اشاره به تناسخ و زندگی های قبلی در تجربیات متعددی به چشم می خورد (در این مقاله کلمه تناسخ تنها به معنای زندگی های متعدد دنیوی در قالب انسانی استفاده شده است. معانی و مفاهیم دیگری نیز برای تناسخ بیان شده است که منظور ما نیست). از دید این تجربه ها بین این زندگی های متعدد یک هماهنگی و روند تحول و هدفداری وجود دارد و یک تجربه گسسته و حلول بی هدف روح از یک کالبد به کالبد دیگر نیست.
البته سؤالی که پیش می آید این است که چرا در تمامی تجربیات یا حداقل بیشتر آنها به این امر اشاره نشده است. پاسخ این است که هر تجربه ای تمام مولفه ها را دارا نیست و همه تجربیات نزدیک به مرگ در یک سطح و عمق نیستند. مثلا می توان دید که دیدار عزیزان در گذشته فقط برای عده ای در تجربه شان رخ داده است. یا مثلا تجربه وحدت و یکی شدن با تمامی هستی برای همه رخ نمی دهد، و یا دیدن اتفاقات آینده فقط برای عده ای محدود بوده است. البته این به این معنی نیست که بعد از مرگ کامل هم فقط عده کمی چنین تجربیاتی را خواهند داشت. مسلم است که مرگ موقت فقط شمه ای از تمام حقیقت و اتفاقات بعد از مرگ انسان را به ما نشان می دهد. با این وجود اشاره به زندگی های قبلی در این تجربیات به اندازه کافی وافر و قطعی هستند که برای کسانی که در کل به صداقت این تجربیات باور دارند، رد و صرف نظر کردن از آن به سادگی امکان پذیر نخواهد بود.
در زیر به چند مورد از تجربیات روی این سایت که در مورد تناسخ و زندگی های متعدد گذشته سخن گفته اند اشاره شده است.
- *«در تجربه خود و وقتی در «وحدت» بودم تمام آنچه دراین زندگی و زندگیهای متعدد قبلی حس کرده بودم یا بر من گذشته بود را دوباره در نزد خود یافتم…» تجربۀ شریل
- *«آنگاه آگاهی و حکمت جدیدی در مورد وسعت و گستردگی وجودم و کوچکی و ناچیزی بدن زمینی ام (و دنیا و زندگی آن) برایم فروزان شد. تمام نقش هائی که در زندگی های متعدد بر روی زمین ایفا کرده بودم و بدن های متفاوتی که در آنها زیسته بودم دوباره در ضمیر من آمدند و من به همۀ آنها لبخند زدم، زیرا می دیدم که من به هیچ یک از این زندگی ها و بدن ها هیچ دلبستگی و اتصالی ندارم…» تجربۀ میرا سای
- *«من به اطراف خود نگاه کردم و چهره های آشنای زیادی را در آنجا دیدم، دوستان، اقوام، کسانی که قبلاً می شناختم ولی نمی توانستم به یاد بیاورم از کجا و کی. می دانستم که بعضی از آنها را برای مدت بسیار زیادی میشناخته ام، در طول زندگی های زیاد و در مکانهای متفاوت. صحنه های کوتاهی از این زندگیهای گذشته و اتفاقات آن در نظرم میآمدند. نوعی پیوستگی و هدف دار بودن در این زندگیهای متعدد را حس می کردم که در طول قرنهای زیادی اتفاق افتاده بودند…» تجربۀ ریچارد در 8 سالگی
- *«من میدانستم که صحنۀ سمت راستم که نمیتوانستم ببینم مربوط به تمامی زندگیهائیست که تا کنون داشتهام، بطور هم زمان! برایم خیلی عجیب بود، زیرا من همیشه به تناسخ و زندگیهای متعدد اعتقاد داشتم ولی هیچگاه نمیتوانستم تصور آن را بکنم که ممکن است در آن واحد در چندین زندگی بود!» تجربۀ لوری
- *«همانطور که به این منظره خیره شده بودم متوجه منِ قبلی خودم، یعنی فیلیس، شدم که در ناحیه میانه سمت چپ بالای توده بالایی بود. با اینکه او تنها یک نقطه بود، میتوانستم منِ فیلیس را به خوبی تشخیص دهم که بر روی او تمام زندگیهای قبلیاش و تمام زندگیهای آیندهاش قرار گرفته بود که به طور همزمان با زندگی کنونیاش اتفاق میافتادند. همه چیز در آن واحد اتفاق میافتاد!» تجربۀ فیلیس آتواتر
- *«به علاوۀ دوستان و خانواده ام، بعضی از دوستان آلمانی ام که زمان خدمت سربازیم در آلمان با آنها برخورد کرده بودم و آنجا آنها به طرز عجیبی برایم آشنا به نظر میرسیدند نیز اینجا حضور داشتند. حالا میفهمیدم که چرا آنها آن قدر (در دنیا) به نظر برایم آشنا میآمدند، آنها در زندگیهای قبلی من جزو دوستان یا خانواده من بوده اند. حال میفهمیدم که جوهرۀ اصلی تمامی خانواده و عزیزانم، از زندگی آخرم در زمین و همچنین زندگیهای قبلی دیگرم همه اینجا هستند….» تجربۀ دواین
- *«چشمانی که به آن خیره شده بودم چشمان خود من بودند، چشمان روح من. من با کمال تواضع آنچه را که به من نشان داده میشد قبول کردم (و با خود گفتم): «آه خدای من! من تمامی اینها هستم، زیبا، درخشنده، باشکوه، خردمند، مهربان، قوی،… واقعاً نمیدانستم و هیچ ایدهای نداشتم.». با نگاه به این روزنه، کوهی از زندگیها و تجربهها را دیدم…» تجربۀ جن پرایس
- *«لمس کردن جریان زندگی به من بصیرتی به ابعادی ماوراء ابعاد و جهانهائی ماوراء جهانها داد و من بینهایت را تجربه کردم. به من مجموعه ای طولانی از تجربیات در جهانها و قلمروها و ابعاد دیگر واقعیت نشان داده شد. فهمیدم که مرور تمام تجربیات زندگیهای قبلی که من بخشی از آن بودهام نیز در آن بوده است.» تجربۀ وین
- *«میدیدم که ستونهای عظیمی در زیر ساختمانی که در آن هستم قرار دارند و یک پلکان بزرگ از جلوی ساختمان به یک حیات بزرگ منتهی میشد. من احساس کردم که در یکی از زندگیهای قبلیام در بنائی شبیه به این روی زمین بودهام، شاید در مصر باستان.» تجربۀ ند دوگرتی
- *«او اعتقاد داشت که استعداد فوقالعاده او برای تقلید و بازیگری بخاطر خاطراتی است که روح او از زندگیهای قبلی (تناسخ) به همراه آورده است. ولی در این آخرین زندگیش او خود را گم شده حس میکرد و همیشه میگفت نمیداند چه کسی است و چرا روی زمین آمده. او به شرلی مکلین میگفت: میدانم که زندگیهای زیادی در قبل داشتهام… تجربهای که داشتم آن را برایم محرز کرد.» تجربۀ پیتر سلرز
- *«ناگهان آگاهی من دوباره به تونل برگشت که در آن پشت سر پدرم در حال حرکت بودم. در آن جا میتوانستم گذشته و حال و آیندۀ خود را ببینم. در یکی از زندگیهای قبلی، خود را دیدم که یک شاهزادۀ هندی در قرون وسطی بودم و بدون هیچ ترحمی افراد ضعیف و فقیر را شلاق میزدم. در صحنۀ دیگری زندگی خود را حدود 200 سال قبل دیدم که یک کشاورز خشخاش در افغانستان بودم و به تریاک حاصل از محصولات خشخاش خود اعتیاد داشتم. همانطور که پدرم من را در تونل هدایت میکرد، این بصیرت در من نفوذ کرد که در زندگی فعلیِ من نیز همان رفتار و عادات زندگیهای قبلیام منعکس هستند» تجربۀ راجیو پارتی
- *«در جلوی من گروهی از ارواح، حدوداً بین 50 تا 100، ایستاده بودند. هر کدام به نوعی هویت خود را داشتند، ولی درعین حال همه بخشی از یکدیگر بودند و مجموعاً وجودی واحد را تشکیل می دادند. من درک کردم که اینها همگی زندگیهای قبلی من هستند. هر روح تمام تجربه و دانش حاصل از زندگی خود را با همه به اشتراک میگذاشت که در کل جزو ضمیری واحد میشد. من آنها بودم و آنها من بودند.» تجربۀ رونالد کروگر
- *«من از طریق نور دوباره به اقلیم ارتعاشی بازگشتم. تمام فرایند معکوس شد و دانش حتی بیشتری به من داده شد. من به خانه (زمین) بازگشتم و درسهایی از فرایند تناسخ به من داده شد.» تجربۀ ملن-توماس بندیکت
- *«آنگاه پرتوهای یک روح بسیار متعالی و انرژی و قدرت عشق و شفقت او که بر من سرازیر میشد را حس کردم که به طرف من میآمد. او از طریق فکر و تلهپاتی من را متوجه زندگیهای متعدد قبلی که داشتم کرده و شروع به پرسیدن سؤالاتی از من نمود… او گفت که من یک سابقۀ طولانی از زندگیهای متعدد گذشته داشتهام که همگی پر از خشم و تنفر و قلدری بودهاند.» تجربۀ معراج
- *«(در دنیا) به من یاد داده شده بود که ما تنها یک بار زندگی می کنیم و بعضی خوش شانس شده و در ناز و نعمت غرق هستیم، و بعضی هم مورد سخت ترین امتحانات قرار گرفته و در بدبختی و درد زندگی را میگذرانیم… ولی در NDE خود فهمیدم که بیشتر ما بسیار طولانیتر از آنچه حتی بتوانیم تصور کنیم زندگی کرده ایم…» تجربۀ ایمی
- *«مادر بزرگم و یک شخص دیگر که او را از یک زندگی قبلی می شناختم، و یک فرشتۀ نگهبان در آنجا بودند که برای کمک به انتقال من آمده بودند…» تجربۀ کارن شیفر
- *«آنگونه که من تجربه کردم، «ادراک» دریافت و سهم شخصی ما از دانش و حکمت بیانتهای ضمیر یگانه است، بینشی در حال تکامل به راه یگانه، و جرعۀ فردی ما از اقیانوس ابدیت. از طرف دیگر «حافظه» مجموعۀ تأثیرات و خاطرات ما از تمامی زندگیهایی است که تاکنون داشتهایم و آن را بیاد میآوریم، مجموعۀ تمامی شخصیتهائی که به ضمیر خود متصل کردهایم، و انبار ابدی ارزشهای روانی ما.» تجربۀ ویلیام هوردن
دیدگاه NDE و دیدگاه های مذهبی متعارف در این عقیده اتفاق نظر دارند که این دنیا مکانی برای یادگیری رشد معنوی و روحی است و مانند یک مدرسه است که چالش ها و درسهای آن را تجربه می کنیم. اگر این گونه است و اگر قرار است هر کسی تنها یک بار فرصت زندگی کردن را داشته باشد، تکلیف آن نوزادی که در سن چند روزگی می میرد چیست؟ در واقع به او هیچ فرصت حقیقی برای تجربه این دنیا و بهره بردن از فرصتی که برای پیشرفت روح او در آن وجود دارد داده نشده است.
تناسخ با بقیه جنبه های جهان بینی NDE نیز همخوانی دارد. بر طبق این تجربیات هدف از زندگی زمینی رشد روحی و یادگیری درسهای معنوی است. هر زندگی از نظر زمانی و شرایط محدود بوده و فقط امکان تجربه تعدادی محدود از جنبه های وجود ما را به ما می دهد. مثلا در یک زندگی ممکن است روح اراده کند که در بدنی معلول و از نظر مالی فقیر و از دید جامعه بی اهمیت به این دنیا بیاید تا با چالش های آن روبرو شود و درسهای مربوط به آن را فرا گیرد. همین انسان در زندگی دیگری ممکن است اراده کند که در قالب شخصی ثروتمند و مشهور و صاحب نفوذ به دنیا بیاید تا چالش های متفاوتی را تجربه کند (هویت خود را در مال و قدرت و شهرت ندیدن، کمک و شفقت در حق افراد ضعیف تر….). بنابر این به نظر می آید که معمولا یک زندگی منفرد برای یادگیری و رشد روحی بسیاری از ما کافی نخواهد بود.
همچنین به این مسئله از دید بحث عدالت الهی نیز می توان نگریست. آیا منصفانه است که که به انسان تنها یک فرصت تکرار نشدنی برای یک زندگی کوتاه چند ده ساله (یا برای بعضی حتی کوتاه تر) داده شود و آنوقت انسان تا ابدیت محکوم به نتایج آن باشد؟ اگر اینگونه است دیگر مرور زندگی چه فایده ای دارد، حال که شخص دیگر هرگز امکان تصحیح رفتار خود و عملکردی متفاوت را نخواهد داشت؟ دیگر آنچه که آنرا جهنم می نامیم چه هدفی می تواند داشته باشد؟ چون تنبیه تنها وقتی خردمندانه است که به بهبود رفتار در آینده منجر گردد. وقتی که دیگر هیچگاه فرصت مجددی نباشد، فلسفه و حکمت آن چیست؟ (البته باید گفت که از دیدی عمیق تر جهنمی وجود ندارد و تنها جهنم جهنم ساخته خود ما و افکار ماست که بحثی جداگانه است).
ضمنا چگونه می توان تفاوت های بسیار شگرفت در شرایط زندگی مادی و محیطی آنها را برای انسانها توجیح کرد؟ اینهمه اختلاف در درجه و مقدار حکمت های معنوی و رشد و هدایت هایی که انسانها دریافت می کنند چطور؟ مثلا یک نفر NDE دارد و بسیاری از حقایق را با چشم خود دیده و به او این فرصت داده می شود که بازگشته و زندگی خود را تصحیح کند، در حالی که بسیاری دیگر نه تنها چنین فرصتی را نداشته اند، بلکه در محیطی بوده اند که یا سخنی از معنویت و خدا در آن نبوده و یا دین به بدترین شکل و با تحریف بسیار عرضه شده و آنها را کاملا از دین و خدا متنفر نموده است. آیا یک زندگی منفرد و غیر قابل تکرار منصفانه است؟
اینها فقط اشاره ای اجمالی به هم سو بودن تناسخ با دیدگاه تجربیات نزدیک به مرگ هستند و ما در اینجا قصد بحث مفصل فلسفی و استدلالی را در این مورد نداریم.
در پایان این نوشتار به سخن استاد روحانی هندی «مهر بابا» (Meher Baba) اشاره می کنیم. او تعبیری قابل تامل درباره تناسخ دارد که برای خوانندگانی که علاقه مند به دیدی عمیق تر به این موضوع هستند بازگو می گردد:
«نیرویی که روح را به چرخه زندگی و مرگ [دنیایی] وابسته نگاه می دارد علاقه روح به تجربه کردن وجود خود به شکلی منفرد و جدا است. این علاقه بوجود آوردنده میل به تجربه اشیاء [و قالب ها] و دنیای دوگانگی و جدایی می باشد. برای ارضاء این میل است که ذهن من-گرا (Ego Mind) به کرات به دنیا باز می گردد. هنگامی که تمام اشکال این امیال و خواسته های [جدایی گرایانه] از بین رفتند، تاثیرات و ادراکاتی که بوجود آورنده و ادامه دهنده ذهن من-گرا هستند نیز ناپدید می گردند. با از بین رفتن این تاثیرات و ادراکات، ذهن من-گرا خود در خواهد یافت که تنها واقعیت تحقق خود ابدی و تغییر ناپذیر حقیقی است که همان ابر روح یا خداست، که تنها حقیقت است. تحقق الهی [روح] پایان تناسخ ذهن من-گراست، زیرا در حقیقت پایان وجود آن است. تا وقتی که ذهن من-گرا وجود دارد همواره عطش و میلی شدید برای حیات مجدد مادی وجود خواهد داشت.»