ساندرا راجرز (Sandra Rogers) در سال ۱۹۷۶ با شلیک گلوله به قلب خود دست به خودکشی زد. ساندرا در شب قبل از آن نیز سعی کرده بود با دارو خودکشی کند که موفق نشده بود. ساندرا که تصور میکرد با خودکشی همه چیز پایان مییابد، دریافت که اینگونه نیست. ساندرا بالاخره در ۲۸ آوریل سال ۲۰۰۰، یعنی ۲۴ سال بعد از خود کشیش درگذشت. وی آنچه در اثر خود کشی بر او گذشت را در کتاب «درسهائی از نور» (Lessons from the Light) اینگونه بازگو میکند:
… من بهپیش روی نوری بسیار درخشنده، و پر از عشق و گرمی رسیدم. در آنجا زندگی من و تمام آنچه من را تا آستانۀ خودکشی آورده بود برایم به نمایش درآمد. در این بازبینی زندگی، نه تنها احساسات خود، بلکه احساسات تمام افرادی را که بهنوعی روی زندگیشان اثری گذاشته بودم را حس میکردم و تمام انگیزههای رفتار آنان را نیز درک میکردم. من دوباره تمام دردها و ناامیدیهای خودم را در چند سال اخیر دیدم، رابطههای اشتباه، حاملگیهای ناخواسته و سقط جنینها، شکستم در ازدواجها، و چندین تلاش ناموفق برای خودکشی. دیدم که هنگامی که یک زن ۲۵ ساله بودم، سه بار ازدواج کرده و طلاق گرفته بودم، و به خاطر زیاده روی در مصرف داروها ۶ بار در بیمارستان بستری شده بودم. دیدم که چگونه از وجود خودم و زندگیام متنفر بودم و نمیتوانستم بفهمم چگونه یک خدای مهربان میتواند اجاره چنین اتفاقاتی را بدهد.
نور که به همراه من ناظر مرور زندگی من بود، نه تنها هیچ قضاوتی در مورد من و اعمالم نمیکرد، بلکه به همراه من تمام دردها و حزنهای من را حس میکرد و من را عمیقاً درک کرده و دوست میداشت. عشقی که از سوی او حس میکردم چنان سرشار و عمیق بود که نمیخواستم هیچ وقت آنجا را ترک کنم. در آن حال، من در مورد هرچه که اراده میکردم دانش و حکمتی نامحدود دریافت میکردم. من توسط فرشتۀ راهنمایم بهسوی نور هدایت شدم و من و فرشتهام در نور غرق و ممزوج شدیم. هنگامی که در نور بودم درک کردم که هرچه که در جهان هستی وجود دارد نشئت گرفته از نور است، که همان ماهیت خداست.
به من این انتخاب داده شد که در نور باقی بمانم بهشرط اینکه بعداً دوباره به دنیای فیزیکی بازگشته و تمامی آنچه من را به سرحد خودکشی رسانده بود را دوباره تجربه کنم (تا درسهای آن را فراگیرم)، یا اینکه به زمین و زندگی خود بازگردم. به من گفته شد که اگر بازگردم، بالاخره خانواده و محبتی که تشنۀ آن هستم را خواهم داشت. همچنین به من گفته شد که از حکمت و دانشی که دریافت کردهام، تنها بخشی که برای ادامۀ زندگیام و کمک به بیداری دیگران نیاز دارم را خواهم توانست با خود به دنیا بازگردانم.
در نور به من این حکمتها داده شد:
♦ خدا عشق و نور، و انرژی همه چیز است. خدا سرچشمۀ عشق کامل و زندگی و حیات است.
♦ خدا هر چه که ما انجام میدهیم یا فکر میکنیم را میداند و همۀ ما را کاملاً درک میکند و صرفنظر از آنچه میکنیم عمیقاً دوست دارد.
♦ خدا ما را دوست دارد و میبخشد، و انتظار دارد که ما نیز متقابلاً به دیگران مهر بورزیم و آنها را ببخشیم.
♦ خدا هر دردی که ما حس میکنیم یا به دیگران وارد میکنیم را حس میکند.
♦ روح ما پارهای از خداست و خدا درون همۀ ماست و بنابراین روح ما جاویدان و ابدی است.
♦ همانگونه که کوچکترین اتم در بدنمان جزئی از ماست، ما جزئی از خداییم.
♦ نور سرچشمهای است که در آن همه چیز با هم یکی میگردد. همۀ ما با خدا یکی هستیم و اگر کوچکترین آسیبی به مخلوقی وارد کنیم، در حقیقت به همه آسیب زدهایم.
♦ خدا تنبیه نمیکند، او تنها محبت میکند و عشق میورزد. او به ما آزادی انتخاب داده که با آن رشد و خوشحالی را بیابیم. ولی هر عمل و فکر نتیجه و بازتابی دارد که اجتناب ناپذیر است. اگر ما تاریکی و شر را انتخاب کنیم، با نتیجه طبیعی آن که درد و مهنت است روبرو خواهیم شد، که ممکن است آن را بهاشتباه، تنبیه و عذابی از سوی خدا تصور کنیم.
♦ خدا از طرق بسیار مختلفی حقیقت و آگاهی را به کسانی که به دنبال آن میگردند میفرستد.
♦ خدا همیشه در همه جاست.
♦ به آن ندای کوچک درونی خود گوش فرا ده، که آن ندای خداست.
♦ تنها چیزی که برای همیشه پایدار است عشق است.
♦ خدا همان عشق است، و عالیتر از آن است که به طور کامل در دنیای فیزیکی تجربه و فهمیده شود.
♦ بهشت خدا برای ما عشق است. ما میتوانیم بهشت را با یاد گرفتن اینکه به یکدیگر مهر بورزیم خلق کنیم.
♦ زندگی پر از درس برای یادگیری عشق ورزیدن است. وقتی که عشق ورزیدن را فرا گرفتیم، برای همیشه منزل خواهیم بود.
♦ برای اینکه در زندگی وفور داشته باشی، آنچه را که واقعاً دوست داری انجام بده و آنچه را که انجام میدهی واقعاً دوست داشته باش.
♦ در جستجوی حقیقت و خرد، تمام راهها به عشق ختم میشود.
♦ خدا نتیجۀ گناهان انسان را به فرصتی برای یادگیری مهر ورزیدن تبدیل میکند.
♦ وقتی برای خدا کار میکنیم، عشق ایجاد میکنیم.
♦ هر عملی که از روی عشق انجام شود، نتیجۀ آن سرور و لذت است و بزرگترین سرور، مهر ورزیدن است.
♦ بخشیدن تمرین مهر ورزیدن در شرایطی دشوار است و نزدیکترین چیز به تجربۀ ماهیت خدا در این دنیای فیزیکی است.
♦ ما بسیار مهمتر و بزرگتر از آنی که فکر میکنیم هستیم، همۀ ما. اگر انسانها ذات و ماهیت حقیقی خود را میدانستند، روی زمین صلح کامل برقرار بود.
♦ هر چه که در حق دیگران انجام میدهی، در حقیقت در حق خدا و در حق خود انجام میدهی.
♦ ما تنها میتوانیم آنقدر (از رشد معنوی) به دست آوریم که خواهان پذیرش آن هستیم.
♦ اگر میخواهی خوشحالی بیابی، به آنانی را که در درد و رنج هستند کمک کن. یک مهر ورزیدن حتی کوچک، مانند یک موج تا ابد در جهان منتشر میشود، و راه خود را برای بازگشت به تو پیدا خواهد کرد.
♦ آن صفاتی را که از آن در دیگران بیزاری داری، انعکاسی از صفات معیوب خود توست.
♦ خدا تنها یکی است، گرچه هر مذهب و تعلیمی آن را بهگونهای متفاوت بیان میکند و میپرستد. تفاوت بین مذاهب به خاطر تفاوت در درسهایی است که انسانها باید یاد بگیرند و فهم آنان است. تمام جهان هستی معبد خداست و خدای انتقامجو و خشمگین خدای ساختۀ ذهن انسانهاست. آنهایی که از نظر معنوی پیشرفتهترند حقیقت را در تمامی ادیان میبینند.
♦ شیاطین ساختۀ ذهن ما هستند و تنها وجود دارند زیرا ما با افکاری تاریک که از ترس ناشی میشود آنها را خلق میکنیم.
♦ ریشۀ تمام گناهان خود را جدا و منفصل دیدن از خود و بقیۀ آفرینش است.
ساندرا در تجربۀ خود در مورد مذهب میگوید:
من قبلاً فکر میکردم خدا منصف نیست زیرا مسیح گفته است: «من راه و حقیقت و زندگی هستم. راه به پدر (بهشتی همۀ ما – خدا) از طریق من است». من پیش خود فکر میکردم که این منصفانه نیست زیرا همه امکان یا علاقۀ گرایش به مسیحیت را ندارند یا در معرض تعلیمات آن قرار نگرفته و با آن آشنا نیستند. در تجربهام از نور، که اکنون او را مسیح مینامم، پرسیدم آیا پیروان سایر مذاهب به بهشت خواهند رفت؟ به من نشان داده شد که اینکه نام چه گروه یا مذهبی را به خود نسبت دهی کاملاً بیاهمیت است. تنها چیزی که مهم است این است که چقدر با نحوۀ رفتارت با دیگران و مهر ورزیدن به آنان به خدا عشق ورزیدهایم. نور به من نشان داد که آنچه پس از مرگ بهحساب میآید چیزهایی نیستند که بهظاهر میگوییم و ادعا میکنیم، بلکه عشقی است که در قلب ما نسبت به خدا و یکدیگر وجود دارد.