ها و اجزائی در یک تجربه مرگ دائم وجود دارد که در تجربیات نزدیک به مرگ ممکن است دیده نشوند. به عنوان مثال نحوه آماده سازی روح برای انتقال و زندگی در سوی دیگر در این تجربیات منعکس نشده اند. ولی تجربیات نزدیک به مرگ دریچه ای به نسبت بزرگ و شفاف به سوی جهان دیگر و حقایق بنیادی و مهم جهان هستی و زندگی برای ما می گشاید. به نظر من هدف اصلی این تجربه ها (و آگاهی و انتشار گسترده آن در میان بشریت در سالهای اخیر که به نظر من امری هدف دار از سوی خداوند بوده است) بیشتر در جهت آگاه سازی ما از حقایق هستی و ماهیت حیات و ارتباط دنیای فیزیکی با جهان معنوی و علت بدنیا آمدن ما و معارفی از این مقوله هستند. این حقایق و تاثیر آن بر روی رشد روحی ما وابسته به این نیست که از تجربه مرگ موقت ناشی شده اند یا مرگ دائم یا در اثر مراقبه و تمرکز حواس عمیق بوجود آمده اند یا چیز دیگر.
جواب این سؤال خیر است. در این دنیا به علت ماهیت خاص آن بسیاری از چیزهای فیزیکی، حتی پر زرق و برق ترین آنها، به سرعت برای ما تکراری و عادی می شوند. ولی زندگی پس از مرگ از جنس روحی و احساسی است و این مشکل در آن وجود ندارد. برای نزدیک شدن به ذهن چند مثال می آورم. آیا هرگز طبیعت و زیبائی های آن برای شما عادی و تکراری شده اند؟ اگر هزاران بار هم زیباترین مناظر روی زمین را از نزدیک دیده باشید باز هم آن مناظر برایتان همان جذابیت روز نخست را دارند. آیا احساس لذتی که از عشق ورزیدن به عزیزانتان و دریافت عشق و محبت از آنان به شما دست می دهد بعد از مدتی تکراری و خسته کننده می گردد؟ آیا احساس لذتی که یک دانشمند در اثر کشف کردن یک تئوری جدید و ارضاء حس کنجکاوی خود حس می کند بعد از چند اکتشاف عادی و کمرنگ می گردد؟ خیر، بلکه به آن افزوده نیز می شود. تمام این مثالها لذات روحی و احساسی عمیق هستند که در همین دنیا می بینیم که هیچ وقت از قدرت آنها کاسته نمی شود. لذات در دنیای دیگر از این مقوله هستند ولی بسیار عمیق تر و بنیادی تر. در ضمن در عالم غیر مادی زمان به شکلی که ما در دنیا می شناسیم وجود ندارد و کهنه شدن با گذشت زمان معنائی نخواهد داشت.
نکته آخر این که روح انسان همواره تشنه پیشرفت و صعود به درجاتی بالاتر و رشد و تغییر در جهت مثبت است. این امر بدون استثناء برای تمامی انسانها صادق است، همیشه و همه جا، چه در جهان مادی و چه غیر مادی. برای اوج گرفتن روح انسان و سرور ناشی از این رشد و تکامل نهایت و حدی وجود ندارد.
آنچه که از تجربه های نزدیک به مرگ و سایر قرائن برمی آید این است که انسان هیچ گاه مجبور به انجام هیچ کاری نخواهد بود. روح انسان خود با انتخاب خود به زندگی مادی وارد می شود در حالی که به سختی و چالش های آن آگاه هست. در حقیقت روح انسان خود مشکلات و امتحان های خاصی را در این دنیا بر می گزیند و شرایط آن ها را در زندگی فراهم ساخته و آنها را پیش می آورد تا درسهای مربوط به آن ها را فرا گیرد. سختی ها و چالش های زندگی دنیوی در مقایسه با پهنای بی منتهای زمان و جهان هستی و عظمت روح انسان بسیار ناچیز هستند، گرچه هنگامی که در دنیا هستیم و با دید و آگاهی محدود دنیوی به همه چیز نگاه می کنیم آنها به نظر خیلی بزرگ می آیند. در حقیقت انسان در هر لحظه خالق تجربه و دنیای خود است، چه در حیات مادی و چه در حیات پس از مرگ، و روح انسان این قدرت و آزادی را دارد که در هر زمان که حقیقتا اراده کند به تجربه وحدت با تمامی هستی بازگردد و این اختیار را دارد که برای ابدیت در این تجربه باقی بماند.
باز هم باید بگویم که این سؤال مبحث بسیار داغی در تحقیقات دانشمندان و به خصوص کسانی که در زمینه های متا فیزیک و بقای ادارک کنجکاو هستند می باشد و جنبه های بسیار زیادی از آن هنوز نامعلوم و بدون جواب می باشند.
به نظر بنده من و با توجه به آنچه از این تجربه ها و سایر منابع بر می آید می توان به نکات زیر راجع به این مقوله اشاره کرد:
♦ برخی ارواح به خاطر وابستگی های بیش از حد، مانند احساس گناه و ندامت شدید، خشم، حرص، نیازهای شدید و تعلقات کنترل نشده دنیایی توان اوج گرفتن و منفصل شدن از دنیا و زندگی زمینی را ندارند یا ممکن است مرگ خود را برای مدت زیادی قبول نکنند. این ارواح مدت نامعلومی را در اقلیم های نزدیک به زمین طی خواهند کرد تا وقتی که متوجه وابستگی و تاریکی وجود خود شده و اراده به تغییر و خارج شدن از این اقلیم کنند. برزخ می تواند اشاره به این اقلیم باشد.
♦ آنچه آنرا به اصطلاح «برزخ» خوانده اند برای همه وجود ندارد و فقط عده ای آن دوره را خواهند داشت. در تجربه های NDE می بینیم که برخی وارد آنچه آنرا بهشت یا جهنم می نامیم یا لااقل مراحلی از آن می شوند، و برخی دیگر نیز تنها مراتب کم عمق تر، و اقلیم های نزدیک زمین را تجربه می کنند.
♦ حضور در «برزخ» برای همه یکسان نیست و بسته به زمینه های روحی و علت آن دارد و می تواند درد آور و معذب بوده یا بدون رنج و اذیت و حتی به نسبت با آرامش همراه باشد (که شاید جهنم و بهشت برزخی اشاره به همین مطلب باشد). با این وجود بیشتر تجربه هایی که به این «برزخ» اشاره می کنند از نوعی احساس معذب بودن و غرق بودن در خود و عدم رشد روحی سخن می گویند. البته به نظر نمی رسد که عمیق ترین لذت ها یا دردهای روحی در این مکان برزخی وجود داشته باشند.
♦ تجربه های نزدیک به مرگ جنبه های مختلفی از حیات بعد از مرگ را نشان می دهند که برخی از گزارش ها به چیزی شبیه به آنچه ما آنرا برزخ می نامیم نیز اشاره کرده اند. ولی به نظر نمی رسد که تمام محتویات این تجربیات تنها مختص به این اقلیم باشد. با این وجود احتمالا تجربه های نزدیک به مرگ تمام مراحلی که روح بعد از یک مرگ کامل از آن عبور می کند را نشان نمی دهند و تنها شمه ای از دنیای بعد از مرگ را برای ما روشن می سازند.
در جواب سؤال شما در درجه اول باید بگویم که بنده متخصص اسلام شناسی یا قران شناسی نیستم. ولی آنچه که من شخصا از این کلام قران برداشت می کنم اعتقاد به روح اسلام و حقایق بنیادی آن مانند یکتایی خداوند، جهان آخرت، هدفدار بودن خلقت، بخشش الهی، مبدا و غایت انسان، نیکی به دیگران و … است، که این اصول در بسیاری از ادیان دیگر نیز بیان شده اند و اگر کسی در قلب خود به آنها اعتقاد داشت و عمل نمود مسلمان واقعی است و فرقی نمی کند که چه اسمی را بر روی دین خود می گذارد. اگر به غیر از این است، پس چگونه در قران از مسیحیان و یهودیانی که دین خود را به درستی پیروی می کنند تجلیل شده است و آنها برادران و خواهران مسلمانان خطاب شده اند؟ پس تکلیف آنانی که هیچگاه با تعلیمات اسلام آشنا نبوده اند یا کسانی که قبل از ظهور اسلام می زیسته اند چه می شود؟ آیا یک مسیحی یا بودایی یا هر کسی که در قلب خود به خدا و اصول بالا ایمان دارد و سالم زندگی کرده و سعی در محبت و کمک به دیگران دارد به خاطر اینکه اسم مسلمان بر روی او نبوده مردود است، ولی یک نفر دیگر به صرف اینکه اتفاقا در یک کشور و خانواده مسلمان به دنیا آمده و اسم اسلام را به خود منصوب کرده است، مسلمان به حساب آمده و جایگاه بهتری دارد؟ به نظر من که این جهان بینی با عدالت و رحمت و عظمت الهی همخوانی ندارد و تصویری بسیار خشک و محدود از خداوند و معنویت ترسیم می کند. در صورتی که هنگامی که من به قلب خود رجوع می کنم، آنچه که در تجربیات نزدیک به مرگ می یابم خداوندی بسیاری والاتر و مهربان تر و جهانی بسیار پر معنا تر و عظیم تر از تصویر قبلی است، و این کاری است که همه ما باید انجام دهیم، یعنی به قلب و عقل خود رجوع کرده و حقیقت را در آنجا بیابیم، نه در تعلیماتی که دیگران و جامعه به ما داده اند یا یک سری برداشت های تحت الفظی و محدود از عبارات و جملاتی در کتب دینی، که بسیاری از آن هم توسط اشخاص مختلف به شکل های متفاوتی تعبیر و تفسیر شده است. ضمنا، همانطور که خود شاهد هستید فرقه های مختلف مسلمانان هم یکدیگر را قبول ندارند و در خیلی موارد مسلمان نمی دانند (مانند بسیاری از فرقه های ادیان دیگر که فرقه دیگر را خارج از دین خود می دانند). و البته که ما اسلام خود را بهترین نسخه اسلام می دانیم، همانطور که سایر فرقه ها هم دقیقا همینطور فکر می کنند.
به نظر می رسد که شما به خاطر اینکه به نظرتان بعضی از پیامهای این تجربه ها با برداشت های دینی شما همخوانی ندارند، بیشتر تجربیات را دروغ می دانید. به نظر بنده این نمی تواند دلیل کافی برای رد یک حرف باشد (چون آن حرف با اعتقادات فعلی من همخوانی ندارد پس حتما دروغ است). شاید این برداشتهای ما از دین است که صحیح نیستند، یا هر چیز دیگر. ما در پاسخ یکی دیگر از سؤالهای قبلی در مورد اینکه چرا به نظر عده ای بعضی از جنبه های این تجربه ها با برداشتهای دینی ما تفاوت دارند بحث کرده ایم.
به هر شکل چطور می توانید تمام دلایلی که برای صحت این تجربه ها وجود دارد و بخشی از آنها در صفحاتی در این وبسایت منعکس شده اند، را رد کنید و چه جوابی برای آنها دارید؟ اینکه پیام اصلی این تجربه ها بین صدها هزار تجربه کننده مختلف از تمامی قشرها و ملیت ها و سنین و زمینه های مذهبی و فکری و فرهنگی و صرفنظر از علت و نوع مرگ آنها یکی است را چطور توجیح می کنید؟
اینکه گفته شده است بعد از مرگ هنوز هم امکان تغییر و بیدار شدن هست به این معنی نیست که انسان نتایج عمل خود را نمی بیند و به این معنی نیست که انسان هرگونه بخواهد زندگی کند و رشد روحی خود را نادیده گرفته و آن را به بعد از مرگ موکول کند. در این تجربه ها گفته شده است که زندگی دنیا و تجربه دنیای فیزیکی چنان امکان رشد و بیداری روحانی و درسهای معنوی را فراهم می کند که برخی از جنبه های آن فقط در دنیای مادی امکان پذیر هستند. مثلا یاد گرفتن «بخشیدن» در عالمی که جز عشق و خوبی در آن نیست و انسان هیچگاه دشمنی ندارد و آزاری از کسی نمی بیند ساده نیست. این تجربه ها نشان می دهند که در لحظه مردن انسان به درجه ای از نور و عشق قدم می گذارد که متناسب با سطح بیداری و رشد روحی اوست که اعمال ما در دنیا انعکاسی از آن هستند. ولی با این وجود روج انسان همواره قدرت تحول و انتخاب را دارد.
ضمنا به نظر بنده این تجربه ها ما را دعوت به این می کنند که با نگاهی بالاتر از نگاه گناه و ثواب و بهشت و جهنم به زندگی و هستی و ارتباط خود با خداوند بنگریم. شاید وقتی که کودک بودیم برای مسواک زدن از مادرمان جایزه دریافت می کردیم یا به خاطر مسواک نزدن تنبیه می شدیم، ولی وقتی بزرگتر شدیم یادگرفتیم که نیازی به تنبیه یا تشویق کسی برای انجام کار درستی که در جهت خیر و رشد خود ماست نداریم.
امیدوارم که این توضیح ها مفید بوده باشند. ولی این سؤال هابسیار بنیادی هستند و من باز هم مطالعه کتاب بالا را قویا توصیه می کنم. همچنین شما را دعوت می کنم تا نوشته های «ادگار کیسی» (Edgar Cayce) بخصوص نوشتار او راجع به منشا خلقت و بشریت را مطالعه کنید.
آنگونه که از مطالعه بعضی از تجربه ها می توان فهمید، مرگ یا شرایط مانند مرگ تنها راه تجربه کردن سوی دیگر نیست. گاهی افرادی توانسته اند با مراقبه شدید و مدیتیشن از بدن خود خارج شوند. البته بسیاری از آنها تنها از بدن خارج شده و به آن بازگشته اند بدون اینکه کاملا به جهان فرا زمان و فرا مکان سفر کرده باشند. ولی برخی نیز توانسته اند به طور کامل به سوی دیگر رفته و بازگردند. چند نمونه از این تجربه ها را می توانید در بخش «تجربه های شبیه به NDE» در قسمت «سایر تجربه ها» مطالعه کنید. البته چنین چیزی احتمالا به توانایی مراقبه و مدیتیشن عمیق و آمادگی روحی و فکری کافی نیاز دارد که ممکن است با تمرین به آن رسید. البته سرعت و امکان دستیابی به آن نیز احتمالا بستگی به استعداد و زمینه فکری شخص دارد.
و سوماً باید گفت که پدیده قیامت نیز ممکن است به صورت سمبلیک و برای نزدیک کردن ذهن به بیداری بعد از مرگ و عواقب تصمیمات آدمی باشد، همانگونه که در پاسخ به سؤال مربوط به مقایسه تعلیمات مذهبی و تجربیات نزدیک به مرگ در بالا به آن اشاره شد. یا اینکه قیامت می تواند نمادی از علنی شدن درون ما و کنار رفتن پردۀ غفلت دنیای مادی و همچنین بازگشت روح تمامی ما انسانها به ریشه و سرچشمه خود که سرچشمه تمامی هستی است باشد و شاید الزاماً به شکلی فیزیکی بر روی زمین که ما تصور داریم اتفاق نیافتد. در توضیح قیامت اشاره شده که خداوند جسم شخص و حتی می تواند اثر انگشت او را بازسازی کند. ولی حتی به نظر عده ای از صاحب نظران مذهبی که قران را به اصطلاح به صورتی بسیار تحت اللفظی تعبیر می کنند، این ادعا بیشتر به نوعی برای ابراز توان و قدرت خداوند بیان شده و لزوما به این معنی نیست که این اتفاق (بازسازی جسم انسان) حتماً رخ خواهد داد. بلکه جسم انسان مانند لیاسی است که بعد از پایان عمر مفید خود دور انداخته می شود و دیگر ارزش و اهمیتی ندارد.
منظور شما از شیاطین چیست؟ در بعضی از تجربه های منفی به دیدن موجودات شروری که به شخص تجربه کننده آزار رسانده اند اشاره شده است. به عنوان مثال می توان به تجربۀ هوارد استرم یا تجربۀ دریل یا آلون آناوا یا تجربۀ دیوید یا تجربۀ جو در همین وبسایت و بسیاری از تجربیات دیگر اشاره کرد. چیزی که لازم به ذکر است این است که در سطحی عمیق تجربه های نزدیک به مرگ به ما می آموزند که در حقیقت شیاطین و تمام تاریکی ها ساختۀ ذهن خود ما هستند و از افکاری که از ترس نشات می گیرند بوجود می آیند. در تجربۀ «سسیل همیلتون» و گفتگوی او با نور به او فهمانده می شود که شیطان به عنوان وجودی مستقل در خارج از ما نیست. بسیاری از تجارب دیگر نیز این موضوع را تأیید می کنند. البته این به معنای انکار و نفی تمامی تعالیم مذهبی در این مورد نمی باشد.
این سؤال بسیار خوبی است که نیاز به جوابی مفصل دارد که در اینجا امکان شرح طولانی آن نیست ولی بنده در اینجا سعی می کنم که در حد درک و فهم خود جوابی به نسبت مختصر ارائه نمایم.
همانطور که تجربه های مرگ موقت بارها تاکید کرده اند و شما نیز فرمودید، ما خود مأموریت و هدف خود در دنیا و کلیات شرایط زندگی دنیوی خود را انتخاب میکنیم. این به معنی انتخاب چهارچوب های کلی زندگی و قسمتهای اصلی شرایط خارجی ما هستند که نمونه های آن بدن ما، پدر و مادر و جنسیت و نژاد ما و برخی حوادث و رویدادهای مهم زندگی ما هستند که توسط خود ما از پیش تنظیم شده اند. ما این شرایط را انتخاب می کنیم تا بتوانیم در زندگی درسهایی که به آنها نیاز داریم را یاد گرفته و وظائفی که متقبل شده ایم را به انجام رسانیم. ولی این به این معنی نیست که انتخاب های ما در طول زندگی و تمامی مسیر زندگی ما از قبل تعیین شده هستند. هنگامی که ما به دنیا میآییم کاملاً آزاد هستیم که آن گونه که میخواهیم از این شرایط کلی از پیش تعیین شده استفاده کنیم و در برابر آن عمل نماییم.
در مورد هیتلر هم همینگونه است. گرچه چهار چوب کلی شرایط خارجی زندگی او از قبل توسط خود او تعیین شده بوده است، مسلماً انتخاب های او در مواجه با این شرایط از پیش تعیین شده نبوده اند. هیتلر این آزادی را در زندگی داشته که انتخابهای متفاوتی بکند و از امکاناتی که خود برای خود پیش فرستاده بوده به شکل متفاوتی استفاده نماید. باید خاطر نشان کرد که همۀ ما در مواجه با مشکلات و چالشهای زندگی و همچنین امکانات و توانائی هایی که داریم همواره بر سر چنین دو راهی های قرار داریم و همواره میتوانیم جریان زندگی خود را با انتخاب های خود تغییر دهیم.
البته این بحث را در حد بالاتری نیز میتوان داشت که اگر علاقه مند به آن هستید، شما را به خواندن کتاب «گفتگوی با خدا» اثر «نیل دونالد والش» دعوت می کنم. به طور بسیار خلاصه، در سطحی بالاتر روح انسان در هر لحظه واقعیت دنیای خارجی خود را آن گونه که می خواهد خلق می کند. روح انسان با سفر از جهان ماوراء که دنیای مطلق است به دنیای خاکی و فیزیکی که دنیای (به ظاهر) نسبی و پر از (توهم) دوگانگی است برای خود این امکان را فراهم می کند که خود را آن گونه که می خواهد ابراز نماید و در نهایت حقیقت وجود خود را کشف کند. در این کتاب بحث بسیار جالبی مخصوصاً در مورد شخص هیتلر شده است. آنچه که هیتلر انجام داد با تمام زشتی و شنائت و بی رحمی آن، به بشریت کمک کرد تا عاقبت و زشتی جنگ و نژاد و کشور پرستی را ببیند. به قول این کتاب، تراژدی این نیست که شخصی با افکار و اهداف هیتلر پیدا شده است. تراژدی این است که دهها میلیون نفر در آلمان و و چند کشور دیگر دنیا از افکار و اهداف هیتلر سرسختانه حمایت کردند و حتی در ابتدای جنگ برای چند سال بقیه دنیا نیز در برابر حرکت او سکوت کرد و در نهایت باید 50 میلیون کشته می شدند تا فکر و ایدهآل های او متوقف شوند. تراژدی هیتلر و جنگ جهانی دوم داستان انحراف یک انسان منفرد نیست، بلکه تجلی انحراف بشریت در سطحی جهانی است. انحرافاتی که از نژاد پرستی و کشور پرستی و خود خواهی احمقانه و بی رحمی نسبت به هم نوع خود و خود را از دیگران جدا و متفاوت دیدن ناشی میشود. هیتلر با حضور خود در میان بشریت و رهبری آنانی که مانند او فکر می کردند این طرز فکر را به بالاترین شکل ممکن متبلور کرد و زشتی و هولناکی آن را به طور بارزی به جهان و تاریخ نشان داد. هنوز هم می توان دید که اندکی از هیتلر در درون بسیاری از ما وجود دارد. آنجایی که خود را به هر علتی بهتر از دیگران می بینیم، آنجایی که در برابر درد و سختی هم نوعان خود در بقیۀ دنیا بی تفاوت هستیم، آنجایی که چیزهایی از قبیل دین یا نژاد یا ملیت را وسیله ای برای غرور و برتری خود می دانیم و آنجایی که احساس می کنیم که صرف داشتن قدرت و توان برای انجام کاری به ما حق انجام آن کار را می دهد… در حقیقت ما هم کمی از هیتلر را در درون خود داریم.
در قسمت دیگری از سؤال خود پرسیده بودید که عدالت در مورد هیتلر و بقیه چگونه جریان می یابد. این بحث نیز مانند بحث بالا نیاز به جوابی مفصل دارد که در این ایمیل نمی توان به طور کامل توضیح داد. جواب کوتاه برای سؤال شما این است که هیتلر و همۀ ما با آنچه که انتخاب کرده ایم مواجه خواهیم شد و نتیجه انتخابات خود را خواهیم دید. ولی عدالت جهانی دقیقاً آنگونه که ما تصور آن را داریم و از بچگی آموخته ایم نبوده و معنایی عمیق تر دارد که باز هم در کتاب بالا می توانید جوابی کامل برای آن بیابید. در نهایت امر، روح انسان در سطحی که درخور درجه بیداری و آگاهی اوست قرار خواهد گرفت ولی هر زمان که روح حاضر باشد بیدارتر شده و به سطح بالاتری از آگاهی دست پیدا کند، می تواند درجه بالاتری از عشق و علو را ادراک نماید.
همۀ ما در حق یکدیگر خطا کرده و می کنیم و همانطور که در تجربه های متعددی به آن اشاره شده است، یکی از علتهای آمدن به این دنیا اساساً این است که مرتکب «خطا و اشتباه» شویم تا از آن درس فراگیریم و از آن طریق رشد کنیم. همین که شما به اشتباه خود واقفید و از آن پشیمان به این معنی است که اشتباه شما دیگر یک اشتباه نیست بلکه درس و تجربه ای است که می بایست می آموختید. جهان هستی بسیار بخشنده است و تنها چیزی که از ما می خواهد این است که از اشتباهات خود یاد گرفته و با آن رشد کنیم. پدر شما اکنون در جایی است که شما را از دید الهی که همان عشق و شفقت و فهم و قبول کامل است می بیند. مطمئن باشید که با دید و بصیرت گسترش یافتۀ خود، پدرتان شما را که پشیمان و عذر خواه هستید را بخشیده و تمام خطاهای شما و علتهای آنها را درک می کند. مطئمناً او هم خود در زندگی در جاهائی دچار خطاهایی شده است و نیاز به بخشش کسان دیگری دارد. پس در نهایت ما باید یاد بگیریم که خود و دیگران را ببخشیم و به تمام این خطاها به عنوان درسهایی برای رشد روحی خود نگاه کنیم. گاهی بخشیدن خود برای برخی از افراد جزو سخت ترین کارهاست. ولی بدون بخشیدن خود نمی توان نور و عشق الهی را به طور کامل به قلب خود راه داد و به مرحلۀ بالاتر روحی صعود کرد.
می توانید برای مدتی هر شب با خدا راز و نیازکرده و برای روح پدرتان بخشش و مغفرت طلب کنید، و همچنین برای خودتان. اجازه بدهید که عشق و بخشش درونی شما گسترش یافته و شامل پدرتان و خود شما هر دو شود و زخمهای درونتان را التیام بخشد. این هم یک پله دیگر است که برای رشد و نمو روحی خود باید بر آن قدم نهاده و صعود کنید. بدون شک روح پدرتان این مغفرت طلبی و محبت و عشق شما را بلافاصله و به طور کامل درک خواهد کرد (همانطور که در یکی از سؤالات پیشین بحث شد، ارواح عزیزان درگذشته بلافاصله از هر توجهی که به آنان می کنیم خبر دار می شوند.
جواب به این سؤال با توجه به مطالب نقل شده از تجربیات NDE متعدد چه در این سایت یا سایر رسانه ها بدون تردید مثبت می باشد. اگر دو نفر یکدیگر را قلباً دوست داشته باشند این علاقه و محبت در دنیای دیگر نیز ادامه پیدا کرده و حتی به شدت آن می تواند افزوده گردد. زیرا برای اغلب افراد بسیاری از چیزهایی که در این دنیا سد راه احساس و ابراز محبت به طور کامل و خالص می باشد، مثل غرور، بد بینی، غرض، حسادت و غیره با ترک کردن دنیای مادی از بین رفته و زمینه را برای تبادل و جذب لطافت محبت به طور کامل فراهم خواهد کرد. به همین علت نیز هست که افراد معمولاً در ظرف مدت کوتاهی بعد از گذر به عالم دیگر ارواح دوستان و اقوام درگذشته خود که به آنها در دنیا علاقه داشته اند را ملاقات می کنند و توسط آنها مورد استقبال قرار می گیرند. ارواح افراد درگذشته کما کان به یاد کسانی که علاقه ای به انها دارند هستند و این علاقه متقابل خواهد بود.
البته فرق است بین یک علاقه حقیقی و تصور علاقه داشتن که در حقیقت باید اسم آن را علاقه تقلبی نهاد. به عنوان مثال اگر کسی به فلان هنر پیشه صرفاً به خاطر «تیپ» و ظاهر او یا ثروتش یا نحوۀ بازی کردنش علاقه داشته باشد این علاقه حقیقی نبوده و از روح برنمی خیزد، و در حقیقت علاقه و محبت نیست. علاقه حقیقی از روح منشا شده و با نابودی جسم ما از بین نخواهد رفت. این بیشتر یک دلبستگی مادی است که از جسم منشا می شود و نه از روح. البته چنین دلبستگی هایی نیز اگر به حد افراط و نیاز برسند کماکان بعد از مرگ می توانند ادامه یافته و مانع رشد و صعود روح گردند، همانطور که در چندین تجربه نزدیک به مرگ این امر توسط تجربه کننده مشاهده شده است.
نکته دیگر این است که نه تنها علاقه واقعی بین انسانها در سرای دیگر از بین نرفته و تشدید می گردد، بلکه حتی علاقه بین افراد و حیوانات خانگی آنها نیز به سرای دیگر منتقل شده و می تواند شدت بیابد (برای نمونه به تجربۀ جن پرایس مراجعه کنید).
نکته آخر در این بحث که می تواند جالب توجه باشد و البته در منابع دیگری دربارۀ آن بحث شده است این است که هروقت در دنیا به یاد عزیز درگذشته ای می افتیم یا سخنی در باره او می گوییم بلافاصله روح آن عزیز متوجه این نظر و سخن ما گشته و در همان زمان به یاد ما خواهد افتاد! البته تعجبی نیز ندارد. در همین دنیا نیز اگر دقت کرده باشید گاهی ناگهان و بدون هیچ دلیلی علی رقم فاصله زیاد به یاد کسی می افتیم و بعداً می فهمیم که او در همان لحظه در مورد ما فکر کرده یا سخن گفته است. وقتی روح ما از محدودیت های جسم ما رها شود، این حساسیت هزاران برابر خواهد بود.
ترس می تواند بر دو نوع باشد: 1) ترسی که در اثر ندانستن و جهل بوجود می آید (همانطور که حضرت علی فرموده اند انسان از چیزی که به آن جهل دارد می ترسد)، مانند ترس از تاریکی که به خاطر این است که نمی دانیم در تاریکی چه چیزهایی ممکن است وجود داشته باشد و بنابر این از تاریک می ترسیم. 2) ترسی که به نوعی از یک خاطرۀ بد در گذشته نشأت می گیرد. مثلا کسی که در کودکی از یک اسب لگد خورده ممکن است تا آخر عمر از اسب بترسد.
جواب به این شکیات به طور مفصل تر در بخش «آیا تجربههای نزدیک به مرگ حقیقت دارند؟» داده شده است. اینجا به طور بسیار اجمالی و فهرست گونه به برخی از دلایل مردود بودن این توجیهات می پردازیم:
♦ کودکان با سن بسیار کم که هیچ گونه زمینه و آموزش مذهبی قبلی نداشته اند همان مؤلفه ها را از تجربه خود گزارش داده اند که بزرگسالان و افراد دیگر، چه مذهبی و غیر مذهبی.
♦ مطالعات متعدد نشان داده که محتویات تجربه های نزدیک به مرگ هیچ ارتباطی به نوع مرگ موقت و علت آن و داروهای استفاده شده ندارد.
♦ افراد توانسته اند در مرگ موقت خود به حقایقی پی ببرند که از نظر فیزیکی نباید امکان آن وجود داشته باشد. به عنوان مثال نوع مداوای مورد نیاز (که با نظر دکترها تفاوت داشته و معلوم شده که درمان درست بوده است)، اطلاع از فعالیتهای افراد خانواده یا دوستان در فاصله ای دور در حین مرگ موقت، اطلاع از فعالیتهای اتاق عمل و بیمارستان درست در زمانی که مغز و قلب شخص متوقف بوده است، اطلاع از وجود برادر یا خواهری که قبل از تولد شخص درگذشته بوده و وجود او به دلایل عاطفی از شخص پنهان شده بوده است، اطلاع از وقایع آینده، ….
♦ درک عمیقی از شخصیت خود و علت و نیت اعمال و واکنشهای شخص تجربه کننده و اثر این رفتار در تک تک افرادی که دریافت کننده این رفتار و برخوردها بودهاند.
♦ افراد کور مادرزاد توانسته اند محیط اطراف را در دنیای فیزیکی مشاهده کرده و گزارشی درست از آن بدهند. به طور مشابه افرادی که کر بودهاند توانسته اند گفتگوهای دیگران را بشنوند.
♦ تجربه های نزدیک به مرگ تنها در شرایط مرگ قلبی و مغزی ظاهر نشده بلکه می تواند در اثر مراقبه و تمرکز شدید یا عوامل دیگر نیز به طور کاملاً مشابهی پدیدار شود (چند نمونه از این تجربه ها در این سایت آمده است).
اینها تنها چند نمونه از دلایلی هستند که هر یک به تنهائی برای رد شکیات بالا کافی می باشند. دکتر الگزاندر ایبن که خود یک جراح مغز از یکی از بهترین دانشگاه های دنیا بود و خود نیز منکر معنوی بودن این تجربه ها بود بعد از مرگ موقت خود کاملاً متحول شده و کتابی در این مورد نوشت به نام «اثبات وجود بهشت»، و به یک یک توجیهات پزشکی و بیولوژی برای این تجربه ها پاسخ داد و آنها را رد کرد. حقیقت این است که حتی از دیدی کاملاً منطقی و خشک و کورکورانه، بعد از مشاهدۀ تمام این دلایل و میلیونها نفری که آنها را تجربه کرده اند، باور جهان پس از مرگ و قدرتی بالاتر سادهتر از سعی در توجیه همۀ این مشاهدات از طریق پیچاندن و کش آوردن دلایلی سست برای مادی شمردن این تجربه هاست. جالب است که بسیاری از کسانی که سعی کرده اند به هر طریقی غیر مادی بودن این تجربه ها را انکار کنند، مشکلی در باور کردن مفاهیمی چون تله پاتی و هالۀ انرژی و انتقال آنی ماده و دیدن و پیشگویی آینده و جهان هولوگرام و جهانهای بی نهایت موازی و امور دیگری که کاملاً خارج از حیطۀ دانش اثبات شده امروز است ندارند. آیا باور به زندگی بعد از مرگ سخت تر از باورکردن این مفاهیم است؟ آیا آنچه به ما تمایل باطل انگاشتن این تجربه ها را می دهد مؤلفۀ وجود قدرتی بالاتر و مسئول بودن ما در برابر رفتار و انتخابهایمان است؟ شاید گیجی و تلخی درون ما از بعضی از جنبه های به انحراف و افراط کشیده شدۀ دین و مذهب که عامل درد و رنج بسیاری برای بشریت در طول تاریخ شده است ما را از قبول هر چیزی که به ظاهر وجه مشترکی با دین داشته باشد یا به نوعی بتواند تأیید آن قلمداد شود می راند (گرچه حقیقتا در تجربه های نزدیک به مرگ تاکیدی بر دین و مذهب خاصی نیست).
♦ در ابتدا باید پرسید که کدام یک از توصیفات در مورد عالم دیگر را باید به اسلام نسبت داد؟ بعضی از توصیفات از قران آمدهاند و برخی گفته می شود که از احادیث یا روایات بوده و برخی هم نظر و تفسیر افراد هستند. همه جا نیز این توصیفات با هم یکسان نیستند، کما اینکه ظاهراً توصیفات برخی مانند آیت الله حائری صاحب الفصول یا شاگرد ایشان استاد سعید غفاری به تجربیات NDE به نسبت نزدیک هستند و تعبیرات و توصیفات برخی دیگر از صاحب نظران مسلمان بسیار متفاوت می باشند. بنابراین بسته به اینکه به کدامین توصیف و توضیح گوش بدهیم درجه هم خوانی آن با تجربه های جدید می تواند اندک یا زیاد باشد. وقتی که می گوییم «توصیف اسلام» باید مراقب باشیم زیرا دقیقاً معلوم نیست که چقدر از درک مذهبی عموم مردم از جهان بعد از مرگ از اصل دین نشأت گرفته و چقدر از آن ناشی از توضیحات و تعابیر فردی افراد یا بعضی از روایاتی است که صحت آنها قطعی نیستند.
♦ این واقعیت را نمی توان نادیده گرفت که هنگامی که اسلام و قران در 1400 سال پیش در عربستان نازل شد، مجبور بود که با زبان و درک مردم آن زمان صحبت کند. این به معنای تضعیف پیامهای اصلی و پایهای قران نیست. این پیامها ابدی هستند: خدای یکتا، هدفدار بودن آفرینش، لزوم نیکی در حق یکدیگر، عدالت در جامعه، اجتناب از افراط و غرق در دنیا گشتن و …. ولی به نظر مؤلف برخی از توصیفات قران با زبان مردم آن زمان آمده است. به عنوان مثال قران بارها بهشت را مکانی با سایه های زیاد و رودخانه های پر از شیر و عسل توصیف می کند. واضح است که چنین مکانی برای کسی که در گرمای شدید عربستان زندگی می کند جذاب است ولی برای کسی که در سرما و هوای ابری و گرفته شمال نروژ زندگی می کند محل جذابی نخواهد بود. یا کسی که نمی تواند شیر را به خوبی هضم کند و با لاکتوز آن مشکل دارد علاقه ای به رودخانه پر از شیر نخواهد داشت. یا مثلاً قران گفته است که برای مبارزه با دشمن اسبهای زیادی فراهم کنید. واضح است که اسب اینجا سمبلی از افزایش نیروی دفاعی و نظامی است، و نباید آن را به صورت تحت الفظی در نظر گرفت. بنابر این باید متوجه فرق بین پیام های بنیادی و پایه ای قران و تمثیل ها و سمبل های آن باشیم. طبیعی است که بر طبق همین استدلال چنین تمیزی را در روایات و احادیث نیز باید در نظر گرفت. به علاوه باید به غیر قطعی بودن بسیاری از روایات و احادیث و تردید در صحت آنها توجه نمود.
♦ به نظر مؤلف تجربیات نزدیک به مرگ مشاهده مستقیم دهها و بلکه صدها هزار شخص عادی و گزارش صادقانه آنها هستند و صحت و اعتبار آنها از توصیفات و توضیحات افراد که آغشته به نظر و تعبیر شخصی آنها بوده و خود بر مبنای روایاتی هستند که یا جنبه سمبولیت داشته و یا با زبانی خاص برای گروهی از مردم که در هزار سال پیش می زیسته اند بیان شده، یا کلاً صحت روایت مورد شک و سؤال است، بیشتر است.
در تجربه های متعدد و چندین تجربه نزدیک به مرگ که در این سایت ترجمه شده اند صریحاً گفته شده که عشق و محبت خدا به هر یک از ما هیچگاه تحت تأثیر عمل ما نخواهد بود و از آن کاسته نخواهد شد. به طور صریح گفته شده که خداوند عشق خالص است و هیچ خشم و غضبی از سوی او نیست و صدور عذاب و ترس از جانب او که نور مطلق است غیر ممکن است. بلکه این ما هستیم که می توانیم به نور پشت کرده و خود را از عشق و نور و آرامش و خلسۀ وجود او محروم کنیم. همۀ ما در نهایت به خدا بازمی گردیم و در بهشت ساکن خواهیم بود، ولی خداوند از روی محبت خود به ما این آزادی انتخاب را داده که راه خود را خود انتخاب کنیم و آنطور که می خواهیم عمل کنیم و آنچه را که میل داریم تجربه نماییم. روح این توان را دارد که با انتخاب خود، دور بودن از نور را نیز تجربه نماید. ولی این دور بودن برای روح بسیار دردناک خواهد بود (جهنم) زیرا این دور بودن از حقیقت خویش و انتخاب تاریکی بر روشنائی و تنهایی و ترس بر عشق و اتحاد است. این درد و عذاب را خدا نیافریده است و در موارد متعدد در تجربه ها گفته شده که روح انسان خود خالق این تاریکی و تنهایی و درد حاصل از آن است، نه خدا یا مجازات الهی یا شیطان. به هر صورت هیچ عذاب و دردی ابدی نیست و در نهایت همه نجات خواهند یافت و به سوی او باز خواهند گشت. حتی بزرگترین عذاب ها در پهنۀ ابدی و بی نهایت روح انسان چیزی جز یک تجربه و امتحان نیست.
مؤلف با وجود مطالعۀ چندین هزار گزارش تاکنون به چنین مطلبی در هیچ یک از گزارش ها برخورد نکرده است. با این وجود باید به چند مطلب دیگر اشاره کرد که شاید جای بحث و تامل در این مورد را داشته باشد:
♦ بعضی از لذت ها و امیال دنیائی ممکن است در جهان دیگر معنا و جایگاهی نداشته باشند. به عنوان مثال لذت حاصل از غذا خوردن و درد گرسنگی انگیزه هایی برای تغذیه و زنده ماندن در دنیا هستند. و یا لذت جنسی در دنیا انگیزه ای برای داشتن زوج و ایجاد مودت با او و همچنین تولید مثل است. ممکن است بعضی از این نیازها در جهان ماوراء مادی وجود نداشته باشند. گرچه این به معنای نفی امکان وجود لذاتی مشابه لذات دنیوی در سرای دیگر نیست.
♦ رابطه بین زوجین می تواند فرای مادیت و بر مبنای عشق باشد، کما اینکه حالت عادی و طبیعی رابطه بین یک زن و مرد باید اینگونه باشد. بعضی از افراد در گزارش خود از ملاقات همسر خود در عالم دیگر که علاقۀ زیادی بین آنها بوده سخن گفته اند. این علاقه و عشق در عالم دیگر می تواند حتی با شدت بیشتر امتداد بیابد. ولی آیا در عالم دیگر می تواند بین زوجین لذت جنسی وجود داشته باشد؟ جواب این سؤال برای مؤلف قطعی نیست.
♦ جنبۀ فیزیکی لذت جنسی در مقایسه با بقیۀ لذت های دنیوی بسیار قوی و پر کشش می باشد. ولی این شدت و کشش در مقایسه با عمیق ترین و خالص ترین لذت هائی که روح در جهان دیگر می تواند تجربه کند بسیار کوچک خواهد بود و جذابیت و حرارت چندانی نخواهد داشت.
♦ علی رقم آنچه گفته شد، هنگامی که روح در حضور نور قرار دارد با تفویض الهی در مقامی از خلقت است و می تواند آنچه را که می خواهد تنها با فکر کردن خلق کرده و مجسم سازد. می توان تصور کرد که روح با اراده کردن بتواند آنچه که شبیه به لذت جنسی در دنیا می باشد را متجلی کند. ولی شاید به خاطر آنچه که در بالا به آن اشاره شد، و یا علل دیگری، روح علاقه و انگیزه ای به این امر نداشته باشد. این را می توان به یک کودک تشبیه کرد که از بازی با یک اسباب بازی خاص لذت بسیاری می برد و آرزو می کند که ای کاش روزی می توانست هزاران از آن اسباب بازی را بخرد. ولی همین کودک وقتی بالغ شد دیگر هیچ علاقه و انگیزه ای به این امر نخواهد داشت.
♦ تجربه های نزدیک به مرگ تنها شمه ای از آنچه در سوی دیگر منتظر ماست را نشان می دهد و می توان تصور کرد که جنبه های دیگری نیز از حیات بعد از مرگ هستند که در این تجربه ها ظاهر نشده اند.
♦ روح در حالت مطلق خود فاقد هر گونه فرم و قالب و جنسیت (مذکر یا مؤنث) است، گرچه در زندگی فیزیکی انسان در قالب بدن و جنسیتی خاصی ظاهر می شود و عمل می کند. برخی از گزارش ها نشان دهندۀ این هستند که هر یک از ما احتمالاً در طول زندگی های متعدد در هر دو قالب مذکر و مؤنث ظاهر شده ایم و خواهیم شد. ولی این سؤال پیش خواهد آمد که چطور افرادی که بستگان یا دوستان درگذشته خود را در سوی دیگر ملاقات کرده اند آنها را به صورت و جنسیتی که در دنیا می شناخته اند دیده اند. باید گفت که روح ما می تواند در سرای دیگر برای سایر ارواح در هر زمان به هر گونه که اراده کند متجلی شود. معمولاً ارواح فرم و قالب آخرین زندگی خود را در دنیا انتخاب می کنند. باید توجه داشت که روح می تواند خود را در آن واحد به صورتهای متفاوتی برای افراد متفاوت متظاهر سازد.
جواب این سؤال مثبت است. در بسیاری موارد می بینیم که شخص ابتدا تجربه ای منفی داشته ولی بعد از ادراک و فهم اشتباهات خود تجربۀ او به سرعت مثبت و دلنشین گشته است. همچنین به این موضوع در برخی از تجربه ها صریحاً اشاره شده است. به عنوان مثال رانل والاس در تجربۀ خود دوست قدیمیش «جیم» را می بیند که به خاطر استفاده و خرید و فروش مواد مخدر دچار محکومیت و محدودیت در عالم بالاتر است. مادر بزرگ رانل به او می گوید که جیم هنوز هم در اینجا امکان رشد را دارد و در حال تلاش برای رشد و صعود است. گرچه نور او و امکان رشد و لذت او کمتر از افراد دیگری (که چنان اشتباهاتی را مرتکب نشده اند) می باشد. در تجربۀ فنی روسون پیگت او ارواح زیادی را می بیند که در فضائی تاریک محدود و محصور شده و در رنج و تنهائی به سر می برند. با این وجود به او گفته می شود که این تاریکی از درون خود آنهاست و با درک این مطلب که تاریکی از خود آنها منشا می شود و آنها توانائی صعود را دارند می توانند از آن خارج شوند.
با این وجود از مطالعۀ تجربه ها می توان دریافت که امکان رشد روحی در عالم دیگر بسیار محدودتر از این دنیا است و برخی جنبه ها و درسهای روحی را شاید هرگز نتوان در عالم دیگر بدست آورد. ایمی در تجربۀ خود می گوید که شخص خردمندی را ملاقات کرد که سعی داشت به گروهی که آنجا بودند یاد بدهد که از منیت خود بیرون آمده و در خود غرق نباشند تا بتوانند رشد کنند. ولی او گفته بود که بدون حضور در جسمشان این کار سخت خواهد بود و مانند این است که مثلاً بخواهی به کسی یاد بدهی که حتی به دشمن خود هم محبت کند، در حالی که آن شخص هیچ وقت دشمنی نداشته است.
گاهی می توان دید که بعضی از جلوه ها و مشاهده های تجربۀ افراد می تواند به اعتقاد آنها بستگی داشته باشد. مثلاً لوئیز فاماسو در زندگی مذاهب و فرقه های مختلفی را امتحان کرده بود و در تجربۀ خود می گوید که اشخاصی که هریک نمایندۀ یکی از آن فرقه ها بوده اند را ملاقات کرده است. قسمتی از آن را شاید بتوان به این واقعیت نسبت داد که نور به شکلی آشنا برای شخص ظاهر می شود. گاهی برای کسی که اعتقاد مذهبی خاصی دارد مشاهدۀ اسطورۀ مذهبی خود می تواند آرامش بخش باشد. همچنین، همانطور که قبلاً گفته شد افراد حتی اگر چیزهای یکسانی را مشاهده کنند، ممکن است بسته به اعتقاد خود در دنیا آن را به شکلی متفاوت تعبیر کرده و توضیح دهند. ولی این مطلب نباید زیاد بزرگ یا رایج شمرده شود زیرا تحقیقات متعدد نشان می دهد که شیرازه و مؤلفه های اصولی تجربه ها و چهارچوب و درسهای اساسی آنها ارتباطی به اعتقادات ظاهری شخص ندارد. با این وجود، اگر این اعتقادات عمیق باشند و به نوعی ساختار جهان بینی انسان و نگرش او را به زندگی و جهان و نحوۀ زیستن او را تحت تاثیر قرار دهند، واضح است که در درجه علو و بیداری روحی او اثر گذار بوده و می توانند تجربه انسان را در حین مرگ تغییر دهند.
اطلاعات و شناخت ما از تناسخ به نسبت محدود است. از مطالعۀ تجربه ها می توان اینگونه برداشت کرد که ببشتر ما، اگر نه همۀ ما، تناسخ و زندگی های متعدد را تجربه کرده یا خواهیم کرد. این را می توان به عنوان مثال در تجربۀ ایمی یا تجربۀ معراج یا تجربۀ رونالد کروگر و برخی دیگر از تجربه ها دید. در هر زندگی ما درسهای خاصی را فرا می گیریم و با آن رشد می کنیم. آیا روح یک انسان می تواند تمام درسهای لازم را تنها در یک زندگی فرا گیرد؟ تنها خدا عالم است ولی این امر به نظر بعید می رسد.
ولی چرا فقط برخی از تجربه گران از تناسخ و زندگی های قبلی سخن گفته اند؟ مطالعۀ تجربه های متعدد نشان می دهد که همه تجربه کنندگان تمام مؤلفه های ممکن یک تجربۀ نزدیک به مرگ را مشاهده نمی کند. به عنوان مثال برخی اقوام درگذشتۀ خود را ملاقات می کنند ول برخی نمی کنند. این به این معنی نیست که این افراد حتی بعد از مرگ دائم هرگز درگذشتگان خود را ملاقات نخواهند کرد. یا فقط برخی وجودی که جنبه و سمبل مذهبی دارد را ملاقات می کنند. حتی عبور از تونل که یکی از مشترک ترین و متداول ترین مؤلفه های تجربه های نزدیک به مرگ است برای همه اتفاق نمی افتد. به نظر می آید که تجربۀ نزدیک به مرگ تنها یک دریچه و نمونه ای از آنچه که بعد از مرگ در انتظار انسان است می باشد و هر کس فقط مشتی از جنبه های آن را خواهد دید و مؤلفه های تجربۀ هر فرد متناسب با عمق تجربه و توان و نیاز روحی او و رسالت او در دنیا می باشند.
به نظر مؤلف اعتقاد به تناسخ در دنیا تأثیری روی تجربۀ نزدیک به مرگ شخص و مشاهدۀ زندگی های قبلی ندارد و بسیاری از افراد که در تجربۀ خود تناسخ و زندگی های قبلی را درک کرده اند باور قبلی به آن نداشته اند.
مانند سؤال قبل باید گفت که پول به خودی خود پلید نیست و اینکه کتاب یک تجربه گر به خاطر پیام عمیق آن مخاطبین زیادی را جذب کرده و لاجرم بسیار پر فروش بوده نباید گناهی برای او محسوب شده و صداقتش را زیر سؤال ببرد. باید در نظر گرفت که از میان چند صد هزار گزارش منتشر شده و چند میلیون تجربه کننده، فقط تعداد انگشت شماری کتابی نوشته و نفعی مادی برده اند در صورتی که دهها هزار گزارش به صورت رایگان روی سایت های مختلف ایتنرت در دسترس همگان است. نوشتن این کتب و سخنرانی دربارۀ آنها در مجامع بزرگ و تلویزیون کاری مهم و عالی برای اطلاع رسانی به عموم دربارۀ این واقعیت مهم بوده و چه بسا مأموریت الهی شخص تجربه کننده باشد (گرچه متعاقباً او پول زیادی از این کار به دست آورده باشد). با این وجود، تعداد افرادی که بعد از تجربه خود پول و ثروت و شهرت و زندگی پر زرق و برق را رها کرده و یک زندگی ساده و کارهای خیریه را پیش گرفته اند بسیار بیشتر است که به برخی از آنها روی این سایت اشاره گردیده است. بسیاری از کسانی که کتابی در این زمینه نوشته اند، به خصوص در گذشته که این موضوع کمتر مورد قبول بود، تنها بعد از کلنجار رفتن زیاد و علی رقم قضاوت منفی و تهمت های مردم این کار را کرده اند ولی در نهایت بعد از چند سال ورق برگشته و کتب آنها مشهور و پر فروش شده است.
همچنین باید گفت که افرادی که به هر شکلی در مسیر پخش کردن پیامهای معنوی کار می کنند نیز حق دارند که نیازهای مادیشان به نوعی برآورده گردد و نباید انتظار داشت که همه بتوانند مانند قدیسان و زاهدان زندگی کنند. البته آنچه اشتباه است وقتی است که کسی که سخن از معنویت و ارشاد دیگران می زند مال اندوزی یا شهرت یا قدرت را هدف خود قرار دهد و پیغام و راه خود را بر آن مبنا تنظیم کند.
جواب سؤال قبلی تا حدودی به این سؤال هم جواب می دهد. به علاوه، پول یا شهرت یا لذات طبیعی دیگر زندگی به خودی خود پلید نیستند و افرادی که مقدار زیادی از این چیزها را دارند لزوماً بدتر یا بهتر از دیگران نمی باشند. همۀ کسانی که ثروتمند هستند لزوماً مادی تر از بقیۀ مردم نیستند و چه بسا می توانند بسیار بخشنده تر هم باشند. دوباره باید تکرار کرد که افراد بر اساس آنچه در قلب آنهاست و زمینه های قبلی و تلاش آنها برای خوب بودن مورد ارزیابی قرار می گیرند نه بر اساس مسائل ظاهری و دید و قضاوت ما. البته کسی که زندگی خود را حول لذت یا پول یا قدرت یا شهرت پرستی بنا کرده است احتمالاً جای زیادی برای رشد روحی خود و شفقت و کمک به هم نوعانش نخواهد گذاشت و ممکن است حقوق بسیاری را نیز در راه رسیدن به اهدافش ضایع کند که این عواقب خود را خواهد داشت. ولی چه بسا افراد در تعقیب علائق به حق و سالم خود به ثروت و شهرت زیادی دست بیابند که هیچ عیبی در آن نیست، به خصوص اگر این ثروت و شهرت باعث خود گم کردگی و نخوت نشود و از آن برای اهدافی مثبت استفاده گردد. تجربه های نزدیک به مرگ کاملاً نشان می دهند که بسیاری از قضاوت های ما در مورد خوب و بدها که آن را به تعلیمات مذهبی یا اجتماعی یا خانوادگی خود نسبت می دهیم کاملاً وارونه هستند و ریشه ای در حقیقت ندارند.
از تجربه های NDE می توان یاد گرفت که هریک از ما برای امتحان های خاص و یادگیری درسهائی خاص به دنیا می آییم. برای یک نفر این امتحان و درس می تواند یک زندگی پر از ثروت و شهرت باشد و برای دیگری یک زندگی پر از فقر و درد. در گسترۀ ابدیت روح بی منتهای انسانی این لذت یا درد دنیا هر دو ناچیز و بی اهمیت هستند و آنچه مهم است درسی است که روح از چنان زندگی یاد می گیرد.
هیچ کس جز خداوند از قلب انسان ها و عاقبت نهائی آنها خبر ندارد. چه بسا افرادی که ما زندگی آنها را به ظاهر منفی می بینیم ولی در قلب آنها بیشتر از کسانی که ما آنها را شاید روحانی یا بسیار مذهبی می دانیم مهر و شفقت و از خود گذشتگی و خلوص و صداقت وجود داشته باشد. درسی که به طور وضوح از مطالعۀ تجربه های متعدد می توان گرفت این است که جایگاه معنوی و روحی افراد و دنیای بعد از مرگ آنها در نهایت به موارد فوق بستگی دارد نه به ظاهر اعمال آنها یا جایگاه آنها از دید مردم. در تجربۀ بتی ایدایی به او مردی الکلی و بی خانمان در روی زمین نشان داده می شود که مست در کنار خیابان افتاده و به او گفته می شود که او در عالم معنوی جایگاه بالائی دارد و مورد تحسین بسیار است، زیرا قلب او پر از نور و مهر و شفقت نسبت به دیگران می باشد.
نکتۀ دیگر این است که هنگام ارزیابی رفتار دیگران باید تمام زمینه های قبلی تربیتی و چالش هائی مختلفی که در زندگی داشته اند و حتی زمینه های ژنتیکی آنها را در نظر گرفت (که البته فقط خدا به تمام این ریزه کاری ها واقف است). به عنوان مثال دو نفر معتاد را در نظر بگیرید. یکی در اثر فشارهای طاقت فرسای زندگی دچار اعتیاد شده و تمام تلاش خود را برای ترک اعتیاد خود نموده (گرچه شاید موفق به آن نشده باشد). دیگری کسی است که اعتیاد او نتیجۀ لذت طلبی بیش از حد و یا بی ارزش انگاری زندگی و عمر و عدم توجه به سلامتی بوده و تلاش واقعی برای ترک آن نیز نکرده است. گرچه هر دو شخص به نظر معتاد می رسند و البته اعتیاد به هر شکل اشتباه و غیر قابل توجیه است، احتمالاً این دو فرد در کفۀ میزان با یکدیگر تفاوت زیادی خواهند داشت.
جهنم به عنوان یک مکان و شرایط خارجی که روح بخاطر اعمال خود از طرف خداوند یا شیطان به آن محکوم شود وجود ندارد. ولی با این حال، روح میتواند بخاطر باورهای خویش جهنم را برای خود خلق کند. البته مفهوم باور در اینجا بسیار وسیع و منظور تنها یک اعتقاد مذهبی و فلسفی نیست. روح میتواند در قضاوت در مورد خویش از دیدگاه خود حقیقی اش، خویشتن را محکوم و نالایق برای وارد شدن در نور بداند. روح می تواند چنان در تاریکی خویش غرق شده باشد که به هیچ چیزی جز آن باور نداشته باشد. ملن توماس بندیکت در تجربۀ خود می گوید:
«نزول من به جهنم، نزول به شرایط خود ساختۀ غفلت و فلاکت و تاریکی جهل هر انسان بود. آن به نظر یک تاریکی ابدی میرسید، ولی هر یک از میلیونها روحی که در کنار من [در جهنم] بودند همواره یک ستارۀ کوچک نورانی به همراه داشتند که در دسترس آنها بود، ولی به نظر نمیرسید که کسی به آن توجهی میکند. زیرا آنها آنچنان در دنیای محنت و حزن و بدبختی خود غرق بودند [که از نور همراهشان غافل بودند]. ولی بعد از زمانی که به نظر ابدیت میرسید من شروع به صدا زدن و توجه به نور کردم…»
در تجربۀ ریچارد او از وجود نورانی می پرسد «آیا اینجا بهشت است؟» نور به او پاسخ می دهد:
«می تواند بهشت باشد، اگر تو بخواهی. می تواند هم جهنم باشد، اگر آن چیزی است که به آن باور داری. این مکان گستره ای از وجود خود توست که آنا تحقق یافته و شکل می گیرد.»
در تجربۀ سارا می خوانیم که حضور ارواح در جهنم به این خاطر نیست که کسی آن ها را محکوم به جهنم کرده است، بلکه به خاطر باور خود آنهاست.
جاستین در تجربۀ خود می گوید:
«به نظر میآمد که برخی از ارواح قادر به دیدن نور و عشق نبودند… مانند این بود که آنها ابری بالای سر خود داشتند که جلوی دید آنها را میگرفت. آگاه بودم که این ابر، همان افکار و احساسات آنها، از جمله خشم، تنفر، و تلخی درونشان است که جلوی نور را گرفته است. بعضی از آنها که بسیار منفی بودند فقط به پایین نگاه میکردند و حتی به بالا نظری نمیانداختند… آنها به سمت تاریکی و رنج نزول میکردند و یا در حلقۀ منفی خود برای همیشه محصور بودند… میدانستم که آنها بهسوی مکانی جهنمی یا تاریک نزول میکنند… نور نمیخواست که آنها این گونه باشند و سعی میکرد که آنها را بهسوی خود جذب کند، ولی آنها نمیخواستند یا نمیتوانستند نور را قبول کنند. واضح بود که آنها خود این تجربه و مسیر را برای خود ساخته بودند، نه شیطان و یا مجازات الهی. فکر و قلب آنها با افکار و عادات و احساساتشان بسته شده بود…»
البته برای روحی که در جهنم ساخته خود اسیر است، تجربۀ آن تفاوتی با تجربۀ یک واقعیت و محکومیت خارجی ندارد. به محض اینکه روح دریابد که این یک تجربۀ خود ساخته است و می تواند اگر بخواهد از آن خارج شود، این تجربه پایان خواهد یافت. در تجربۀ راجیو پارتی او به محض اینکه متوجه علت درد و شکنجۀ خود در سوی دیگر می شود تجربۀ دردآور او پایان میابد.
در پایان این نقل قول از کتاب گفتگوی با خدا جای تامل دارد: «جهنم این است که روح بزرگی و عظمت خود را بداند، ولی نتواند آن را تجربه کرده و برای خود خلق کند.»