سه‌شنبه - 20 آبان - 1404
ارسال تجربه‌های شخصی
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
در آغوش نور
  • تجربه‌های نزدیک به مرگ
    • تجربه‌های ایرانی
    • تجربه‌های غیر ایرانی
    • تجربه افراد مشهور
    • تجربه‌های کوتاه
    • تجربه‌های صوتی
    • تجربه‌های کودکان
    • تجربه‌های گروهی
    • ‌تجربه‌های منفی یا ترسناک
    • اتفاق‌های آینده
  • تجربه‌های شبه نزدیک به مرگ
    • تجربه‌های شبه NDE ایرانی
    • تجربه‌های شبه NDE غیرایرانی
  • مقاله‌ها و نقطه نظرها
  • گفت‌وگوها
  • کتاب
  • تجربه‌های نزدیک به مرگ
    • تجربه‌های ایرانی
    • تجربه‌های غیر ایرانی
    • تجربه افراد مشهور
    • تجربه‌های کوتاه
    • تجربه‌های صوتی
    • تجربه‌های کودکان
    • تجربه‌های گروهی
    • ‌تجربه‌های منفی یا ترسناک
    • اتفاق‌های آینده
  • تجربه‌های شبه نزدیک به مرگ
    • تجربه‌های شبه NDE ایرانی
    • تجربه‌های شبه NDE غیرایرانی
  • مقاله‌ها و نقطه نظرها
  • گفت‌وگوها
  • کتاب
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
در آغوش نور
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج

تجربۀ جین

1399/11/05
A A

تجربه اول

آگوست سال 1981 بود. من به دلیل سندروم شوک تاکسیک در بیمارستان بستری و مشغول استراحت بودم. ناگهان، در حالی که قادر به نفس کشیدن نبودم، از خواب برخاستم. مفصل‌هایم به طرز وحشتناکی درد می‌کرد. به شدت عصبی و مضطرب بودم. [در تقلا برای نفس کشیدن] فکر می‌کردم شاید اگر لباسهایم را در بیاورم، پوستم بتواند نفس بکشد [و به من هوا برساند]. می‌دانستم که در دردسر افتاده‌ام. نمی‌توانستم دکمه مربوط به تماس با پرستار را پیدا کنم. فکر می‌کردم آنها زنگ تماس با پرستار را پنهان کرده اند، چون من فقط یک مزاحم هستم. آنها می‌خواهند که من بمیرم. دردم بیشتر و افکارم پریشان شده بود. مجبور بودم خودم را آرام کنم و منطقی باشم. به خود گفتم: «من در بیمارستان هستم. آنها دکمه زنگ تماس را در جایی، احتمالا همین نزدیکی، قرار داده‌اند. آرام باش و [خوب] نگاه کن.» زنگ را در بالا سمت راستم پیدا کردم، روی ریل تختخواب لغزیدم. درد شدیدی حس می‌کردم تا بالاخره دکمه را پیدا کرده و فشار دادم. پرستار پاسخ داد و نیازم را پرسید. به او گفتم که احساس درد شدیدی دارم و نمی‌توانم نفس بکشم.

او به اتاقم آمد. به آرامی با من صحبت می‌کرد، ضمن اینکه فشار خونم را نیز اندازه می‌گرفت. فشارم 30/0 بود. در روزهای بعدی، قلبم برای چهار بار از ضربان ایستاد و به خانواده‌ام گفته بودند شاید دیگر نتوانم ادامه بدهم. در این مدت، دو تجربه نزدیک به مرگ داشتم، اما زمان برایم مبهم بود و نمی‌دانم دقیقا در چه زمانی رخ دادند.

در نخستین تجربه، من به میان یک نور رفتم (این بهترین شکلی است که می‌توانم توصیفش کنم) و من سراپا غرق در عشقی بی قید و شرط شدم. این هیجان‌انگیزترین تجربه‌ای است که تاکنون داشته‌ام. عشق نامشروط مرا اشباع کرده بود و از آن لبریز بودم.

به نظر می‌رسید همه چیز در یک لحظه رخ می‌داد، یا اینکه زمان متوقف شده بود. در واقع زمان هیچ معنایی نداشت. معنایی از عجله یا تاخیر اصلا وجود نداشت. حس امنیت و ایمنی کاملی [حکمفرما] بود که توضیح آن مشکل است.

سپس، تمام زندگی‌ام را مرور کردم. تمام این بازبینی در مورد رابطه‌ام با بقیه بود می‌توانستم هر آنچه که دیگران در رابطه با من احساس کرده بودند را لمس کنم. من عشق، درد یا آسیبی را که به علت کارها یا حرف‌های من احساس کرده بودند را حس می‌کردم.

آسیب یا دردشان مرا به گریه وامی‌داشت و با خود فکر می‌کردم که اوه…. می‌توانستم آنجا بهتر عمل کنم. اما بیشترین چیزی که حس می‌کردم عشق بود. بنابراین چندان هم بد نبود. در این مرور زندگی، هیچکس مرا قضاوت نمی‌کرد، بلکه این من بودم که خود را قضاوت می‌کردم. آنجا، حس اشباع شدن از عشق نامشروط ادامه  داشت.

[آنها] از من پرسیدند: آیا می‌خواهم به خانه بیایم [و آنجا بمانم] یا قصد بازگشت به اینجا (زمین) را دارم. به آنها گفتم دو پسرم به من نیاز دارند و بایستی برگردم. ناگهان در بدنم بودم و دوباره همان درد مفاصل به سراغم آمد؛ دردی که شعله می‌کشید. واقعا بیاد نمی‌آورم که در آن زمان چه چیزی در اطرافم در حال رخ دادن بود، جز اینکه می‌دانستم آسیب دیده بودم. اما هنوز هم آن عشق را احساس می‌کردم و با این وجود می‌توانستم استراحت کنم.

همچنین بخوانید  تجربه لورلین مارتین

 

تجربه دوم

خود را در شهری یافتم. به من گفتند که این شهر خداست. من در کنار یک فواره آب با مردی بودم که ردایی بلند و سفید، از جنس کتان به تن داشت و یک ریسمان دور کمرش بسته بود.

او به من گفت هر سوالی می‌خواهی بپرس و اضافه کرد که مرا به یک گردش خواهد برد. من در فضایی بزرگ شده بودم که کاتولیک‌ها می‌گفتند حتی رفتن به یک کلیسای مسیحی دیگر گناه کبیره است، و لوتری‌ها می‌گفتند که کاتولیک‌ها به جهم می‌روند، زیرا در کلیساهای خود مجسمه دارند و به قدیسان دعا می‌کنند.  از این رو اولین سوالی که پرسیدم این بود: «مذهب درست کدام است؟»

او گفت:

«همه مذاهب درست‌اند. هر دینی یک راه است و همه راه‌ها به یک مقصد می‌رسند.»

او به من کوهی را نشان داد که هر گروه مذهبی سعی می‌کرد به قله آن برسد. این گروه‌ها با فاصله از هم جدا شده بودند، اما هر کدام سعی می‌کردند به یک مکان واحد برسند.

سپس، گفت که افراد خودشان انتخاب می‌کنند در چه مذهب یا گروهی به دنیا بیایند تا به آنها کمک شود درس‌هایی که به خاطرشان اینجا فرستاده شده‌اند را فرا بگیرند. او گفت زمین همانند یک مدرسه بزرگ است، مکانی که می‌توانی درس‌های روحانی فرا گرفته را بکار بگیری و خود را، تحت فشار، امتحان کنی تا ببینی که آیا حقیقتا می‌توانی «زندگی کنی» و آنطور که از قبل می‌دانستی عمل کنی؟

اساسا، زمین جایی است که این فرصت را داری که آنطور که باید عمل کرد عمل کنی و به معنای واقعی کلمه زندگی کنی، آنطور که باید زندگی کرد. برای من مشخص شد که برخی افراد روی زمین می‌آیند تا تنها روی یک جنبه کار کنند، در حالی که برخی دیگر می‌آیند تا روی چندین جنبه کار کنند. افراد دیگری هم وجود دارند که نه تنها برای کار کردن روی ماهیت خود، بلکه همچنین برای کمک به جهان به عنوان یک کل، به اینجا آمده‌اند.

بعد دیگر، فشارهای فیزیکی بدن را ندارد. اینجا روی زمین، شما بایستی بدن را تغذیه کنید و لباس بپوشانید و برایش سرپناه فراهم کنید. شما تحت یک فشار مستمر از نوع تصمیم‌گیری هستید که یک بنیان روحانی دارد. در بعد دیگر شما را آموزش داده‌اند تا آنچه را که از شما انتظار می‌رود انجام دهید، اما آیا شما می‌توانید تحت این فشارها روی زمین زندگی کنید؟ آنچه که من در دنیای دیگر دیدم و شنیدم، تماما درباره روابط و مراقبت از یکدیگر بود. از مردم انتظار کمال نمی‌رود اما انتظار یادگیری است و پروسه‌ای مناسب در نظر گرفته می‌شود.

تمام تجربه ما در زندگی تمایل دارد تا نوعی الگو را دنبال کند و اغلب همان درس‌ها، تنها در روشی دیگر و تحت شرایطی متنوع، دوباره خلق می‌شوند. این روشی است که شما می‌دانید برای یادگرفتن و آزمایش چه چیزی اینجا هستید. اگر شما الگوها را آزمایش کنید، برخی موضوعات روشن خواهند شد. به من کتابخانه‌ای را نشان دادند که پر از کتابهایی با روکش طلا بود. کتاب زندگی هر یک از مردم روی زمین، که در آن برنامه زندگی‌شان نگاشته شده بود؛ درس‌هایی که امید می‌رفت از طریق تجارب کلیدی کسب کنند. با توجه به آن، فهمیدم که افراد انتخابی آزادانه نسبت به دریافت این تجارب کلیدیِ از پیش تعیین شده دارند. آنها می‌توانند یک مسیر طویل و پرپیچ و خم از تجارب یا مسیری مستقیم‌تر و کوتاه‌تر را انتخاب کنند. هریک از این رویدادهای [از پیش تعیین شده] کلیدی یک معیار هستند و عکس‌العمل به آنها نشان می‌دهد که شما چقدر یاد گرفته‌اید و چه میزان دیگر نیاز به اقدام یا یادگیری دارید.

همچنین بخوانید  تجربۀ ننسی راینز

آشفتگی اقتصادی که اکنون در حال گذار از آن هستیم، یکی از رویدادهای جهانی از پیش تعیین شده بود. افراد حق انتخاب دارند چطور به این رویدادها واکنش نشان بدهند. من در آنجا فهمیدم که روش روحانی این است که به همدیگر و کسانی که نیازمندند کمک کنیم. این اقدام نهایی عشق است. اما انتخاب محافظه‌کارانه و خود محورانه‌ای نیز وجود دارد: شراکت کمتر و حفظ دارایی‌های خود. این نگرشی مادی‌گرایانه به جهان است که باور دارد مادیات مهمتر از پیوند بین انسان‌ها است. اینکه اکثریت مردم چه انتخابی خواهند داشت، هنوز روشن نشده است. من در این تجربه‌ که در سال 1981 برایم رخ داد دیدم که این زمان فرا خواهد رسید و بانک‌ها امپراتوری کاغذ خواهند بود، یعنی [اعتباری که] تنها بر روی کاغذها ساخته شده است، نه چیزی دیگر. در این امپراتوری کاغذی بیزنس‌های بسیاری پای گرفتند که تحت فشار فرو می‌ریزند. چطور مردم به همه این موارد واکنش نشان میدهند؟ این یک رویداد کلیدی است و بسیاری را آزمایش می‌کند. آیا مردم به داد هم خواهند رسید و از همدیگر مراقبت خواهند کرد؟ یا اینکه هرچه بیشتر خودمحور و محافظه‌کار خواهند بود؟

در بازدید از دیگر قسمت‌های شهر به مکانی رسیدم که در آن ارواح با مردم، دانشمندان و هنرمندان روی زمین در حال کار کردن بودند. همیشه نیرویی [ماورایی] به افراد روی زمین الهام می‌بخشد تا موارد سودمند را برای بشریت در هر حوزه ای خلق کنند.

جزئیات بیشتری در تجربه‌ام وجود داشت، اما بیش از هر چیز دیگری، این مکان با عشق پر شده بود. در آن سو، ارتباطات شفاف و فارغ از سوءتفاهم‌ بود؛ افکار همانند مکالمات در اینجا به اشتراک گذاشته می‌شدند. تمام مردم با خوشحالی و لذت بسیار در حال کارکردن بودند. آنها همچنین به من مکانی بسیار تاریک‌ را نشان دادند که به نظر می‌رسید مردم در آنجا نمی‌دانستند از بدن‌هایشان خارج شده‌اند و پیوسته با یکدیگر بر سر مادیات می‌جنگیدند. مادیات، کانون توجه‌ و تمام اعمال خودمحورانه بود. بز فراز سرشان گروهی از موجودات در انتظار بودند. هرگاه شخصی به بالا نگاه، و از خداوند درخواست کمک می‌کرد به مکانی دیگر برده می‌شد، مکانی با آرامش بیشتر و هم‌نوا با خداوند و عشق او.

اما به نظر می‌رسید بسیاری دیگر در این مکان گم شده‌اند، آنها هرگز برای درخواست کمک به بالا نگاه نمی‌کردند.

همچنین بخوانید  تجربه ملیندا لاینز

این شهر مکان‌های زیادی داشت که متناسب با نیازهای مختلف بودند، مثلا مکانی برای استراحت که ارواح می‌توانستند به خاطر آسیب‌های زندگی زمینی در آنجا بهبود یابند. مکان­‌هایی برای کار وجود داشت که ارواح می‌توانستند به بشریت و دیگران برای رشد کمک کنند. به علاوه کتابخانه‌ها، تئاترها، مدارس، و همچنین معبد خداوند.

من را به سالنی بزرگ بردند. در آنجا موجوداتی از نور خالص حضور داشتند. یکی از آنها روبروی من بر یک صندلی یا تخت نشسته بود. این موجودات هیئتی انسانی نداشتند و بیشتر شبیه انرژی خالص نور بودند. من در برابر شکوه آنها به سجده افتادم. عشقی که از آنها ساطع می‌شد، به ویژه از شخصی که در مرکز قرار داشت، بسیار زیاد بود. من خود را هم‌سطح آنها احساس نمی‌کردم اما بسیار مفتخر بودم که در آنجا حضور داشتم. شخصی که در مرکز این جمع بود مرا در آغوش گرفت و گفت: «تو بسیار عالی عمل کردی فرزندم، ومن بسیار خشنودم.» احساس رضایت شدید از عشقی که صادر و به درونم جاری می‌شد، مرا به گریه واداشت.

آیا این خداوند بود؟ آیا این غایت بود؟ واقعا نمی‌دانم. فقط می‌دانم که من از این موجود و کسانی که نزدیکش بودند بسیار بسیار کمتر بودم و هستم. هنوز، تجربه آن همه عشق برایم بسیار حیرت‌آور است. هنگام بازگشت، تنها خواسته‌ام این بود که لایق آن عشق باقی بمانم.

نتیجه نهایی این تجارب چه بود؟ من عاشق زندگی کردن و شیفته و قدردان تمام این تجربه هستم. اکنون سعی می‌کنم که در لحظۀ حال زندگی کنم.

همیشه سعی می‌کنم آن‌طور که باید عمل کنم. من نسبت به ترک این زندگی مضطرب نیستم، اما کارهای زیادی برای انجام دادن دارم. من از مرگ نمی‌ترسم و می‌دانم که روزی باید به «خانه» بازگردم، و خانه آنجاست نه اینجا.

مهمترین موضوع چیست؟ باید بگویم مهمترین موضوع روابط انسانی، عشق و مراقبت از یکدیگر است.

مذهب جایگاه خود را دارد و راهی است در جهت کمال روح، اما به هیچ وجه هدف نهایی نیست. مذاهب، خداوند و [مقصد] نیستند، آنها فقط [یک] مسیر هستند. تاکید باید روی قانون طلایی باشد: همسایه‌تان را به اندازه خودتان دوست بدارید و تا می‌توانید مراقب یکدیگر باشید.

اکنون گرچه خود را مسیحی می‌نامم، اما به هیچ‌وجه وابسته به مذهب خاصی نیستم. من همه مذاهب را دارای ارزش بالایی می‌دانم، اما هیچ‌یک از آموزه‌ها را کافی و کامل نمی‌دانم. بنابراین، تعلق به هریک از آنها ناکافی خواهد بود. دین به خودی خود مقدر است که همیشه توسط انسان تفسیر شود، تفسیرهایی که غالبا فاقد شفافیت واقعی است و در ضمن جعل بسیاری هم دارد. یکی از موارد گفته شده به من این بود که ما انسان‌ها همیشه به دنبال این هستیم که در قوانین وضع شده در دین «از چه کسی سود ببریم؟» بدون شک، بسیاری از قوانین [ادیان] توسط بشر، و در جهت بهره‌برداری کسانی که ساختار را به عهده دارند، وضع شده است.

[ترجمه از خانم فاطمه]


منبع:

https://www.nderf.org/Experiences/1jean_r_nde_6166.html


آدرس کوتاه: https://neardeath.org/Hm8Wn

مرتبط پست ها

تجربه منفی پیتر
تجربه‌های غیر ایرانی

تجربه منفی پیتر

1404/08/18
تناسخ و تجارب نزدیک به مرگ – کوین ویلیامز
تجربه‌های غیر ایرانی

تجربۀ گالادرییل

1404/06/09
تجربه ملیندا لاینز
تجربه‌های غیر ایرانی

تجربه تاشا

1404/05/06
پست‌ بعدی
تجربه اسکات

خدا عشق و نور است

همچنین بخوانید

تجربۀ ساندرا راجرز
تجربه‌های غیر ایرانی

تجربۀ ساندرا راجرز

1399/10/20

ساندرا راجرز در سال 1976 با شلیک گلوله به قلب خود دست به خودکشی زد. ساندرا در شب قبل از آن نیز سعی کرده بود با دارو خودکشی کند که موفق نشده بود. ساندرا که تصور می‌کرد با خودکشی همه چیز پایان می‌یابد،...

ادامه مطلب
تجربۀ استیو گاردیپی

تجربۀ استیو گاردیپی

1399/10/22
تجربه لیندا اون

تجربه لیندا اون

1399/10/27
تجربۀ نرما ادواردز

تجربۀ نرما ادواردز

1403/06/01
شبه تجربۀ لنی

تجربۀ کری

1399/10/22
بارگذاری بیشتر
در آغوش نور

کپی مطالب با ذکر منبع جایز است

بررسی مفاهیم تجربه‌ نزدیک به مرگ، تجربه‌های معنوی، متافیزیک، مرور زندگی و مرگ موقت

  • جمله‌های برگزیده
  • پرسش‌ها و پاسخ‌ها
  • ارسال تجربه‌های شخصی
  • پیوندها

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
  • تجربه‌های نزدیک به مرگ
    • تجربه‌های ایرانی
    • تجربه‌های غیر ایرانی
    • تجربه افراد مشهور
    • تجربه‌های کوتاه
    • تجربه‌های صوتی
    • تجربه‌های کودکان
    • تجربه‌های گروهی
    • ‌تجربه‌های منفی یا ترسناک
    • اتفاق‌های آینده
  • تجربه‌های شبه نزدیک به مرگ
    • تجربه‌های شبه NDE ایرانی
    • تجربه‌های شبه NDE غیرایرانی
  • مقاله‌ها و نقطه نظرها
  • گفت‌وگوها
  • کتاب