از حدود دو ماه قبل از تصادف، اتفاقات عجیبی برای من رخ میدادند. گاهی وقتی به رختخواب میرفتم قبل از خوابیدن درگذشتگان را میدیدم و صداهائی میشنیدم. در شب 3 سپتامبر 1990 من و دوستم در مسیر برگشت از شهر کوبک (Quebec City) رانندگی میکردیم. او که پشت فرمان بود، در یک جا کنترل ماشین را از دست داد و ما با ماشینی که از روبرو میآمد به شدت تصادف کردیم. من بلافاصله خودم را بیرون از بدنم یافتم در حالی که به ماشین، دوستم، و بدنم که در ماشین بود نگاه میکردم. موتور ماشین آتش گرفته بود ولی شعلهها چندان زیاد به نظر نمیرسیدند. من بدن دوستم را میدیدم ولی روح او را در آن دور و اطراف نمیدیدم.
میخواستم از خانوادهام خداحافظی کنم زیرا میدانستم در حال مردن هستم، و با این فکر بلافاصله جلوی آنها قرار گرفتم، ولی خانوادهام نمیتوانستند من را ببینند یا صدایم را بشنوند. متوجه شدم که اکنون روز است، و نه تنها آن، بلکه روز دیگری است! من میتوانستم در زمان سفر کنم! احساس کردم چیز دیگر و مهمتری منتظر من است، و من خود را رها کرده و به دست جریان حوادث سپردم. بر خلاف بقیۀ تجربههای NDE من تونلی ندیدم، در عوض به جائی تاریک رفتم که هیچ چیزی در اطراف من نبود. با این حال در این مکان احساس آرامشی کامل داشتم. در آن موقع زندگی من مانند یک فیلم سه بعدی جلوی من به نمایش درآمد، در حالی که میتوانستم احساسات تمام کسانی را که در هر صحنه از زندگی من بودند را به طور کامل حس کنم. میتوانستم ببینم که آنجائی که کسی را خوشحال کرده بودم برایم کارمای (Karma) مثبت بوجود آورده بود و آنجا که کسی را آزرده بودم از کارمای من کاسته شده بود. میفهمیدم که کارمای مثبت بیشتر به من امکان دسترسی به مکانی متعالی تر و بهتر را در دنیای دیگر میداد.
بعد از پایان نمایش زندگیم، همه چیز دوباره برای مدتی تاریک شد. ولی فهمیدم که با توجه به مرور زندگیم، من لیاقت منزلگاهی در بهشت را دارم، بدون اینکه بدانم این منزلگاه چگونه و به چه شکل است. از فاصلۀ دور نقطۀ نوری را دیدم که مرا به خود جذب میکرد. من این امکان را داشتم که به طرف آن نروم ولی البته که این هرگز خواست من نبود. من به طرف آن حرکت کردم و با نزدیک شدن به آن احساس آرامش من مرتباً افزایش مییافت. من نزدیک نور رفتم ولی وارد آن نشدم، بلکه در مداری در حول آن قرار گرفتم. نور شکلی مخروطی و بسیار با عظمت داشت و من در روبروی قسمت باریکتر مخروط بودم که به سمت بالا گسترش مییافت. در حالی که در این مدار بودم پنج کلمه را ادراک کردم: آرامش، لذت، خوشحالی، عشق، ابدیت. به یاد دارم که ترکیب این پنج کلمه با هم تنها چیزی شد که در این جهان برایم اهمیت داشت. من باید تمام چیزهای دیگر را از درونم دور میریختم تا بتوانم درون نور وارد شوم. جزئیات دیگری نیز وجود دارد که من وارد آن نمیشوم.
احساس آرامش من جای خود را به احساس عشق داد، ولی چیزی بود که نمیگذاشت من وارد نور شوم. فهمیدم که آن چیز احساسات منفی و کینههائی است که از چند نفر درون خود نگاه داشته بودم. باید آنها را میبخشیدم تا بتوانم خود را از تمام افکار و احساسات منفی پاک کنم. با بخشیدن آنها، ناگهان با احساسی که مانند انفجار عشق بود وارد نور شدم. گرچه احساسی که قبل از ورود به نور داشتم فوقالعاده بود، هنوز چیزی بود که شاید بتوان آن را با کلمات کمی توضیح داد. ولی کلمهای برای وصف احساس من درون نور نیست. تنها میتوانم بگویم که فکر کردم از شدت عشق خواهم مرد! من تعجب میکردم که هنوز میتوانستم مانند وقتی که در دنیا بودم فکر کنم. پیش خود شروع به خندیدن به فکرم کردم که چطور ممکن است در اینجا بمیرم در حالی که هم اکنون نیز مردهام!
پیش خود فکر کردم که نمیتوانم درجۀ عشقی بالاتر از این را تحمل کنم. اینجا از آنچه من از انتظار داشتم به مراتب بهتر بود! ولی بعد از مدتی طلب عشقی بیشتر کردم و با این طلب احساس عشقی غیر قابل تصوری که وجود داشت افزایش یافت! فهمیدم که در نور مراتبی هست. در آن موقع دریافتم که من به تمام دانش جهان هستی دسترسی دارم و کافیست چیزی را بخواهم بدانم تا آناً آن را درک کنم.
اولین سؤال من این بود که آیا در جائی غیر از زمین حیات وجود دارد؟ جواب یک بلۀ بزرگ است! سؤال دوم این بود که آیا سیارات زیادی با حیاتی پیشرفتهتر از زمین وجود دارند؟ بله، هزاران هزار سیاره با موجوداتی کاملتر و پیشرفتهتر از انسانها. سؤال بعدی من این بود که سیاراتی با حیاتی بدوی و ابتدائیتر چطور؟ جواب آن نیز مثبت است. میخواستم حیاتهای پیشرفتهتر را ببینم. با این خواست بلافاصله خود را روی یک سیاره یافتم. در آنجا بدنی داشتم، در حالی که وقتی در نور بودم بدنی نداشتم. میتوانستم با ساکنان این سیاره مکالمه کنم. چند نفر آنجا بودند که از دیدن من بسیار تعجب کردند. چیزی مانند یک شهر در آنجا بود که زمینی مسطح داشت. ساختمانهای آنجا پنجره یا دری نداشتند بلکه راه خاصی برای ورود به این ساختمانها بود که برای من دانستن آن چندان مهم نمینمود.
آنها از من پرسیدند از کجا آمدهام و میخواستند تصویر آسمان شب و ترکیب ستارگان را از دیدی که ما در زمین میبینم در ذهن من ببینند. آنها همچنین در مورد محل زندگی من روی زمین و چیزهای دیگر سؤال کردند. من میتوانستم بصورت ذهنی تصویری از نقشۀ زمین و جائی که روی آن متولد شده بودم را به آنها نشان دهم. آنها تعجب کردند که ما روی زمین آنچه را که قبلاً زنده بوده میخوریم و به نظر آنها عجیب بود که کسی که از سیارهای با چنین حیات بدوی آمده بتواند به سیاره آنها آمده و با آنها دیدار کند. آنها گفتند که انرژی مورد نیاز خود را از انرژی کیهانی و بدون واسطههای طبیعی که ما در زمین استفاده میکنیم بدست میآورند. از آنها پرسیدم آیا شما به سیارات دیگر سفر میکنید؟ گفتند بله و به من سفینهای را نشان دادند که تقریباً شبیه یک هواپیمای بدون بال بود. آنها گفنتد که با ایجاد نیروی جاذبه این سفینه تقریباً میتواند به هر سرعتی برسد. من به آنها گفتم که روی زمین رسیدن به سرعت خیلی بالا مستلزم شتاب زیاد و در نتیجه احساس نیروی زیاد و غیر قابل تحمل است. آنها گفتند که نیروی جاذبه ایجاد شده در این سفینه بطور مساوی روی سفینه و سرنشینان آن اثر میگذارد و باعث میشود که آنها هیچ احساس شتابی نداشته باشند.
ضمناً من به یاد میآورم که از نظر فیزیکی آنها از ما قد کوتاهتر بودند و به آهستگی راه میرفتند. به علاوه هیچ موئی در بدن آنها نبود و لباس آنها به نوعی جزئی از بدن آنها به نظر میآمد و من نمیتوانستم به خوبی تشخیص دهم که لباس آنها کجا شروع شده و کجا تمام میشود.
بعد از دیدار از این سیاره، تصمیم گرفتم که به سرچشمۀ آنها و ما و همه چیز بازگردم، به نور. دوباره در نور خواستم که سیارهای با حیاتی بدویتر از زمین را ببینم. به سیارهای رفتم که موجوداتی پرمو در آن در حال تعقیب حیوان یا موجودی بزرگ بودند. آنها نمیتوانستند من را ببینند یا صدای من را بشنوند. فهمیدم که ما نباید و نمیتوانیم در روند تکامل حیات در این سیارات بدویتر دخالت کنیم، زیرا آنها باید مراحل رشد خاص خود را طی کنند همانگونه که ما نیز مراحل رشد خود را روی زمین طی کرده و میکنیم. یک علت فاصلۀ عظیم بین سیارات نیز همین است…
من به درجۀ بالاتری در نور رفتم، مرحلهای بالاتر از مرحلۀ دانش که آن را مرحلۀ خلقت مینامم. در این درجه میتوان تنها با اراده کردن مانند خدا پدیدههای فیزیکی را خلق کرد. میدانم که باور آن سخت است ولی در آنجا در خلقت با خدا سهیم بودم. هر چیزی در این درجه ممکن است. گرچه دوست نداشتم به زمین برگردم زیرا اینجا مکان عشق بینهایت بود، میخواستم آنچه را دیده و یادگرفته بودم به مردم روی زمین بگویم. البته در آن مرحله، آنچه که اراده شود بلافاصله تحقق مییابد و به محض اینکه من این خواسته را در خود شکل دادم، از سمت عقب با سرعت به طرف پایین کشیده شدم و در یک آن متوجه شدم که اکنون دیگر خارج آن مخروط عظیم نورانی هستم و میتوانم دوباره بدن [روحانی] خود را ببینم.
در آنجا دوستم که در ماشین با هم بودیم و پشت فرمان بود را دیدم. من پشت به نور و رو به او بودم و او به سمت نور و من میآمد. لباس یک پارچه سفیدی به تن داشت و حرکت او با راه رفتن نبود، بلکه شناور بود. من در مسیر او بودم و وقتی به هم نزدیک شدیم دست من دست او را لمس کرد. تعجب کردم که دیدم شعاع و پرتوهای درخشانی از نور از دستهای ما خارج شد و دستهای ما در هم ادغام شدند. در آنجا فکر ما نیز ادغام و یکی شد و میتوانستیم فکر یکدیگر را ببینیم و از آن طریق بدون امکان خطا و اشتباه با یکدیگر با سرعت بسیار زیاد مکالمه کنیم. من کنجکاو شدم و خواستم که این نحوۀ مکالمه را با مکالمۀ معمولی که ما در دنیا از طریق کلمات داریم مقایسه کنم. دیدم که در این حالت من با کلمات خود او با او حرف میزنم ولی سرعت و عمق و تمامیت احساسی این مکالمه قابل مقایسه با مکالمه قبلی ما از طریق فکر نبود.
او به من گفت که وقت او روی زمین تمام شده و او در نور خواهد ماند. او گفت که من به زمین باز خواهم گشت ولی هرگز این تجربه را که از هر تجربه فیزیکی بالاتر است فراموش نخواهم کرد. احساس عشقی که حس میکردم به تدریج ضعیفتر و ضعیفتر میشد و اکنون میتوانستم دوباره زمین را با تمام خشمها، جنگها، حرصها و خودخواهیها و بقیۀ چیزهای ناخوشایند روی آن ببینم و با نزدیک شدن به زمین به ناراحتی و غم من افزوده میشد. ناگهان به بدنم در ماشین که در حال آتش گرفتن بود بازگشتم. دیدم که بدن دوستم هم که میدانستم خالی از وجود او است در کنار من است. توانستم درست یک لحظه قبل از اینکه شعلهها به من برسند خود را از ماشین بیرون بکشم. کالبد شکافی روی دوستم بعداً ثابت کرد که قبل از اینکه شعلهها به او برسند مرده بوده است. بهبود من کمتر از معجزه نبود، علیرقم شکستگیهای متعدد استخوانهایم و جراحات زیاد دیگر، دکترم از سرعت خوب شدن من در تعجب بود. بعد از این اتفاق چند توانائی خاص فوق مادی به من داده شد.
منبع:
Roger C NDE, Near Death Experience Research Foundation Website: http://www.nderf.org/Experiences/1roger_c_nde.html