اولین تجربۀ نزدیک به مرگ من در سال 1991 و طی تصادفی که در «ریورساید کالیفرنیا» با یک کامیون داشتم، اتفاق افتاد. [در لحظۀ تصادف] احساس کردم که همچون روحی از سقف ماشینم رد شدم. زمان کند شد و من ناگهان دیگر نگران بدنم و هر آنچه بعد از مرگم رخ میداد نبودم، بجز زمزمهای که میگفت از نامزد جدیدم مراقبت کنم. [سپس] به سوی نوری درخشان پرتاب شدم. این نور چشمانم را نمیآزرد. تنها چیزی که حس میکردم عشقی عظیم بود. تونلی در آن جا نبود و من مستقیم به سمت نور هدایت شدم.
ناگهان با چهرهای خونآلود و بدنی دردناک چشم گشودم. با این حال، در سرتاسر این تجربه، از طریق تلهپاتی به من گفته شد که همۀ ما بخشی از عشق الهی هستیم و این مساله، نه درمورد گروهی خاص، که در مورد همه صدق میکند. من خوش شانس بودم که تنها چند بخیه بین ابروهایم (در ناحیۀ چشم سوم) خورد و معتقدم که این، به وضعیت بدنی عالیام در آن زمان باز میگردد، زیرا [به هنگام تصادف]، دوندۀ ماراتن بودم.
از سال 1991 شروع به پرس و جو و تعمق دربارۀ تجربهام کرده بودم و حال من به عنوان یک مددکار اجتماعی بالینی، روان درمانی کار میکنم. توجه داشته باشید که دیگر به عقاید محافظهکارانۀ خود بازنگشتم، زیرا فهمیدهام عشقی که تجربه کردم، مشمول و فراگیر است، نه مختص برخی افراد. دومین رویداد در سال 2013 اتفاق افتاد. در اکتبر همین سال ، در یک حوزۀ علمیۀ بینالادیانی و جلسۀ سخنرانی شخصی حضور داشتم، که به ما کمک میکرد تا در سطحی عمیقتر به غور و اندیشه بپردازیم (از [حوزۀ] سر به قلب). من در کلاسی بودم که حداقل 60 نفر دیگر هم در آن حضور داشتند. نه خطری، نه تهدیدی و نه هیچ چیزی که بخواهد در ما حس مرگ و مخاطره را برانگیزد؛ تنها گروهی طلبه، در اتاقی مملو از عشق و پذیرش بودیم. هنگامی که به ژرفای قلب خود رجوع نمودم، ناگهان احساس کردم که همان نور پیرامونم را فراگرفت و گفتم: «این تو هستی!!» نمیتوانم این نور را با هیچ شرح و تفصیلی وصف کنم، الا اینکه میدانستم کیست و اینکه او همان نوری است که در سال 1991 و احتمالا قبل از آن نیز بوده است. این بخش [از تجربه همواره] تا حدودی به صورت یک معما باقی ماند. اما آن نور برایم بسیار مانوس و آشنا بود؛ مانند چیزی که همیشه میشناختهام و تنها از نظر غایب بوده است؛ مثل یک خلاء، اما خلائی فروزان. نور مرا به طور کامل در عشق احاطه کرد، عشقی که ورای توصیف است و هر تلاشی در جهت توصیف آن بی اندازه مبهم و تقریبا گمراه کننده به نظر میرسد. او از طریق تلهپاتی به من گفت که میتوانم به هر آنچه میخواستم برسم و من تنها توانستم گریه کنم و بگویم که بیش از این عشقِ باورنکردنی چه میتوانم بخواهم.
اکنون، من که هنوز از محیط اطرافم آگاه بودم، وقتی رهبر گروه از ما خواست از حالت مراقبه به مکان فعلی خود بازگردیم، مثل همۀ افراد دیگر از مراقبه خارج شدم. با این حال جوری که حتی تصورش را هم نمیتوانید بکنید میگریستم. نمیتوانستم باور کنم که چطور و تا چه حد در آنهمه عشقی که تجربه کردم غرق شده بودم. هیچ چیز در این سو وجود ندارد که حتی قابل قیاس با آن باشد. من برای توصیف آن، از مثالِ اولین باری که والدین شدن را تجربه میکنیم کمک میگیرم؛ [تصور کنید] فرزندتان را به خانه میآورید و همانطور که او را برای بار اول در گهواره میگذارید، نگاهش میکنید. [حالا این احساس را] تا بینهایت چندین برابر کنید [با این حال هنوز هم] شاید فقط بتوانید گوشهای از آن عشق خارقالعاده را تصور کنید. شخصی که کنار من بود، بعدها گفت که آنها (افراد حاضر در جلسه) انرژی را احساس کردند، اما خود تجربه را نه. تقریبا حدود 3 ماه طول کشید تا گریههایم، حتی وقتهایی که بحث آن به میان میآید، تمام شود. من هنوز هم گاهی اوقات به یاد آن چه تجربه کردم اشک میریزم. باید درک کرد که این عشق بدون هیچگونه استثناء و برای همگان است. از آن آخرین تجربه تا کنون، تجارب متوسط دیگری نیز داشتهام. از سال 1991 تجربههای روانشناختی و تجارب باورنکردنی از رویدادهای همزمانی برایم پیش میآید. به تازگی در یک حوزۀ علمیه، به عنوان سرپرست منصوب شدهام؛ هدف من کمک به افرادی است که تجربۀ نزدیک به مرگ، یا تجارب عرفانی دیگر داشتهاند، تا بتوانند آن را درک کرده (مطابق با شرایط زندگی خود)، بار دیگر به آن بازگشته و سعی کنند [زندگی خود را مجددا با معانی و درسهای برآمده از آن ادغام نمایند] . احساس میکنم دانشم به عنوان فردی با تجربۀ کار بالینی، در این راه به کمکم خواهد آمد.
من اطلاعاتی دارم و معتقدم از سوی چیزیست که آن را «راهنمای» خود مینامم؛ اما این اطلاعات، تفاوتهای قابل توجهی با مذاهب اصلی دارد: جهنمی [آنگونه که ما تصور میکنیم] وجود ندارد، سرزنش و محکومیتی [از سوی خدا] در انتظار ما نیست و عشق الهی شامل حال همه میشود. این ما هستیم که مشکل داریم. بنابراین عقاید بودا و مسیحیت درست است و به نظر میرسد تائو همه چیز را در یک جمله خلاصه کرده است که: «اگر سعی کنید تائو را توصیف کنید، [آنچه به وصف درمیآورید] تائو نخواهد بود.» [به همین صورت] اگر سعی کنید این مطلب را با چیزی غیر از کلمۀ «فقط عشق» توصیف کنید، نیروی الهی را خدشهدار کردهاید زیرا با هر وصف دیگر، آن عشق و نوری که من تجربه کردم، به چیزی بسیار حقیر و نابسنده تنزل میکند.
من افراد و متخصصانی را سراغ دارم که فکر میکنند همۀ اینها تصورات خودم بوده است و احتمالا تجربۀ نزدیک به مرگ، [به سادگی] میتواند پاسخی عصبی به منظور تفسیر مرگ قریب الوقوع بوده باشد. با این حال، این همان روح قبلی بود که در سال 2013 به ملاقات من آمد، او به همان شکل قبل برایم تکرار شد و شمهای از عشق الهی را که متعلق به همۀ ماست به من عرضه کرد. گریه میکنم، زیرا نمیتوانم این عشق را آنطور که شایسته است بیان نمایم. گریه میکنم، زیرا کلماتی در خور برای شرح آن در دسترس نیست. گریه میکنم، زیرا تنها یک انسانم و با همۀ تلاش عاجزانهای که برای وصف آن دارم، وجودم از بازتاب دادن عشقی در این سطح قاصر و ناتوان است. متشکرم.
[ترجمۀ خانم عادله]
منبع:
https://www.iands.org/research/nde-research/nde-archives31/newest-accounts/1103-by-accident.html