جولیان اهل نورویچ (Julian of Norwich) راهبهای انگلیسی بود که در حدود 6 قرن پیش، در آخرین دورههای قرون وسطا میزیست. به نظر میرسد جولیان در سن 30 سالگی، در تاریخ 13 ماه می در سال 1373 میلادی، یعنی حدود 640 سال قبل تجربۀ نزدیک به مرگ داشته است. زندگی جولیان در عزلت و تنهائی نسبی بوده و نام حقیقی او معلوم نیست. از آن زمان کتب انگلیسی زیادی باقی نمانده است، به خصوص کتابی که توسط یک زن نوشته شده باشد. با این وجود، کتاب او به نام «الهامات عشق الهی» (Revelations of Divine Love) یکی از معدود کتب باقی مانده از این دوره است و باور بر این است که این اولین کتاب انگلیسی نوشته شده توسط یک زن است. اگر این فرضیه درست باشد، جالب است که اولین کتاب انگلیسی نوشته شده توسط یک زن دربارۀ تجربۀ نزدیک به مرگ است. پژوهشگران دربارۀ کتاب او میگویند که یکی از غامضترین و عمیقترین کتب معنوی از دوران قرون وسطا میباشد. گرچه متون مذهبی و عرفانی در آن وقت اکثراً به زبان لاتین نوشته میشدند، جولیان کتاب خود را به زبان انگلیسی نوشت.
تجربه جولیان از زبان خود او اینگونه است:
«قسمت بالای بدن من شروع به مردن کرد، تا جائی که دیگر احساس چندانی در این قسمت نداشتم. بزرگترین درد من تنگی نفس و افول احساس زندگی در من بود، تا آن که به نقطهای رسیدم که مطمئن بودم دیگر زمان مرگ من رسیده است. سر من از شدت ضعف به یک طرف افتاده و دستهای من نیز از دو طرف تخت فرو افتاده و آویزان شدند. دید من به تدریج تاریک شد، مانند اینکه شب شده است، ولی صلیبی که در اتاق بود و به آن مینگریستم هنوز میدرخشید، آن هم با نوری که نمیدانم از کجا میآمد و به نظر عادی نبود. ناگهان در آن لحظه تمامی دردهای من ناپدید شده و من دوباره احساس سقم و سلامت کامل نمودم. من از این تغییر ناگهانی تعجب کردم و به نظرم رسید که این معجزۀ خداست، نه چیزی عادی…»
در اینجا جولیان ادعا میکند که مسیح بر او ظاهر گشته و الهاماتی را بر او فاش کرده است که جولیان در کتاب خود بازگو مینماید. میتوان هماهنگی زیادی بین این الهامات با آنچه در تجربههای نزدیک به مرگ جدید میخوانیم دید. همچنین باید توجه داشت که جولیان یک راهبه بوده و تمامی عمر خود را تحت چهارچوب تعالیم اکید و سخت گیرانۀ کلیسای کاتولیک قرن 14 گذرانده بود. با این حال بسیاری از چیزهائی که او در کتاب خود بیان میکند با تعالیم آنوقت کلیسا منافات دارد. با این وجود جولیان مورد تعقیب و شکنجۀ کلیسای قرون وسطا قرار نگرفت، شاید به خاطر اینکه کمتر کسی کتاب او را که یک زن نوشته بود جدی گرفته و در زمان حیات او خوانده بود، به خصوص که جولیان کتابش را در اواخر زندگیش نوشته است. به هر صورت قضاوت در مورد صحت یا عدم صحت ادعای جولیان را باید به خواننده واگذار نمود.
اینها قسمتهائی از الهاماتی است که جولیان در تجربۀ خود دریافت کرده است:
♦ «خدا تمامی خوبیهاست و هر خوبی که در هرچیزی هست از خداست.»
♦ «خدا در انسان است و در همه چیز است و همه کس و همه چیز را دوست دارد.»
♦ «بزرگترین تکریم خداوند این است که به خاطر آگاهی و ایمان به عشق او نسبت به خودمان، در آرامش و شادی زندگی کنیم.»
♦ «خدا روح انسان را خلق کرده است و این روح در لحظۀ خلقت خود به خدا ملحق گردیده است.»
♦ «روح ما با او که خوبی مطلق و تغییر ناپذیر است یکی است. از دید خداوند، بین او و روح انسان نه خشم و نه قهری و نه بخششی قرار دارد. روح ما چنان با خداوند و خوبی او یکی است که هیچ چیز نمیتواند بین خدا و روح ما فاصله بیاندازد.»
♦ «از دیدگاه الهی، تمام انسانها یکی هستند.»
♦ «من فرقی بین خداوند و جوهرۀ وجودی انسان ندیدم. ولی با این حال میفهمم که جوهرۀ ما مخلوقی از خدا و در خداست.»
♦ «دیدم که برای ما راحت تر است که سعی کنیم که اول خدا را بشناسیم تا اینکه حقیقت روح خود را دریابیم. زیرا اعماق روح ما آنچنان در الوهیت ریشه دارد و چنان ارزش بینهایتی داراست که ما (به سادگی) نمیتوانیم آن را بفهمیم تا وقتی که خدایی که آفریننده آن است و روح ما با او متحد است را بشناسیم.»
♦ «کارهای زیادی هستند که از دید ما آنچنان شرورانه و پلید هستند و چنان گزند آورند که برای ما غیر ممکن به نظر میرسد که هیچ خوبی بتواند از آنها نتیجه شود… و ما چندان به تأسف و عزاداری از بدی آنها مشغولیم و بر روی آن تمرکز میکنیم که نمیتوانیم آنگونه که باید در آرامش و سکون الهی باشیم. علت این امر محدودیت دید ماست. ولی خداوند همۀ چیزها را از هیچ آفریده است و همان خدا همۀ چیزهایی را که درست نیستند درست خواهد کرد.»
♦ «انسان بعضی از کارها را خوب و بعضی را بد میبیند. ولی خدا اینگونه نمیبیند، زیرا هر آنچه در جهان است آفریدۀ خداست و خاصیت فعل خدا را داراست.»
[توضیح: این سخن جولیان با آنچه در تعداد دیگری از تجربهها گفته شده سازگاری دارد. منظور این است که گناه و ثواب از سطح دید بشری مفهوم دارد و از دید ذات الهی گناهی وجود ندارد. ولی با این حال ما آزادی انتخاب داریم و اعمال و تصمیات ما نتایج طبیعی خود را دارا هستند، که بسته به عمل ما این نتایج میتوانند بسیار دردناک و عذاب آور باشند. همانطور که بی توجهی به قانون جاذبه که جزو قوانین طبیعت است، و پریدن از بلندی نتیجۀ دردناکی به همراه دارد.]
♦ «پروردگار ما آنچه را که خوب است را انجام میدهد و در مقابل بدی صبور است.»
♦ «ما همه گناه کاریم ولی با وجود آن، دیدم که حقیقتاً خدا هیچ وقت از دست ما عصبانی نبوده و نخواهد بود. زیرا او خداست، او خوب است، او حقیقت است، او عشق است، او آرامش است، و قدرت او و حکمت او و نیکوئی و خیرخواهی او و یگانگی او جائی برای عصبانیت باقی نمیگذارد.»
♦ «برای خدا آغازی برای دوست داشتن انسانها و عشق ورزیدن به آنها وجود نداشته است. همانگونه که انسان در برکت و مهر بی نهایت الهی تا ابد غوطه میخورد تا ارادۀ الهی را با آنچه میکند براورده سازد، همین بشریت نیز از ازلیت در عشق و آگاهی خدا قرار داشته است.»
♦ «پایه و بنیان شفقت و بخشش، عشق است… من دیدم که بخشش چیزی بجز عشق نیست و جز در عشق نمیتواند وجود داشته باشد.»