ند دوگرتی (Ned Dougherty) در سنین میان سالی خود از نظر مادی یک زندگی رؤیایی داشت: ثروت فراوان، زنان زیبا، املاک متعدد، شهرت، و قدرت. او برای 26 سال یک معاملهگر املاک بود و کوپهای مشهور شبانه او در مناطق ثروتمند نشین کالیفرنیا، فلوریدا، و محلۀ هامپتون در لانگ آیلند ایالت نیویورک قرار داشتند. با وجود اینکه او در خانوادهای کاتولیک و به نسبت مذهبی پروش یافته بود، در زندگی سریع و پر هیاهوی او که تماماً حول ثروت و شهرت و زنان میگشت، فرصتی برای توجه به معنویات و حیات بعد از مرگ نبود. ولی در تاریخ 2 جولای سال 1984 در اثر تماس نزدیک او با مرگ که به خاطر حملۀ قلبی در حین مشاجره و درگیری با یکی از شرکائش اتفاق افتاده بود تمام اینها زیر و رو شدند. زندگی دوکرتی دچار تحول عمیقی شد، او دوباره به ریشۀ کاتولیک خود بازگشته و از تمام کلوپهای شبانهاش دست کشید، و زندگی پر از پارتی و لذت طلبی او جای خود را به یک زندگی روحانی و کارهای خیریه داد. در تجربه او یک “بانوی نورانی” بسیاری از اتفاقاتی که در آینده روی زمین در شرف رخ دادن هستند را به او نشان داد [43].
اکنون، دوگرتی یک سخنران و سخنگوی انجمن بینالمللی تحقیقات نزدیک به مرگ است. همچنین او بنیان گذار بنیاد “مأموریت فرشتگان” (Mission of Angels Foundation: www.fastlanetoheaven.com) است. او از سال 2005 مدیریت سایت روزنامه آخرالزمان (End Times Daily) را به عهده گرفته است. در اینجا به قسمتهائی از کتاب او که در سال 2001 منتشر شد به نام «اتوبانی به سوی بهشت: برخوردی آسمانی که زندگی من را متحول کرد» (Fast Lane to Heaven: Celestial Encounters that Changed My Life) اشاره می گردد [44].
شروع تجربۀ نزدیک به مرگ ند دوگرتی
بعد از سکتۀ قلبی، دوگرتی در حالی که با آمبولانس به بیمارستان منتقل میشد از بدن خود خارج میگردد. او میگوید:
در حالی که خارج از بدنم بودم میدان عظیمی از انرژی در آسمان در پیش روی من شکل گرفت. این انرژی به تدریج شکل یک تونل به سمت بالا را به خود گرفت و من از آن صدایی شبیه به یک چرخ دندۀ بزرگ مکانیکی میشنیدم. به نظر میآمد که در حالی که این انبوه انرژی مانند یک موج دریا در خود حلقه میشد و تونلی به سمت عالم دیگر را تشکیل میداد، تاریکی آسمان حالتی سیال به خود گرفت.
من وارد این تونل انرژی که اجتناب از آن غیر ممکن بود شدم و در آن شروع به صعود کردم. دیدم که یک تودۀ انرژی به نسبت کم سو و به رنگ آبی از سمت دیگر تونل به سرعت به سمت من میآید. با نزدیک شدن به من، این نور آبی شکل و هیئت یک انسان را به خود گرفت و وقتی که نزدیک آمد دیدم که دوست قدیمی من دن مک کمپل (Dan McCampbell) است. من اصلاً توقع دیدن او را نداشتم زیرا او در جنگ ویتنام کشته شده بود!
من و دن شروع به صحبت کردیم ولی متوجه شدم که صحبت ما مانند مکالمات روی زمین نبود. به محض اینکه به فکر من خطور کرد که “دن، من تو را به جا میآورم” این فکر به او منتقل شد، مانند تله پاتی. ولی ارتباط ما نه تنها از طریق فکر، بلکه از طریق احساس نیز بود، ارتباطی که بسیار فراتر از مکالمات و ارتباطات روی زمین است. دن به من گفت:
“تو در آستانۀ سفری مهم هستی. به زودی مکانها و اتفاقاتی را مشاهده خواهی کرد، و سعی کن هر چه را که میتوانی به خاطر بسپاری. تو (به زمین) باز خواهی گشت، و باید آنچه را که در اینجا مشاهده و تجربه میکنی با خود به همراه ببری. تو در زندگی خود مأموریتی مهم خواهی داشت و این تجربه تو را در انجام این مأموریت راهنمائی خواهد کرد.”
با رسیدن به انتهای تونل، من در نوری درخشان و طلائی احاطه شدم. نور به مراتب درخشانتر و قویتر از نور خورشید بود، ولی درخشندگی آن من را آزار نمیداد، بلکه سرچشمهای از انرژی بود که من را در آغوش خود گرفته بود. من با درخشش این نور تنها بودم و در پیش روی وجودی شکوهمند معلق قرار گرفته بودم. بلافاصله فهمیدم که در پیش روی خدا، آفریدگار خود، هستم. احساس میکردم که خدا من را در آغوش خود گرفته و به من عشق میورزید، عشقی که هرگز مانند آن را روی زمین حس نکرده بودم. با پذیرش بیشتر نور عشق خدا از جانب من، نور او نیز (به سوی من) افزایش مییافت و از رنگ طلائی به رنگ سفید خالص تغییر مییافت. هنگامی که حس کردم نور خدا را تا حد لبریز شدن جذب کردهام، متوجه شدم که نور او پایدار شده و افزایش نمییابد. او میخواست من را برای مأموریتم و بازگشت به زمین آماده کند. خداوند شروع به پر کردن من با دانش جهانی خود کرد. متوجه شدم که من همیشه تشنۀ این حکمتها بودهام و میخواستم تا میتوانم از آن جذب کنم. نفوذ این دانش به ضمیر من مانند نفوذ عشق الهی بود، مانند نبضی که در تمامی وجود من میتپید.
بعد از مدتی متوجه شدم که دوستم دن مک کمپل نیز در کنار من ایستاده است. ما با یکدیگر از حضور نور نزول کرده و به دنیائی که پر از ستارههای درخشان بود رفتیم. ما در پهنهای عمیقاً خالی از فضا بودیم، ولی من آنجا و در بدن معنوی خود احساس راحتی کامل و در خانه بودن میکردم. در حالی که من و دن نزول میکردیم، متوجه ساختمان بسیار با شکوه و زیبائی که مانند یک آمفی تئاتر بود و درست در پائین ما قرار داشت شدم. این آمقی تئاتر از مادهای کریستال گونه و شفاف ساخته شده بود که رنگهای مختلفی از انرژی را از خود ساتع میکرد و شکل و اندازۀ آن شبیه به آمفی تئاترهای روی زمین مینمود. این ساختمان مانند یک سفینۀ فضائی به تنهائی در میان فضا شناور بود و ابهت و زیبائی خارقالعادهای داشت.
به تدریج که ما به آمفی تئاتر نزدیک شدیم متوجه شدم که هزاران هزار روح در آن هستند. ما درست بالای آن شناور ماندیم و من ارتعاش یک انرژی را حس کردم که به نظر میآمد از سمت آمفی تئاتر به من متشعشع میگردد. هرچه پائینتر میرفتیم، بیشتر این ارتعاش را حس میکردم. حس میکردم که تمامی آن هزاران روح نیز این ارتعاش را جذب میکردند. آنها موجی از انرژی را به سمت ما و همچنین به سوی یکدیگر میفرستادند. ما به میدان وسط آمفی تئاتر رسیدیم و در مرکز توجه تمام ارواحی که آنجا بود قرار گرفتیم. من متوجه شدم که آن ارتعاش انرژی به نوعی حالت ملودی یک موسیقی سمفونی را دارد. پشت سر، بالا، و پائین ما تاریکی عمیق فضای خالی بود، ولی در پیش روی ما هزاران روح با انرژی موسیقی مانند خود که با ارتعاش برخواسته از ساخنمان آمفی تئاتر هم آوا بود به ما خوش آمد گفته و احساسات مثبت خود را به ما منتقل میکردند. میدیدم که ضربانی ار نورهای رنگارنگ، هماهنگ با آن سمفونی انرژی، از درون کریستالهای آمفی تئاتر مرتعش میشود.
زیبائی این صحنه و عشقی که از تمام ارواح آنجا دریافت میکردم من را در خود غرق کرده بود. پیغامی که از آن ارواح دریافت میکردم این بود:
“بسیار عالی عمل میکنی. ما اینجا هستیم که از تو پشتیبانی کنیم. به کارهای خوب خود ادامه بده و ما به تو کمک میکنیم. تو پارهای از ما و ما پارهای از تو هستیم. ما آماده ایم که هر وقت به ما نیاز پیدا کنی، که حتماً خواهی کرد، به کمک تو بشتابیم. کافیست ما را صدا کنی!”
واقعیت این است که من در برابر این همه توجه و تعریف، احساس گیجی و ناباوری میکردم. هیچ چیزی “بسیار عالی” در مورد نحوۀ زندگی من در دنیا و زندگی و اعمالم وجود نداشت. شاید این موجودات معنوی دربارۀ آینده حرف میزدند، ولی مطمئناً این حرفها نمی توانست راجع به زندگی من تا به آن لحظه باشد. با خود فکر کردم “چطور ممکن است که بسیار عالی عمل کرده باشم؟ من نزدیک بود امشب یک نفر را بکشم! نمی دانم شاید هم حق با من بوده؟”
دوستم دن فکر من را قطع کرد و گفت “تو از طریق معنوی از یک اتفاق منفی که در زندگیت در شرف رخ دادن بود حفظ شدی. تو الان داشتی راجع به این اتفاق افکاری منفی ایجاد و منتقل میکردی. تو نمیتوانی در اینجا چنین چیزهائی را بگوئی. در اینجا هیچ فکر منفی وجود ندارد، فقط افکار مثبت! آنها نمیتوانند وقتی تو منفی فکر میکنی (فکر) تو را بشنوند. برای اینکه بتوانی مأموریت خود را انجام دهی باید مثبت باشی!”
من به سمت راست خود نظر کردم و متوجه شدم که گروهی از ارواح در میدان وسط آمفی تئاتر به ما ملحق شدهاند. فهمیدم که تمامی این گردهمائی عظیم یک خوش آمد گوئی به بازگشت من (به دنیای معنوی) است. در میان آن ارواح در وسط، متوجه خضور چندین دوست و خویشاوند که درگذشته بودند شدم. همچنین من چندین دوست را ملاقات کردم که فهمیدم آنها را از قبل از تولدم در دنیا میشناختم.
من از دیدن پدر بزرگ و مادر بزرگم، عمهام، و عموهایم که درگذشته بودند خوشحال شدم. ولی وقتی متوجه شدم پدرم در آنجا نیست احساس سرخوردگی کردم (پدر دکورتی یک مرد الکلی بود که بیشتر وقت خود را در یک بار ایرلندی در نزدیک محل زندگی در حال می خوارگی میگذراند). سپس دوستان دیگری را از زندگی دنیا دیدم، منجمله چند هم کلاسی و به خصوص یک دختر که از دبیرستان میشناختم. نمیدانستم که آنها درگذشته بودند. احساس شعف و عشقی که اکنون بین من و این گروه بود بسیار عمیقتر و بزرگتر از آنچه که در دنیا بین ما وجود داشت بود. من که از خانوادهای در هم شکسته و با والدینی الکلی میآمدم، به ابراز احساس نسبت به دوستان یا خویشان چندان عادت نداشتم. راستش حتی فکر نمیکردم که احساسات چندانی دارم، زیرا بیشتر آنها درون من مخفی بودند. ولی اکنون در این جمع احساس تعلق به یک خانواده واقعی را داشتم که همگی پر از عشق به یکدیگر در حال جشن گرفتن بودیم. من میخواستم که این جشن تا ابد ادامه یابد، ولی ناگهان سکوت همه جا را فرا گرفت.
(در اینجا زندگی دوکرتی برای او به نمایش در میآید و او خود را تنها قاضی خود می یابد. سپس دکورتی با یک “بانوی نور” روبرو میشود که زندگی آیندۀ او و پیش گوئی هائی دربارۀ اتفاقات روی زمین را به او نشان میدهد)
مشاهدۀ وقایع آینده زمین
بعد از اینکه نمایش زندگی آینده من که مانند یک فیلم بود به پایان رسید، من خود را در یک ساختمان که مانند یک سالن بایگانی عظیم بود یافتم. من روی یک نیمکت مرمر نشسته و منتظر بودم. از آنجا میتوانستم از یک پنجره بزرگ به بیرون نگاه کنم. میدیدم که ستونهای عظیمی در زیر ساختمانی که در آن هستم قرار دارند و یک پلکان بزرگ از جلوی ساختمان به یک حیات بزرگ منتهی میشد. من احساس کردم که در یکی از زندگیهای قبلیام در بنائی شبیه به این روی زمین بودهام، شاید در مصر باستان.
“بانوی نور” در اتاق جلوی من ظاهر شد و در کنار یک کرۀ اطلس بزرگ زمین که آنجا بود ایستاد. او به کرۀ اطلس اشاره کرده و شروع به صحبت دربارۀ آیندۀ زمین کرد. او به خاورمیانه اشاره کرد و نوری در آنجا مانند فلاش دوربین برق زد. سپس به ایتالیا اشاره کرد و در آنجا نیز نوری برق زد. سپس فلاشهای نور را یکی بعد از دیگری در خاورمیانه و اروپا دیدم که هر یک نمایندۀ یک اتفاق عمدۀ جهانی بودند که انسانها مسبب آن بودند: روحیۀ توسعه طلبی و تهاجم، ترور، و جنگ. گروههای افراطی مذهبی که هریک به نام خدا مرتکب بعضی از این اتفاقات بودند. به من گفته شده که این جنگ و تهاجمها آن چیزی نیستند که خدا برای انسانها در نظر داشته است.
من منظرۀ یک بیابان بزرگ در خاورمیانه را دیدم که اطراف آن مناطقی خشک و بی آب و علف و خالی از سکنه بود. به من گفته شد که از اینجا زنجیرهای از اتفاقات شروع خواهد شد که به اتفاقات بزرگ جهانی خواهد انجامید، ابندا در خاورمیانه، سپس در آفریقا و اروپا، و بعد از آن در روسیه و جین.
بانوی نور به من منظرۀ دیگری از زمین را نشان داد. دیدم که محور چرخش زمین به دور خود به طرز قابل ملاحظهای تغییر زاویه داد. نمیتوانستم بگویم که این تغییر جهت دادن چقدر طول میکشد یا دقیقاً در چه تاریخی اتفاق خواهد افتاد، ولی میتوانستم ببینم که به خاطر این تغییر زاویه تغییرات جغرافیائی عمیقی روی زمین بوجود خواهد آمد. دیدم که آتشفشانهای مهیب دود و خاکستر را به اتمسفر میفرستند و زمین در اثر آن به یک دورۀ تاریکی فرو رفت. آب شدن یخهای قطبی باعث وفوع سیلهای عظیمی شد و بسیاری از زمینهای واقع در مناطق کم ارتفاع به زیر آب میرفتند. دیدم که امواج عظیم جزر و مد به سمت سواحل نیویورک آمده و آن را در زیر خود مدفون کردند. از دید یک گوشه خیابان در نیویورک دیدم که موج بسیار بزرگی از آب به سرعت در خیابان به جلو آمده و ساختمانها را سر راه خود تخریب کرد. در صحنۀ دیگری دیدم که موج عظیمی از آب به سواحل میامی در فلوریدا برخورد کرد. دیدم که در حین این اتفاقات یک سرزمین کاملاً جدید از زیر آب و کف اقیانوس بالا آمده و پدیدار شد. (لازم به ذکر است که ادگار کیسی (Edgar Cayce) نیز پیشگوئیهای بسیار مشابهی مبنی بر تغییر محور زمین، زیر آب رفتن سواحل شرقی آمریکا، و پدیدار شدن سرزمینی جدید از زیر آب کرده است)
بانوی نور به من گفت که هیچ یک از این اتفاقات لازم نیست حتماً رخ دهند، اگر بشریت راه خود را تغییر داده و شروع به شناخت مسیر الهی و عمل بر طبق آن نماید. بانوی نور گفت:
“راه شناخت مسیر الهی و عمل بر طبق آن از طریق دعا و مدیتیشن است. دعا برای خدا را صدا کردن و مدیتیشن برای دریافت پیغام او”
به من گفته شد که زمین را میتوان از این بلایا حفظ کرد، نه توسط رهبران و سیاستمداران و سردمداران، بلکه با دعاهای دست جمعی در نقاط مختلف زمین. به من گفته شد که دعای یک گروه 20 نفری میتواند یک کشور را از وقوع جنگ حفظ کند. به من گفته شد که سرنوشت بشریت بسته به توانائی افراد، چه به طور مجزا و چه گروهی، در تغییر مسیر به سمت خدا دارد.
(در اینجا دوکرتی مردی بسیار خوش سیما و نورانی را ملاقات میکند که ردائی سفید و موهای بلند مجعد دارد و ریشی کوتاه و منظم دارد و در کتاب خود او را “مرد باشکوه” مینامد.)
با دیدن این اتفاقات آینده سؤالهای بسیاری به ذهن من آمدند. بانوی نورانی در این مدت در سمت راست من بود و با من این صحنهها را میدید. من درک کردم که او بر روی دید و برداشت من از این صحنهها تأثیر گذار است و میتوانستم جایگاه او را در تمامی این اتفاقات بفهمم. در دوردست و به طور مبهم و در مه منظرۀ سرزمینی را میدیدم که درک کردم متعلق به بعد از این اتفاقات و بلایاست. به عبارت دیگر درک میکردم که آخرالزمان به معنی آخر دنیا نیست، بلکه به معنی آخر این دوره و نوع زندگی بشر و شروع دورهای جدید است. ولی این دنیای جدید چندان دور و در ابهام مینمود، مانند چیزی رؤیائی و مرموز.
پیش گوئی اتفاقات آینده
ند دوگورتی در کتاب خود که در مارچ 2001 منتشر شد، یعنی 6 ماه قبل از 11 سپتامبر 2001، اینگونه میگوید:
“یک حملۀ بزرگ تروریستی به شهر نیویورک یا واشنگتن اتفاق خواهد افتاد که به شکل قابل ملاحظهای بر نحوۀ زندگی مردم در آمریکا اثر خواهد گذاشت.”
بدون شک این پیش گوئی در مورد اتفاق 11 سپتامبر و فروپاشی برجهای دوقلو در نیویورک که به کشته شدن بیش از 3000 انجامید است. پیش گوئیهای دیگری نیز در تجربۀ دوکرتی است که به برخی از آنها اشاره شد و برخی نیز به شرح ذیل است:
- گروههای تند روی مذهبی آتش جنگ را در قسمتهای مختلف زمین بر خواهند افروخت (صفحات 252-251).
- چین نبدیل به تهدیدی برای صلح حهانی خواهد شد (صفحۀ 252): “بزرگترین تهدید برای صلح جهانی از سوی چین خواهد بود، که با گردهم آوردن بزرگترین ارتش جهان، خود را برای سلطه و جنگ در جهان آماده خواهد کرد. بانوی نورانی به من گفت که برای تغییر چین دعا کن، زیرا گرایش چین به سمت خدا برای نجات بشریت ضروری است.”
- دولت آمریکا سقوط خواهد کرد و در نتیجه، آمریکا آسیب پذیر و طعمهای برای حملۀ چین خواهد شد (صفحۀ 253): “دولت آمریکا به خاطر قرضهای فراوان، نخواهد توانست بدهیهای خارجی خود را پرداخت کند و سقوط خواهد کرد. در اثر ویران شدن پایگاههای نظامی آمریکا در اثر حوادث طبیعی، آمریکا توانائی خود برای حمله به کشورهای دیگر و یا حتی دفاع از خود از دست خواهد داد. در نتیجه آمریکا در مقابل خطر حملۀ کشورهای دیگر، به خصوص چین و ارتش 200 میلیونی آن، ضعیف و آسیب پذیر خواهد شد.”