مصاحبۀ الکس فراری (Alex Ferrari) با استیون نواک:
قبل از اینکه به تجربۀ NDE شما بپردازیم، تعریف کنید که زندگیت قبلا چطور بود؟
زندگی من تا قبل از 30 سالگی خیلی پرتلاطم بود. اولین تجربۀ نزدیک به مرگ من در سن چهار سالگی اتفاق افتاد. ولی در آن موقع نمی توانستم بیاد بیاورم که چه اتفاقی برایم افتاده است. می دانستم اتفاقی متفاوت و تجربه ای غیر عادی برای من رخ داده است، ولی در ابتدا هر چقدر فکر می کردم نمی توانستم جزییات آن را بیاد بیاورم. من هم به زندگی عادی خودم ادامه دادم. ولی پدر و مادر من از هم جدا شدند و من با مادرم زندگی می کردم. او هم اهل می خوارگی بود و به بار می رفت و من که یک بچه بودم نصفه شب از خواب می پریدم در حالی که او خانه نبود. در همان نصفه شب از خیابان رد می شدم که به خانه همسایه بروم و چیزهایی که یک بچه نباید تجربه کند. ولی من برای تمام اینها سپاسگزارم زیرا این اتفاق ها من را کسی کرد که امروز هستم و این آگاهی قوی را پیدا کردم که اگر من توانستم خودم را از تاریکی نجات بدهم پس شما هم می توانید. من بخاطر تمام این اتفاقات، و برای غلبه بر احساست منفی خودم و مشکلات جسمی و روحی ناشی از چندین تصادف به اعتیاد پناه آوردم و در دنیای تاریکی گیر کرده بودم که نمی توانستم از آن خلاص شوم. از من تنها قالبی خالی از یک مرد باقی مانده بود.
دربارۀ اولین تجربۀ نزدیک به مرگ خودت وقتی که چهار ساله بودی بگو.
من چهار ساله بودم و در جلوی درب همسایه روبروی ما در طرف دیگر خیابان با سه چرخه پلاستیکی خودم ایستاده بودم که برادرم من را صدا زد که به خانه بازگردم و آماده بشوم که با هم برای خرید به فروشگاه برویم. من هم با همان سه چرخه با عجله از بین دو ماشین که جلوی در همسایه ما پارک کرده بودند عبور کرده و وارد خیابان شدم. در همان موقع یک ماشین که در خیابان بسرعت می رفت را ندیدم و با آن تصادف کردم و زیر ماشین رفتم. به یاد می آورم که همه چیز تار شد و خودم را به شکل تار و مبهمی می دیدم که سیاهی چشمانم بالا رفت و در آن موقع هم چیز مثل یک فیلم بتدریج تاریک شد. دوباره همه چیز روشن شد ولی اکنون من در کنار یک نفر نشسته بودم و به یک طرف لم داده بودم و سرم پایین بود. با خودم گفتم او کیست؟ چه اتفاقی افتاده است؟ اولین چیزی که چشمم به آن افتاد موهای نقره ای رنگ او بود که نورانی بود و تقریبا تا زمین می رسید. همچنین کمی پایین ردای او را می دیدم. سرم را به سوی او برگردانم تا ببینم چه می گوید. او یک ردای کلاه دار پوشیده بود ولی هیچ صورتی نداشت. جایی که باید صورت او باشد تنها نور بود. او اسم من را گفت و گفت که تو با یک ماشین تصادف کرده ای ولی همه چیز درست خواهد شد. همینطور که حرف می زدیم متوجه شدم که ما حرف می زنیم ولی دهان ما حرکت نمی کند. قسمتی از وجود من سعی داشت از تمام این وضعیت سر دربیاورد که اینجا کجاست و چه شده است، و قسمت دیگری از وجود من مشغول مکالمه با او بود. او به من می گفت که تو هنوز نمی توانی [به اینجا] بازگردی و در همین حال که به چهره او می نگریستم احساس کردم که بالا رفتم و چهره او من را به این منظره برد که تنها کلمه ای که برای شرح آن دارم بهشت است. این منظره زیبا بود، رنگهای بسیاری را می دیدم که نمی توانم آن ها را توصیف کنم، چون روی زمین چنین رنگ هایی نداریم. رنگ ها زنده بودند و نفس می کشیدند. همه چیز زنده بود. آنجا افراد زیادی بودند، از بچه تا مسن، و گل و چمن مانند یک منظرۀ بسیار زیبای طبیعت زمین را پوشانده بود. می توانستم خنده و احساسات آنها را حس کنم که پر از شادی و احساس زندگی بود. حتی خندۀ آنها خود دارای حیات بود. ناگهان این آگاهی و درک در من نفوذ کرد که در آنجا هیچ درد و رنجی و بدبختی وجود ندارد.
من می خواستم به آنجا بروم، ولی آنها گفتند که ما چیز دیگری برای نشان دادن به تو داریم. ناگهان من در مکان دیگری بودم که آنجا چیزی مانند یک نقشه و طرح بود. اگر نقشۀ طراحی یک ساختمان را دیده باشید، چیزی شبیه به آن بود. من واقعیت مادی را مشاهده می کردم، ولی دیگر واقعیت نبود. من در حقیقت به ساختار انرژی که به [دنیای مادی] جهت می داد و فرمول آن بود می نگریستم. آنجا مانند این بود که در مرکز چیزی مانند یک چرخ بزرگ قرار داشته باشم.
به من نشان دادند که در حقیقت من عشق خالص هستم. وقتی که به این بدن دنیایی می آییم، عشق خالص هستیم. در گذر زندگی دنیا ما از انرژی خود استفاده می کنیم تا دنیای واقعیت را تجربه کنیم. در سطحی احساسی، ما با مردم، مکان ها و چیزها تبادل انرژی انجام می دهیم. در این فضا تمام این ها به نوعی منقوش و حک شده بود. این تبادل انرژی از مراکز انرژی (چاکراهای) ما انجام می شود.
سپس به من چیزی مانند صفحات نمایش را نشان دادند، مانند اینکه تلویزیون های زیادی دور تا دور من بودند که در هریک خاطره ای [از یکی از زندگی های قبلی من] در حال نمایش بود. مانند اینکه در مرکز یک چرخ بودم و هر یک از پره های چرخ، گسترش و ضمیمه ای هستند که از تو منشعب شده اند، و پیمان و قرارداد تو هستند که در خلق کردن دنیای واقعیت خویش [با جهان هستی] شریک باشی. تو این دنیای واقعیت را خلق کرده و هر چه باشد، زندگی در آن را تجربه می کنی. ولی آنها خیلی تاکید داشتند که دربارۀ قدرت ما برای خلق کردن حرف بزنند و اینکه باید آگاه باشیم که به مبدا متصل هستیم و اینکه چقدر [در خلق کردن واقعیت خود] قدرت داریم و اینکه همه چیز از درون قلب ما خلق می شود. آنچه درون قلب خود نگاه می دارید [و به آن انرژی می دهید] دنیای شما و واقعیت شما را بوجود می آورد.
آنها دربارۀ زمانی حرف زدند که [به زودی خواهد آمد و] بشریت برای اینکه بتواند روی این سیاره باقی مانده و نابود نشود، ناچار خواهد بود که روح خویش را ارتقاء ببخشد و به ضمیر بالاتر و خود حقیقی خویش دست یابد، که زمینه ساز همبستگی و یکی شدن، به جای رنج و جدایی و جنگ بین انسان ها است.
آنها به من نشان دادند که هر کسی طرح و نقشۀ خود را در دست دارد. بعضی آن را رکورد آکاشیک (Akashic Record) می نامند. ولی به نظر من چیزی که به من نشان دادند این بود که ما به نوعی مانند یک کامپیوتر هستیم. در ضمیر ناخودآگاه ما [در اثر تربیت و تاثیرات جامعه و محیط] برنامه هایی ذخیره می شود، بدون اینکه ما آنها را فیلتر یا پردازش کنیم و این در نهایت در حافظه سلولی ما (Cellular Memory) ذخیره می گردد و این یک ارتباط فیزیکی است. آنها به من این طرح و نقشه را نشان دادند که در فضایی که من آن را میدان کوانتم می نامم وجود داشت. گرچه مطمئن هستم نامی دارد که ما آن را هنوز بدرستی نمی دانیم. به من گفتند هر کسی چنین نقشه ای را همراه خود دارد که طرحی کامل است. این تصویری الهی از آن شخص است، طوری که در تصور خدا خلق شده است. این تصویر و نقشه، امن و غیر قابل خدشه است و همیشه در دسترس شما می باشد. شما باید آن را آزادانه و از روی اختیار طلب کرده و به خود بگیرید و اجازه دهید که با شما همبسته و یکی شود تا شفا یابید. این رشد و علو شماست. این تمام چیزهایی است که در این دنیا سعی دارید خود را با آنها پر کنید.
آنها خیلی تاکید داشتند که هویت اصلی ما عشق است. ما انرژی هستیم که یک تجربۀ بشری داریم، در صورتی که در حقیقت هیچ لقب و عنوانی [منجمله بشر بودن] نداریم. وقتی شروع کردم که آن را باور کنم و به آن تحقق ببخشم، این به من آزادی بخشید، آزادی از نیاز به مردم و بدست آوردن احترام و تایید آنها یا همۀ چیزهای دیگری که از بچگی به دنبال آنها هستیم. باید به خود اجازه بدهید که آن را باور کنید.
همچنین آنها دربارۀ انرژی های منفی به من گفتند. موجوداتی با انرژی منفی که در اقلیم هایی که برای ما قابل رویت نیست زندگی می کنند و بقای آنها در مکیدن انرژی از افراد و کشاندن آنها به انرژی ها و فرکانس های پایین تر است، بدون اینکه افراد متوجه آن باشند. به همین خاطر مراقب خوراک های روانی و برنامه هایی که به ضمیر ناخودآگاه خویش راه می دهید [همنشینان خود، آنچه می بینید و می شنوید، آنچه باور می کنید و به ذهن خود راه می دهید …] باشید. زیرا انرژی به درون شما نفوذ می کند. ولی نیازی نیست که به این انرژی ها متصل و وابسته شوید.
تمام این اتفاقات در تجربۀ شما در سن چهار سالگی رخ داد؟ در سن چهار سالگی چطور توانستی آنها را هضم کنی؟
بله، بیشتر این اتفاقات از تجربۀ اول من است. می دانستم که اتفاق خاص و غیرعادی برای من افتاده است. ولی با اینکه خیلی تلاش کردم، نتوانستم هیچ جزییاتی از آن را بیاد بیاورم. تا بعد از سن 30 سالگی، آن وقت بود که همه چیز در ذهن من باز شد و توانستم دوباره به این خاطرات دسترسی پیدا کنم.
دومین تجربۀ نزدیک به مرگ مانند اولی نبود و نمی توانم بگویم که از نظر بالینی مرده بودم. حدودا سی ساله بودم که دوباره یک تصادف داشتم. بی هوش شدم و من را به اتاق عمل بردند. من بیدار شدم و می خواستم از اتاق بیرون بروم، نمی دانم چرا. اضطراب و نگرانی زیادی در من بود، بدترین نوعی که تاکنون تجربه کرده بودم. ناگهان گویی چیزی به تمام وجود من اصابت کرد، از سر تا پا. گویی کسی من را در یک پتو از جنس عشق پیچیده است. دوباره همان صدا با من صحبت کرد و گفت:
«استیو، تو در یک تصادف بوده ای. ولی همه چیز درست خواهد بود.»
من بلافاصله این صدا را شناختم و ناگهان این تصاویر جلوی چشمان من آمد. تمام این انرژی های مختلف از من عبور کردند، گویی چیزی باز شده است. قسمت دروغین و پایین تر من سعی داشت در قطب مخالف این انرژی باشد. بدون اینکه متوجه باشم، شروع به تغییر و تحول کردم تا این انرژی جدید را وارد سیستم خود کنم. بعد از آن می توانستم افکار مردم را بشنوم. چیزهای عجیب و غریب روانی زیادی برای من اتفاق می افتاد. ناگهان بدون دلیل مشغول به گریستن می شدم. یا اتفاقات را قبل از اینکه اتفاق بیافتند می دیدم… برای مدت کوتاهی، شاید حدود یک ماه، می توانستم انرژی های اطراف خود را ببینم و نوع انرژی ها را تشخیص دهم. متوجه شدم که خیلی از این انرژی ها از درون خود من منشعب می شوند و همۀ آنها از خارج نیستند. شروع کردم بر روی تغییر انرژی های خود و در زمینه فیزیک کوانتم و سایر موضوعات مطالعه کنم و سعی در بازسازی ذهنی و روحی خود نمودم و الگوهای رفتاری و فکری خود را تغییر دادم. آنوقت بود که فرشتگان به زندگی من آمدند. فهمیدم که این درون همۀ ماست، هیچ کسی استثنایی و خاص نیست. درون همۀ ما هم فرشته و هم اهریمن وجود دارد. همۀ ما آزادی انتخاب داریم که کدامیک باشیم. ما امروزه این را خیلی زیاد روی این سیاره و در میان مردم می بینیم، انرژی هایی که افراد درون خود جمع کرده اند که وارد حافظه سلولی آن ها شده است. وقتی اینطور شد، احساسات و انرژی های درونی فرد بر فکر سلیم و منطق او غلبه خواهند داشت و به اصطلاح فکر و ذهن او را خواهد ربایید. این افراد باید این انرژی ها را رها کنند [وگرنه تغییر فکر و شخصیت خود با وجود این انرژی ها خیلی سخت خواهد بود].
ولی به نظر می رسد که اکنون بیداری معنوی در میان مردم خیلی بیشتر در حال اتفاق افتادن است، قبول دارید؟
کاملا درست است. مطمئنا احساس می کنم که مردم در حال سوق داده شدن به آن سمت هستند و مطلقا می توان دوقطبی شدن [بین خیر و شر] را روی سیارۀ زمین حس کرد. خیلی چیزها را می توان از این تضاد یاد گرفت. بدون تضاد ما وجود نداشتیم، ولی باید یاد بگیریم که چطور آن را پردازش کنیم. ما یاد نگرفته ایم که چطور برنامه های قدیمی و تضادها را درون خود پردازش کنیم و انرژی های درون خویش را پاکسازی نماییم و انرژی های پایین تر را رها سازیم. ولی مردم اکنون بیشتر به این چیزها توجه می کنند و بدنبال آن می روند و با ارتقاء سطح انرژی روی زمین، موجودات بیشتری برای کمک به سیارۀ ما می آیند تا کانال های ارتقاء انرژی را ایجاد کنند و به افراد کمک کنند که حقیقت خویش را بیاد بیاورند، زیرا شما همین الان هم تنها عشق هستید ولی باید آن را بیاد آورید و درون خود حس کرده و متجلی سازید. این شفای شماست.
چند بار دربارۀ میدان انرژی کوانتم صحبت کردید. ممکن است آن را برای مردمی که با آن آشنا نیستند توضیح دهید؟
این یک میدان انرژی جهانی است که تمام چیزها در آن وجود دارند و درون و بیرون همۀ ما نیز هست، و محدود به زمان و مکان نیست. من ابتدا آن را [در تجربۀ NDE خود] تجربه کرده و سپس دربارۀ آن مطالعه کردم. درک من این است که این میدان مانند یک حوزه جهانی است که می توانیم به آن انرژی بفرستیم و با آن دنیای واقعیت خود را خلق کنیم. تمام انرژی ها و میدان ها در این حوزۀ انرژی کوانتم قرار دارند. هر چیزی در این میدان انرژی، به تمام چیزهای دیگر متصل است. کمی می توانم آن را به یک کامپیوتر تشبیه کنم که می توانید هر برنامه ای که می خواهید را در آن اجرا کنید و با آن هر تصویری که مایلید را روی صفحه مانیتور خلق کنید. البته بیشتر ما این را بطور ناخودآگاه و از طریق [برنامه های ناآگاهانۀ درون] ضمیر ناخودآگاه خویش انجام می دهیم. یعنی متوجه نیستیم که مشغول اجرا کردن چه برنامه ای هستیم، تا وقتی که بیدار شویم و آگاهانه این کار را انجام دهیم. این یکی از جاهایی است که «قانون جذب» درست فهمیده نشده است. وقتی که فیلم «راز» (Secret) بیرون آمد، تا جایی که به یاد دارم، آغاز گفتگو و بحث دربارۀ این مسائل در سطح عمومی جامعه بود. ابتدا نیاز دارید که دربارۀ یک موضوع آگاه شوید، سپس نیاز به جامۀ عمل پوشاندن به آن دارید. امروزه مردم هرچه بیشتر در حال بیدار و آگاه شدن هستند. برای بستن شکاف بین دانستن و عمل کردن، یکی از چیزهایی که هم به خود من خیلی کمک کرد و هم در کارهایی که برای کمک به رشد و بیداری دیگران انجام می دهم، تاکید بر «دانستن» بود، یعنی زمان صرف کردن در احساس «دانستن».
منظورم این است که ما به طور غریزی می دانیم که آب خیس است، آتش داغ است، … ولی چرا نمی دانیم که ما عشق هستیم؟ چرا نمی دانیم که این شفای ماست؟ این شکافی است که برای کمک به دیگران روی آن کار می کنم. این که احساس این دانستن را در خود ایجاد کنند و به این احساس بچسبند، طوری که گویی یک عمل انجام شده است و هم اکنون به هدف رسیده اند. هدف زدودن هرگونه شک و تردید از درون خود در این باره است، تا وقتی که بدن شما شروع به حس کردن آن کرده و حافظۀ سلولی شما تغییر نماید و ذهن، قلب، و بدن شما هماهنگ گردد. آنوقت است که حقیقتا شروع به خلق کردن و متجلی کردن واقعیت خویش خواهید کرد.
خیلی دربارۀ شفای کوانتمی و شفای انرژی و این چیزها شنیده ایم، می شود کمی دربارۀ آن توضیح بدهید و اینکه چطور می توان به آن دست پیدا کرد؟
شاید معنای آن برای افراد مختلف متفاوت باشد. آنچه می گویم از دیدگاه خود من است. احساس می کنم که تجربه ام چیزی برای من باقی گذاشت و وقتی توانستم آن را از میان سایۀ خودم کشف کنم، که فیلتری بود که جلوی نور من را گرفته بود و برای بیشتر مردم فیلتری است که باعث انسداد و بلوکه شدن آنها می شود، توانستم این انرژی و شارژ را درون خودم بوجود بیاورم که اکنون می توانم آن را از طریق ذهن خود به دیگران هم بفرستم طوری که بتواند روی میدان انرژی آنها اثر بگذارد [و شفا بخش] باشد و فرکانس آن را بالا ببرد. ولی در حقیقت من آنها را با خود بالاتر خودشان همساز می کنم و آنها را تحت تاثیر حقیقت خودشان قرار می دهم و نقش من در این میان تنها کمی کمک کردن است. این برای آنها یک پتانسیل و در سیستم عصبی آنها یک آستانه ایجاد می کند که بتوانند از شر انرژی های منفی خود خلاص شوند. همچنین این انرژی های منفی منشا بسیاری از بیماری ها و مشکلات جسمی و روانی ما هستند.
در میان حرفهایت چیزی گفتی که جالب بود و می خواهم بیشتر وارد آن شویم. این سایه که گفتی، تمام دردهای روحی ما، ترس ها، چیزهایی که درون خود انباشته کردیم و باید آنها را رها کنیم تا خود واقعی خویش را ببینیم. وقتی که از آن آزاد بشویم، آن وقت است که عشق درون خویش را در می یابیم و به اشراق خواهیم رسید و ارتباط خود را با سرچشمه و منبع بازخواهیم یافت. افرادی مثل مسیح و بودا کسانی بودند که دریافتند که حقیقتا چه کسی هستند. این به آنها این قدرت را می داد که بتواند آنا دیگران را نیز شفا دهند، زیرا می توانستند ماتریس را تغییر دهند و روی میدان انرژی تاثیر بگذارند. همۀ ما این قابلیت را درون خود داریم، ولی آن را نمی دانیم.
کاملا درست است. سالها طول کشید که توانستم این شارژ و انرژی را درون خود پدیدار کنم. چیزی که به من کمک کرد این بود که وقت زیادی را با خود صرف می کردم، تا انرژی خودم را تقویت کنم. می دانستم که نمی توانم این انرژی ها پایین را تولید کرده و به دنیای خارج بفرستم، زیرا آنها من را در فضاها و فرکانس های پایین تر نگاه خواهند داشت. به همین خاطر همیشه سعی داشتم که انرژی های بالاتر را در خود بوجود بیاورم. منظور این است که با خود مانند یک موجود مقدس و یک پادشاه رفتار کنید و متوجه انتخاب های خود و تغذیه معنوی خود [و انرژی هایی که به درون خود راه می دهید] باشید.
آیا به همین علت است که وقتی به آغوش طبیعت می رویم یا در کنار حیوانات هستیم، این انرژی [لطیف] را حس می کنیم که خیلی شفا بخش است؟ ژاپنی ها این را حمام طبیعت می نامند.
بله، ما خود جزیی از این انرژی هستیم و از همان جنس ساخته شده ایم. آگاه بودن به این حقیقت، می تواند ما را به ریتم انرژی طبیعت بازگرداند. ریتم آرامش، تسلیم، قبول، [باز بودن برای] دریافت، و جریان داشتن. من در تجربه ام جایی بودم که آن را نقطه صفر می نامم، که در آن از همه قیود منفصل بودم ولی [در عین حال] جزیی از همه چیز بودم، جزیی از این میدان انرژی کوانتم. به نظر می رسد که ما انسانها تنها موجوداتی هستیم که می خواهیم با طبیعت بجنگیم و با آن در تضاد باشیم. فرکانس عشق خیلی بالاتر از فرکانس و ارتعاش ترس، خشم و تنفر است و این را می توانید درون خود حس کنید. وقتی که پر از عشق و محبت نسبت به دیگری هستید، در مقایسه با وقتی که پر از تنفر و خشم هستید چقدر احساس سبک تری دارید، مگرنه؟ همۀ ما بطور غریزی تفاوت آن را می دانیم، فقط باید در انتخاب های خود به آن دقت کنیم. قدرت ما از اینجا می آید، نه از چیزهایی [مادی] که داریم و به آنها متعلق و وابسته هستیم. به محض اینکه به چیزی وابسته شویم، هویت ما از آن تغذیه می گردد. به همین خاطر همیشه با تاکید می گویم که هویت من تنها انرژی عشق است و بس. گرچه من یک تجربۀ بشری دارم و ممکن است این احساسات [گاها منفی] را داشته باشم، ولی من این احساسات نیستم. این احساسات از درون من عبور می کنند، ولی من دوباره [به هویت حقیقی خویش] متصل خواهم شد. در فضای کوانتم، تفاوت زیادی در چگالی انرژی که از افکار ما [بسته به نوع آنها] صادر می شود وجود دارد. برای ما به طور طبیعی این افکار معمولا بصورت الگو و مدل هایی تکرار می شوند و باعث تکرار الگوهای رفتاری در ما می شوند. با تکرار دوباره و دوباره، این الگوها در مغز ما نقش می بندند. ولی اگر شما [به فضای انرژی کوانتم] متصل بشوید، شروع به سبک کردن خویش و مغز و سیستم اعصاب خویش با عشق می کنید. زیرا این می تواند به کانال های بالاتر ارتباط در مغز شما انرژی بدهد که بتوانید با استفاده از این انرژی یک سری از این برنامه ها و الگوهای فکری و رفتاری کهنه که گاهی از زمان بچگی در ما برنامه ریزی شده اند را تغییر دهید. ولی باید ابتدا سعی کنید [که به این میدان انرژی] متصل شده و با آن شارژ شوید. به خودتان فرصت بدهید، همۀ ما [برای تغییر] نیاز به زمان داریم.
یکی از چیزهای جالبی که گفتید این بود که همۀ ما احساسات یا تجربه های منفی داریم.علت اینکه این احساسات بشکل منفی زندگی ما را تحت تاثیر قرار می دهند این است که اجازه نداده ایم که آنها از درون ما عبور کرده و رد شوند [و به جای آن با آنها جنگیده یا آنها را سرکوب کرده و در درون خود نگاه داشته ایم]. بسیاری از بیماری های ما هم از همین احساسات منفی سرکوب شده ناشی می شوند. افرادی را از دوستان و اقوام می شناختم که همیشه خشم زیادی را با خود حمل می کردند و بالاخره با سرطان از دنیا رفتند.
بله، بسیاری از افراد را می شناسم که بار منفی زیادی را با خود حمل می کنند که باید آن را رها سازند. به نظر من همین انرژی های منفی می توانند باعث تغییر ساختار سلولی ما شده و سرطان یا امراض دیگر را ایجاد کنند. بسیاری از این انرژی های منفی که ما به خود گرفته و با خود حمل می کنیم، حتی متعلق به ما نیستند و ارزش آن را ندارند. چیزی که به من کمک می کند این است که همیشه به خودم به شکل یک کامپیوتر نگاه کنم و مراقب باشم که چه برنامه ها و داده هایی در ذهن و روح من وارد می شوند. هر چیزی که ذهن خود را به آن معطوف کنیم، از جایی در درون ما سر در می آورد. باید مراقب باشیم که چه خوراکی به ذهن خویش می دهیم، از اخبار گرفته تا فیلم یا رسانه های اجتماعی. شاید نتوانیم همیشه از آنها اجتناب کنیم، ولی باید آگاه باشیم که کی در حال اثر گذاری روی احساس و ذهن ما هستند. به محض اینکه انرژی خود را به چیزی متصل می کنید، با آن چیز در حال خلق کردن هستید.
یکی از چیزهایی که باید یاد بگیریم این است که چطور به احساسات منفی خود رسیدگی کنیم. چون بیشتر ما هنوز دستخوش احساسات منفی می شویم، عصبانیت و چیزهای دیگر. ولی مهم است یاد بگیریم که چطور آنها را جدی نگیریم.
بله، ما دنیای واقعیت خود را خلق می کنیم و مسئول خلقت خود هستیم. من هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم ابتدا برای تمام نعمت هایی که در زندگی دارم شکر گزاری می کنم. بسیاری از نعماتی که دارم را یک به یک نامبرده و برای آنها سپاس گزاری می کنم. این به من کمک می کند که در طول روز و در معاشرت با مردم در جامعه، کمتر تحت تاثیر انرژی های منفی قرار بگیرم. مثلا اگر کسی با من برخورد بدی کند، به آن متصل نمی شوم و آن را به درون خود نمی ریزم. این به خاطر این است که شارژ خود را بالا نگاه می دارم. اگر شارژ من پایین باشد، راحت تر تحت تاثیر برخوردهای احیانا بد مردم یا دیگر انرژی های منفی قرار می گیرم.
مثلا وقتی که خود را یک قربانی و مظلوم می بینیم و به اصطلاح آن نقش و آن انرژی را به خود می گیریم، از جهان و از میدان کوانتم می خواهیم که نقش یک قربانی را به ما بدهد و جهان هم همین کار را خواهد کرد و به ما اجازه خواهد داد که نقشی که انتخاب کرده ایم را بازی کنیم. در مقابل، یک شخص بیدار شده و به اشراق رسیده، حتی فکر آن را هم نمی کند زیرا ماتریس را می شناسد و می فهمد و آن چیزی که خلق می کند کاملا متفاوت است. او همچنین درون خود را می شناسد و می داند که چطور به انرژی ها و احساسات درون خود رسیدگی کنند. زیرا همۀ ما «منیت» داریم، مهم این است که چطور با آن برخورد می کنیم. همۀ ما در این نمایشنامه یک بازیگر هستیم.
مهم این است که شارژ خود و حالت بودن خود را تصحیح کنید، به حالت عشق. این باید برای هر کسی مهمترین چیز زندگی او باشد. به هیچ کس دیگر هم برای رسیدن به آنجا نیاز ندارید، خیلی چیزها هست که می توانید انجام دهید که فرکانس ارتعاش شما را بالا ببرد. وقتی اینطور شد، به مسائل بهتر عکس العمل نشان می دهید. به این معنی نیست که دیگر عصبانی نمی شوید، بلکه با آن بهتر برخورد می کنید. چیزهایی که شاید قبلا روزها و ماهها سر آنها گیر کرده و به آنها فکر می کردم، اکنون برایم در حد چند دقیقه و ساعت است. در صورتی که قبلا می گذاشتم روز من و بلکه هفته و ماه من را خراب کند. البته این یک فرایند است [که نیاز به زمان و حوصله دارد] و هیچ یک از ما کامل و ایده آل نیستیم. همۀ ما در حال یاد گرفتن هستیم، و اینجا یک مدرسه است…
برای کسانی که هم اکنون [از نظر درونی] دوران سختی را سپری می کنند، باید بدانند که این انتخاب را دارند که از آن [درد] بیرون بیاییند، با اینکه ممکن است انتخاب مشکلی باشد. ما همیشه انتخاب داریم. وقتی من جوانتر بودم در یک گروه اراذل و اوباش بودم و در روابط مشکل داری بودم که دچار آزار و اذیت زیادی شدم. من از آن شرایط بیرون آمدم و تصمیم گرفتم همه را ببخشم، زیرا این خیلی انتخاب بهتری بود. وقتی که در خود نسبت به دیگری خشم و تنفر نگاه می داریم، مثل این است که خودمان زهر می خوریم که به دیگری آسیب برسانیم. دیگری از خشم و تنفر ما آسیب نمی بیند، بلکه این خود ما هستیم که متضرر می شویم. اگر بخشیدن خود آن شخص مشکل است، کاری را بکنید که من کردم، اینکه به جای آن شخص، خود تجربه و تمام اتفاقات مربوط به آن را بخشیدم و آن را شخصی نگرفتم. متصل شدن به انرژی عشق چیزی است که به شما کمک می کند که از چنین شرایطی دور بمانید یا اگر در آن افتادید بتوانید از آن خارج شوید.
آیا توصیۀ دیگری برای شنوندگان ما دارید که چطور بهتر به میدان کوانتم متصل شده و از آن بهره برداری کنند، مثل تمرین های تنفسی یا کارهای شخصی دیگر؟ مثلا من خودم خیلی مدیتیشن و مراقبه انجام می دهم. احساس می کنم با مدیتیشن باطری من شارژ می شود.
من هم همینطور هستم. همچنین [وقت صرف کردن در] طبیعت، که من خیلی طرفدار آن هستم. تمرین های تنفسی هم خیلی مهم هستند، که با اضافه کردن تجسم، می توان انرژی [چاکراها] را به سمت بالا بکشید. تجسم کنید که مانند یک درخت [که در پایین ترین چاکرای شما ریشه داشته و در] سینه شما باز می شود. من طرفدار شدید این هستم که ما مسئولیت این فضای [انرژی] درونی را بعهده بگیریم و آنرا در اختیار دنیای خارج قرار ندهیم. این فضا باید در ذهن ما فضای مقدسی باشد تا بتدریج بتوانیم این تغییر را در بدن و حافضه سلولی خود نیز حس کنیم. من مستقیما با انرژی های پایین تر، مانند انرژی ضعف و مرض و سایر انرژی های منفی حرف می زنم و به آنها فرمان می دهم [که بروند] زیرا شارژ کافی را برای این کار در خود ایجاد کرده ام. من به حافظه سلولی خودم فرمان می دهم که به صورت هماهنگ و منسجم شکل بگیرد، به جای اینکه پراکنده و از هم گسیخته باشد، که باعث تضاد درونی در ما می گردد. اگر در ذهن خود باور داشته باشیم که شفا خواهیم یافت، در آن صورت شفا خواهیم یافت.
آخرین سوال من این است که تعریف شما از یک زندگی خوب چیست؟
زندگی خوب برای من این است که ما در یک احساس سبکباری و خلسه، بدون تعلق و وابستگی زندگی کنیم. من [اکنون] بیشتر وقت ها می توانم اینطور باشم. داشتن و نداشتن چیزهای مادی و پول دیگر برایم اهمیتی ندارد. تنها چیزی که مهم است این است که در یک حالت عشق قرار داشته باشم و از درون احساس پاکی [و سبکی] کنم.
تعریف شما از خدا چیست؟
خدا همه چیز است، ولی همچنین یک نیروی خلاق است که می تواند ارادۀ ما را محقق سازد، چه در جهت مثبت چه در جهت منفی.
منبع: Clinically DEAD Man Shown Creation Blueprint & The Quantum World (NDE) | Steven Noack