در سال 1989، حدود 28 سال پیش، یک تجربه نزدیک به مرگ “NDE” داشتم. آن زمان دوازده ساله و دانشآموز دوران راهنمایی بودم. به هنگام فعالیتی در مدرسه، به طور اتفاقی با ریسمانی دور گردنم آویزان شدم. به یاد میآورم که به دنبال چیزی بودم تا روی آن بایستم و خودم را بالا بکشم. ترسیده و آشفته بودم. بعد از آن به خاطر دارم که داشتم از بالا به خودم نگاه میکردم. پس از آن یک نور روشن دوست داشتنی را دیدم؛ مانند یک میلیون لامپ روشن کنار هم، که یک نور دوست داشتنی عظیم را شکل داده بودند. به سویش رفتم و به مکانی کشیده شدم که در آنجا آرامش و عشقی فراتر از حد و اندازه را احساس میکردم.
سپس تعداد زیادی از افرادی که میشناختم و دوستشان داشتم را ملاقات کردم، در حالیکه به من خوشامد میگفتند. برخی از آنها کسانی بودند که فقط در بهشت و قبل از آمدنم به زمین میشناختم. احساس عشق و شادیِ بسیار، در جریان بود. بدنی را به یاد نمیآورم، بلکه هر چیز به فرم انرژی و تشعشع وجود داشت. ارتباط ما به صورت تلهپاتی بود. آنها از اینکه اینقدر زود در آنجا بودم تعجب کرده بودند. سپس یک راهنمای روحانی را دیدم. او مرا به ساختمانی عظیم با ستونهایی یونانی هدایت کرد.
آنگاه مرا به اتاقی بردند که مملو از افراد و راهنماهای روحانیشان بود. هر کدام از ما دور میزی گرد ایستادیم.
در مرکز میز یک گنبد وجود داشت. من به گنبد نگاه کردم و زندگی خود را مرور کردم. میتوانستم شاهد زندگیام از زوایای مختلف باشم و آن را دوباره تجربه کنم. ادامه دادن برایم سخت بود اما میدانستم که قرار بوده زمانم روی زمین برای آموختن و رشد کردن باشد. صداهای گریه و خنده و سایر احساسات دیگران را به یاد میآوردم و که نتیجه عملکرد آنها روی زمین بود. راهنمای روحانیام گفت که همه چیز درست بوده، و همه ما مورد عشق قرار داریم و هیچ قضاوتی وجود ندارد. به من گفته شد که همه ما موجوداتی در حال آموختن هستیم و بهترین آموزگار تجربه خود ماست. سختترین قسمت مرور اعمال این است که زندگیمان را از سوی دیدگاههای مختلف تجربه و احساس میکنیم. میتوانستم تا زمانی که بخواهم این را ادامه دهم، زیرا این بازبینی بخاطر یادگیری و به دست آوردن درک و همدردی بود.
سپس مرا به اتاقی دیگر بردند، در آنجا ارواحی که زمان سختی با مرور زندگی خود داشتند در خواب قرار داده شده بودند تا بهبود و شفا یابند. آنها در احاطه یک نور سفید دلپذیر بودند. به من مکانی را نشان دادند که در آنجا هر فرد یک زندگی از پیش تعیین شدۀ نگاشته دارد، که بوسیله خود او انتخاب میشود. مسیر زندگیام بر من نمایان شد. تناسخ حقیقت دارد، اما انتخاب تناسخ دست خود ماست، ما آن را انتخاب میکنیم تا بیاموزیم و رشد کنیم. خداوند عشق است. ما به زمین فرستاده شدهایم تا بدون هیچ شرطی عشق بورزیم و مورد عشق قرار بگیریم. بهشت درست شبیه زمین است و به شکلی باورنکردنی زیباست. من میتوانستم به هر جایی سفر کنم، فقط کافی بود به آنجا فکر کنم. در بهشت زمان وجود نداشت. همه ما به شکل زیبا و خیرهکنندهای آفریده شدهایم. تصویر خداوند، انرژی یا حس عشق است.
آنگاه به من گفته شد که بایستی به زمین بازگردم. اما من نمیخواستم بازگردم و با آن جنگیدم. اما به من گفته شد ماموریتم این بوده که درباره تجربهام در جهان صحبت کنم و تعلیم بدهم که خداوند عشق است و هدف ما اینجا نشان دادن عشق و مهربانی به دیگران است.
بعدها متوجه شدم، در بیمارستان تحت سی.پی.آر (احیای قلبی) بودم. برای ماهها بعد، به یاد میآورم که افسرده بودم چون دلم میخواست برگردم. این تجربه را تنها با افراد معدودی در میان گذاشتم. هر چند که حسی مرا وا میداشت تا داستانم را به اشتراک بگذارم. البته این امر مشکلی برای من است چون یک معلم هستم و در یک منطقه محافظه کار زندگی میکنم. بسیاری از چیزهایی که تجربه کردم حتی مخالف با دین مسیحیت هستند. من تمام پاسخها را ندارم. باورم دارم که خداوند هست و نمیتوانم وجود بهشت را تکذیب کنم.
من ایمان دارم که اگر هر آنچه به آن اعتقاد دارم با من طنینانداز شود، کمکم میکند تا عشق را برای دیگران تشریح کنم و به من آرامش میدهد، پس آنگاه حقیقت من خواهد بود. میتوانم ذرهها و قسمتهای آنچه که در تجربه نزدیک به مرگم شخصا تجربه کردم را داشته باشم و هنوز آرامش را در رفتن به کلیسا یا اسکیبازی در کوهها و .. بیایم. این اتصال به عشق خداوند است که برایم حائز اهمیت است.
من به شدت نسبت به نور آبی و صداهای بلند از هنگام تجربه نزدیک به مرگم حساس شدهام. همینطور ادراکم بسیار ارتقا یافته است، و بنظر میرسد حسهای من از زمان تجربهام شدت یافتهاند. مطمئن نیستم که چرا اینقدر زیاد تجربه نزدیک به مرگم را به خاطر میآورم.
از اینکه از مرگ نمیترسم احساس رحمت میکنم. میدانم که همه ما فقط به خاطر یک هدف اینجا هستیم. من به رفتارم نسبت به دیگران آگاهتر شدهام. سعی میکنم مهربانی و عشق را به دیگران هدیه بدهم. زندگی یک کار دائم و رو به پیشرفت است. من میدانم که خداوند عشق است و بهشت حقیقت دارد. امیدوارم این حقیقت تا حدی به شما آرامش بدهد.
[ترجمه خانم فاطمه]
منبع:
https://www.nderf.org/Experiences/1ashley_m_nde.html