(ارسال در مرداد 1393)
احمد هستم 34 ساله و ساکن شهر همدان. حدود سال 76 بود که درگوشم عفونت کوچکی پدید آمد و با بی توجهی خودم و بی احتیاطی منجر به عفونت شدید شد که چند روز درد بسیار زیادی را متحمل شدم . پس از آن به پزشک مراجعه کردم و قرارشد فورا بستری شوم و عمل جراحی بسیار جزئی و راحتی را روی گوش من انجام دهند. این موضوع که حتی بدون بستری و بیهوشی نیز می توانستند عفونت را از گوشم خارج کنند ولی برای راحتی من عمل با بیهوشی انجام می شد برایم خیلی جالب و هیجان انگیز بود .
مقداری طول کشید که وارد اتاق عمل شوم و من همچنان درد زیادی را تحمل میکردم . یادم می آید هنگام عمل داروی بیهوشی روی من عمل نمیکرد تا بجای یک مرتبه سه مرتبه داروی بیهوشی به من تزریق شد . هنگام بیهوش شدنم را بیاد ندارم . از این به بعد آنچه برایم در هنگام بیهوشی اتفاق افتاده بود را بازگو میکنم .
ناگهان خودم را در محیطی بدون محدودیت و گستردگی بینهایت احساس کردم . این حس را پیدا کردم که گویی یک سلول از میلیاردها سلول متعلق به یک بدن واحد میباشم که از قید بدن رها شده و در فضای لایتناهی و پر از فیوضات الهی شناور هستم . در آن لحظه خودم را در مقابل ذات اقدس الهی حاضر یافتم از شدت کوچکی و ناچیزی خودم در مقابل عظمت پروردگار جهانیان احساس نیستی و عدم داشتم. ذات کبریایی پروردگار آنچنان با عظمت و دوست داشتنی بود که به هیچ عنوان قابل وصف نمیباشد فقط بلا تشبیه شبیه به رسیدن یک قطره کوچک باران به اقیانوس بی کران و بدون محدودیت میباشد.
در این لحظه بود که برای لحظه ای عظمت خداوند متعال را احساس کردم . احساسی که همراه بود با دانش و معرفت کامل ، بطوری که در آن لحظه من به تمام علوم احاطه داشتم و تمام عالم برایم در دسترس بود . اگر لحظه ای از این عظمت ، زیبایی و احساس قشنگ برای همه مردم عالم قابل درک باشد مطمئن باشید دیگر جنگی در عالم صورت نخواهد گرفت و گرسنه ای باقی نخواهد ماند و ظلمی به کسی روا نخواهد شد!
در این احساس قشنگ سرخوش بودم که ناگهان فردی را احساس کردم که کنار من است. احساسم به این فرد آنقدر صمیمی و نزدیک بود که گویا خود من بود. این موجود از تمام وجود و اعمال من با خبر بود و نزدیکی و صمیمیتی وصف ناپذیر با من داشت . …
مدتی با هم در عالم سیر کردیم و این موجود همواره در مورد چیزهایی که میدیدیم به من توضیحاتی میداد . اتفاقات زیادی را از نظر گذراندیم و یادم می آید جایی بود که عده ای را درحال عذاب دیدم که درمورد این افراد نیز به من توضیحاتی داده شد که به خاطر ندارم. به نظر خودم عالم برزخ را مشاهده می کردم. اتفاقات بسیاری را پشت سرگذراندیم که خیلی از آنها را فراموش کرده ام و میدانم که به صلاح من نبود که به خاطر بیاورم . ناگهان و بطور یکباره به من گفته شد که دیگر وقت بازگشتن است و بدون اینکه من فرصت عکس العملی داشته باشم خود را درون تونلی دیدم که از بالا باسرعت بسیار زیادی به سمت پایین درحرکت هستم تونل مرتبا منشعب میشد تا نهایتا به درون بدنم افتادم . حس بسیار عجیبی داشتم و مدتی طول کشید تا بفهمم محیط زندگی ام دوباره عوض شده و به جهان مادی بازگشته ام.