دکتر کنس رینگ (Kenneth Ring) در تحقیقات خود در مورد تجربۀ افراد کور در طی دو سال با 30 نفر که تجربه نزدیک به مرگ داشته ولی در دنیا کور بودهاند مصاحبه کرده است. یکی از این افراد «ویکی اومیپگ» (Vicki Umipeg)، زنی 45 ساله و یک کور مادرزاد است. ویکی نارس به دنیا آمده بود و بلافاصله بعد از تولد در دستگاه مخصوص کودکان نارس قرار داده شده بود. ولی به علت اشکال فنی دستگاه و دریافت اکسیژن بیش از حد، عصب بینائی ویکی آسیب دائمی دیده و ویکی بینائی خود را برای همیشه از دست داد. با این حال ویکی در تجربۀ خود توانسته بود مانند بقیه ببیند و محتویات تجربۀ او کاملاً شبیه کسانی که بینا هستند میباشد و هیچ تفاوت خاصی در آن نمیتوان دید. این نشان دهندۀ این است که این تجربیات نمیتوانند زائیدۀ توهم و تخیلات ذهنی باشند. زیرا محتویات و تصاویر موجود در ذهن از خاطرات و اتفاقات گذشته معمولاً نقش زیادی در تصویراتی که انسان در توهمات ذهنی خود می بیند بازی می کند. در زیر قسمتی از کتاب دکتر رینگ در این باره بازگو شده است.
ویکی که در اثر تصادف رانندگی جان داده بود، در مصاحبه خود به دکتر رینگ گفت که در حالی که بالای بدنش در بخش اورژانس بیمارستان شناور بود بدن خود را پایین روی تخت دیده بود و دید که یک دکتر مرد و یک پرستار زن مشغول کار روی بدن او هستند. چگونه ویکی که کور بوده و هیچ وقت خود را در آینه رؤیت نکرده بود فهمید که این بدن اوست؟ او میگوید:
«من آن وقتها خیلی لاغر و قد بلند بودم. ابتدا که نگاه کردم تنها یک بدن دیدم و نمیدانستم بدن من است. ولی بعد متوجه شدم که من این بالا نزدیک سقف هستم و فکر کردم که عجیب است که اینجا باشم. من این بالا چه میکنم؟ آیا من مردهام؟ فهمیدم که بله من مردهام و در بدنم نیستم و بدنی که روی تخت است (که از نظر لاغری و قد بلندی به من شباهت دارد) در حقیقت بدن من است. من همچنین یک حلقۀ طلای ساده و یک حلقۀ دیگر که پدرم به من داده بود به انگشت دست راستم داشتم که آنها را نیز در بدنم دیدم…این اولین باری بود که توانستم دیدن و نور را حس کنم، زیرا آن را خود شخصاً تجربه کردم»
ویکی میگوید که بعد از مدت کوتاهی متوجه شد که در حال صعود به سمت بالا است و از سقف بیمارستان عبور کرده و از بالای ساختمان با دیدی پانورامیک میتواند تمام منظرۀ اطراف را ببیند. این بی وزنی و آزادی حرکت و توانائی دیدن احساس نشاط و هیجان خارقالعادهای به ویکی داد. در آن موقع بود که ویکی شروع به شنیدن نوعی موسیقی و ملودی بسیار خوش نوا، شبیه به صدای سنج بادی کرد. او سپس تونلی را در مقابل خود دید و با شدت و از ناحیۀ سر به درون این تونل کشیده شد. ویکی میگوید که تونل تاریک بود ولی میتوانست حس کند که به سمت نوری در انتهای تونل حرکت میکند. هنگامی که ویکی به نور رسید، احساس کرد که صدای ملودی که میشنید به نوعی مناجات و سرود روحانی تبدیل شد.
ویکی خود را در فضائی بسیار زیبا و منظرهای بسیار سرسبز و پر از گلها و درختان و چمن یافت. در آنجا افراد زیاد دیگری نیز حضور داشتند و فضای آنجا بسیار نورانی بود. ویکی میگوید نور نه تنها قابل دیدن بلکه قابل حس کردن بود. حتی کسانی که آنجا بودند میدرخشیدند:
«آنجا همه کس و همه چیز از جنس نور بود. من نیز از نور ساخته شده بودم. از نور عشق صادر میشد و همه جا پر از عشق بود. حتی چمنها، پرندگان، درختان، و همه چیز از خود عشق و محبت صادر میکرد.»
ویکی در آنجا با پنج نفر که از قبل و در دنیا میشناخت ملاقات کرد که برای استقبال از او آنجا بودند. دو نفر از آنها همکلاسیهای دوران کودکی ویکی در مدرسۀ نابینایان بودند که سالها قبل مرده بودند، یکی در 6 سالگی و یکی در 11 سالگی. در دنیا آنها هر دو کور بوده و از نظر ذهنی نیز شدیداً عقب مانده بودند. ولی آنجا آنها میدرخشیدند و زیبا و سالم و سرشار از زندگی و انرژی به نظر میرسیدند. آنها دیگر در شکل و هیأت یک کودک نبوده و بلکه به قول ویکی آنها در «سن ایدهآل خود بودند».
ویکی همچنین زن و شوهری که در کودکی گاهی از او مراقبت میکردند را دید. اسم آنها خانم و آقای زیلک (Zilk) بود و هر دو درگذشته بودند. نفر پنجم نیز در این گروه مادربزرگ ویکی بود که نقش زیادی در بزرگ کردن او بازی کرده بود و خود دو سال پیش درگذشته بود. ویکی میگوید در این ملاقاتها هیچ کلامی بین ما رد و بدل نشد، و تنها ارتباط ما از طریق احساس بود، احساس محبت و استقبال.
در آنجا ناگهان ویکی احساس کرد که دانش و حکمتی کامل و بی انتها به درون او جاری گشت:
«احساس میکردم که همه چیز را میدانم…و معنی و علت همه چیز را درک میکنم. میدانستم که پاسخ تمام سؤالها راجع به زندگی، راجع به سیارات دیگر، راجع به خدا، راجع به هرچیزی اینجاست…گوئی این مکان خود از جنس علم و آگاهی بود.»
در حالی که ویکی این آگاهیها را دریافت میکرد متوجه شد که وجودی بسیار درخشان در کنار او ایستاده است که نور او به مراتب از نور بقیۀ کسانی که آنجا بودند بیشتر است. او متوجه میشود که این وجود عیسی مسیح است. این وجود به نرمی به ویکی خیر مقدم گفت و ویکی با ذوق و هیجان دربارۀ تمام آگاهیها و توانائیهائی که آنجا بدست آورده بود برای او گفت. او در جواب به ویکی میگوید:
«فوقالعاده است مگر نه؟ اینجا همۀ چیزها زیبا و با یکدیگر متناسب و هماهنگ هستند. تو خود آن را خواهی دید، ولی تو اکنون نمیتوانی اینجا بمانی. هنوز زمان تو فرا نرسیده و باید بازگردی»
ویکی با سرخوردگی و ناراحتی شدید اعتراض کرده و به او گفت که میخواهد آنجا و پیش او بماند. ولی وجود نورانی به او اطمینان داد که او روزی به آن مکان باز خواهد گشت، ولی فعلاً باید به زمین بازگشته و در مورد عشق و محبت و بخشیدن بیشتر یاد بگیرد و به دیگران نیز یاد بدهد. ویکی هنوز راضی نشده بود ولی به او گفته شد که باید بازگردد تا بتواند بچههایش را به دنیا بیاورد. ویکی علیرقم اینکه بچهای نداشت، تشنۀ بچهدار شدن بود و با شنیدن این حرف دیگر تقریباً مشتاق بازگشت میشود. ولی قبل از بازگشت وجود نورانی به او میگوید: «ولی اول این را ببین». به ویکی تمام زندگی او از بدو تولد نشان داده میشود. وجود نورانی با نرمی در مورد قسمتهای مختلف زندگی ویکی به او توضیحاتی میدهد تا اهمیت و اثر رفتارش را درک کند. آخرین خاطرۀ ویکی از تجربهاش این بود که بعد از پایان مرور زندگیش وجود نور به او گفت «اکنون باید بازگردی». ویکی کششی بسیار شدید در جهت عقب حس کرده و با سرعت به بدنش بازگشت.
80% بقیۀ افراد کوری که دکتر رینگ با آنها مصاحبه نموده بود تجربههائی مشابهی از لحاظ وفور مؤلفههای تصویری و دیداری را گزارش دادهاند. گاهی برای افرادی که کور مادرزاد هستند در ابتدا توانائی دیدن و دریافت تصاویر از جهان اطراف کمی گیج کننده است و مدتی طول میکشد که بتوانند با آن راحت باشند. به عنوان مثال ویکی به دکتر رینگ گفته بود:
«برای من درک و هضم دیدن در ابتدا کمی مشکل بود زیرا هرگز آن را تجربه نکرده بودم و برایم حسی غریب و خارجی بود…چطور بگویم؟ مانند شنیدن کلماتی بود که میدانید کلمه هستند ولی نمیتوانید بفهمید معنای آنها چیست. برای من این تصاویر چیزی جدید بودند، چیزهائی که قبل از آن ندیده بودم و معنائی نداشتند.»
«مردن چیزی نیست جز رفتن از یک اتاق به اتاقی دیگر. ولی برای من یک فرق دیگر وجود دارد. من در اتاق دیگر خواهم توانست ببینم.» هلن کلر
منبع:
People Born Blind Can See During a Near-Death Experience (near-death.com)