ویلیام هوردن (William Douglas Horden) در سال ۲۰۰۳ به علت ایست قلبی دچار مرگ موقت شد. تجربۀ او و نحوۀ تعبیرات او از تجربهاش بخصوص جالب است و شباهت خاصی به تجربۀ وین که در این وبسایت آورده شده دارد:
در بهار سال ۲۰۰۳ به علت مشکلات ژنتیکی که داشتتم بدن من شروع به از کار افتادن کرد و در سن ۵۳ سالگی مرگ بر من سایه انداخت. هنگام مردن میدیدم که کسانی که اطراف من بودند منقلب و نگران بودند در حالی که من مرتب آرامش بیشتری احساس میکردم. هنگامی که قلبم ایستاد و آخرین نفس را کشیدم، هنوز کاملاً آگاه و هوشیار بودم. من روی تخت اتاق اورژانس بودم و یک ماسک اکسیژن روی صورت من بود. برای یک آن ضمیر من در تعجب بود که چگونه به هوا و اکسیژن نیاز ندارد ولی اینکه مرده بودم برایم هیچ اهمیتی نداشت. ناگهان من به ضمیر بالاترم منتقل شدم و از بدنم به بیرون و جایی که آن را «فضای ارتباط جهانی» مینامم فرستاده شدم.
به نظر میآمد که تمام زندگی من تمرینی برای این لحظۀ مردن بوده است، لحظهای که ضمیر بالاتر من، یعنی روحم، از کالبد خارج شد در حالی که میگفت که چگونه صدها بار این کار را انجام داده و مرگ را تجربه کرده است. ضمیر پایینتر من که همان شخصیت و هویت من در این دنیا و این زندگی بود، ساکت و در برابر جهانی از نادانستهها در عجب و شگفتی بود.
چگونه میدانم نام مکانی که به آن رفتم «فضای ارتباط جهانی» بوده؟ اصلاً نمیدانم! در حقیقت حتی مطمئن نیستم که آنجا نامی داشته باشد. ولی احساس و تجربهای که از آنجا گرفتم این نام را برایم تداعی میکند. آنجا مانند کرهای از نور بود، ولی نوری که بیدار و آگاه بود، و در حقیقت خود آگاهی بود. بیشتر از آن که بتوان آن را مانند دیدن دنیا و با چشمان دید، حس کردن بود. نور گرمی مطبوعی داشت که مانند آفتاب خورشید بود و از چشمان بسته نیز عبور میکرد. با این تفاوت که احساس حضور کسی را با خود داشت. کسی که توجه و حضور او با نرمی در سرحد مرز ادراک شما قرار دارد. نوری آگاه که خود حقیقت و جوهره، و خود مجرای ارتباط است.
فهمیدم که من خود نیز یک فضای ارتباط هستم، کرهای از جنس نور. در اطراف من تعداد بیشمار دیگری کرۀ نورانی و آگاه وجود داشتند. آنطوری که من آن را تجربه کردم، «فضای ارتباط جهانی» فضائی بینهایت است که تمام این کرههای نورانی که از ازل وجود داشته یا تا ابد وجود خواهند داشت در آن قرار دارند. گوئی او تنها یک فکر و یک ضمیر واحد است که تمام افکار و ایدهها را در خود دارد. ضمیری بینهایت و ورای زمان و مکان، یک روح اعلی که تمام ارواح دیگر که در بعد مکان یا زمان یا شخصیت بودهاند یا خواهند بود را در خود داشت.
به نظر میآید که هر یک از ما بهعنوان یک «فضای ارتباط» از دو نیمۀ مکمل تشکیل شدهایم: ادراک و حافظه. به نظر میآید ادراک اصولاً یک مشخصۀ ضمیر بالاتر ما و حافظه مشخصۀ ضمیر پایینتر ماست. آنگونه که من تجربه کردم، «ادراک» دریافت و سهم شخصی ما از دانش و حکمت بیانتهای ضمیر یگانه است، بینشی در حال تکامل به راه یگانه، و جرعۀ فردی ما از اقیانوس ابدیت. از طرف دیگر «حافظه» مجموعۀ تأثیرات و خاطرات ما از تمامی زندگیهایی است که هرگز داشتهایم و آن را به یاد میآوریم، مجموعۀ تمامی شخصیتهایی که به ضمیر خود متصل کردهایم، و انبار ابدی ارزشهای روانی ما.
من کاملاً آگاه بودم که هنگامی که یک کرۀ دیگر نور در آنجا من را لمس میکرد، بلافاصله و آناً بین ما تبادل «ادراکات» و «خاطرات» اتفاق میافتاد. به همین خاطر است که میگویم هر یک از ما یک کرۀ مجزای ارتباط در «فضای ارتباط جهانی» هستیم. زیرا هرگاه در آنجا با یکدیگر تماس برقرار کنیم، تمامی آنچه میدانیم و هستیم و گشتهایم بدون هیچ زحمت و مقاومتی بین ما رد و بدل میگردد، به صورتی کاملاً طبیعی و باز. هنگامی که تمامی کرههای ارتباط همه با هم یکدیگر را لمس میکردند، تمامی فردیت و جدائی از بین میرفت و سیلی از دانش بیانتها به درون همۀ ما جاری میشد و یک تجربۀ کامل مشترک را ایجاد میکرد و هر آگاهی و ادراک مجزا و فردی به طور هم زمان و آناً با ضمیر یگانه و واحد یکی میگشت. من نمیدانم چه چیزی باعث میشد که همۀ ضمیرهای منفرد مرتباً بهسوی یکدیگر جذب شده و یکی شوند. ولی صرفنظر از اینکه علت و محرک آن چه بود، اثر آن تجربهای کامل و ورای تصور بود که در آن تمام قطرات منفرد ادراک ناگهان با هم ممزوج شده و با اقیانوس یکتای ادراک یکی میشدند.
کرههای دیگر نورانی، که بسیاری از آنها درکی بسیار عمیق و خاطرات هزاران زندگی را در خود داشتند، با سخاوت فراوان درسهای زیادی را به من آموختند تا با خود بازگردانده و در زندگی دنیا از آنها استفاده کنم. به نظر میآید که اجداد همگی ما انسانها برای ما بسیار دل میسوزانند و میخواهند که دورۀ تغییراتی که امروز بشریت در آن قرار دارد بهسوی تکامل باشد و نه بهسوی ضعف و نقصان.
بدن من به مدت ۲ دقیقه مرده بود، ولی برای من گویی سالیان زیادی گذشته بود. چیز دیگری هست که از هنگامی که از آن اقلیم به بدن و حواس پنجگانه آن بازگشتهام آن را باور کردهام. با این که ادراک در این سرا بسیار سختتر از فضای ارتباط جهانی است، ما در اینجا نیز کمتر از آنجا یک کرۀ نورانی ارتباط نیستیم. تجربۀ خود را یک وجود نورانی و آگاه دیدن بدون کالبد، من را به اندازۀ کافی حساس کرد که بتوانم حتی وقتی که در بدنم هستم نیز خود را هنوز همان وجود نورانی ببینم، و درک میکنم که هر کس دیگر نیز خود وجودی مشابه من و از جنس نور است.
اضافه بر آن، گرچه برای ما حس کردن ارتباط آنی و تبادل ادراکات و خاطرات در این دنیا هنگامی که کرههای نورانی ما یکدیگر را لمس میکنند سخت است، من اعتقاد دارم که کماکان این اتفاق میافتد، با این که ضمیر آگاه ما متوجه آن نیست.
من چه درسی از رفتن به آن سوی زندگی دنیا و بازگشت به آن گرفتهام؟ درسی که گرفتهام این است که همانگونه که یادگیری راه و رسم زیستن در حقیقت آمادگی برای مردن است، به نظر میآید که آماده شدن برای مردن در حقیقت یادگرفتن راه زندگی است.
(Just as learning to live is actually preparing to die, it seems clear that preparing to die is actually learning to live.)
اکنون از زمانی که مردم ۱۱ سال میگذرد. من در این مدت در مورد تجربهام زیاد سخن نگفتهام، از ترس اینکه مبادا با احساسات عمیق خود آن را ملون کنم. مانند بسیاری دیگر که تحت اینگونه تجربهها بودهاند، عمق احساسات نشئت گرفته از تجربهام من را واداشته است که بقیۀ عمرم را وقف تجلی و بیان درسهایی که در اقلیم بعد از مرگ یاد گرفتهام بنمایم. مردن یکی از با معناترین اتفاقات زندگی است. این تجربه من را تغییر داده، و من با درکی عمیقتر از مقدس و ملکوتی بودن همه چیز پر شدهام. اگر بیان من در این گزارش رسا نبوده پوزش میطلبم. کلمات برای بیان و توضیح پدیدههای این دنیا درست شدهاند، و برای ترسیم تصویری از جهان دیگر نارسا هستند.
منبع:
Near Death Experience Research Foundation Website, William H NDE: http://www.nderf.org/Experiences/1william_h_nde_7340.html