1. ما خود قاضی اعمال خود خواهیم بود و از دیدگاه حقیقت و نور، و منفصل از منیتها و ترسهایی که معمولاً عامل تصمیمات اشتباه ما در زندگی هستند واقعیت اعمال و تصمیمات خود، و نیتهای پشت آن را ارزیابی خواهیم کرد. «جولیت نایتینگال» چندین بار به خاطر بیماری های شدیدی که از بچگی با آنها دست به گریبان بوده تجربۀ نزدیک به مرگ داشت. او در یکی از تجربههای خود که در حدود سال 1975 در اثر عوارض مربوط به سرطان روده اتفاق افتاده بود میگوید [31]: «…مرور زندگی من مانند این بود که در یک سینما نشسته و فیلمی از زندگی گذشتۀ خود میبینم. این سختترین و دردناکترین قسمت تجربه ام بود. ولی واقعیت این است که هیچ کس من را مورد قضاوت قرار نمیداد. در حین مرور زندگی، در هالهای از عشق الهی احاطه شده بودم. من فهمیدم که ما خود قاضی خویش هستیم و اعمال و تصمیماتمان را مورد ارزیابی قرار میدهیم. نه از دید و زاویۀ منیت خود، بلکه از زاویۀ خود روحانی که از منیت و احساسات آن خالی است. من سخت گیرترین قاضی در مورد خود بودم…»
2. مرور زندگی بهمنظور تنبیه ما نیست، بلکه برای یادگیری و رشد روحی ماست تا دریابیم چگونه تصمیماتمان روی زندگی دیگران و خود ما تاثیرگذار بوده است و کجا میتوانستیم بهتر عمل کنیم. بسیاری مرور زندگی را بیدار کنندهترین و یکی از مهمترین قسمتهای تجربۀ خود خواندهاند. در مرور اعمال، آنچه از همه مهمتر به شمار میرود اثری است که این اعمال و تصمیمات روی زندگی سایر انسانها گذاشته است. ما خواهیم دید که چگونه حتی با یک مهربانی ساده یا کمکی کوچک توانستهایم بذر نیکی را درون انسانی بکاریم و باعث شویم که او نیز بهنوبۀ خود در جایی به موجودی دیگر محبت و احسان نماید، و چگونه یک احسان کوچک میتواند موجی از نیکی را پدید آورد که تا بینهایت در جهان منتشر میگردد و روی کسانی که حتی آنها را نمیشناسیم اثری مثبت بهجای گذارد. به همین شکل، چگونه اعمال خودخواهانۀ ما که در آن به دیگران آسیب میزنیم میتوانند اثری عمیقتر از آنچه فکر میکنیم روی بسیاری داشته باشند. هوارد استرم، استاد سابق و رئیس دانشکدۀ هنر دانشگاه کنتاکی میگوید هنگام بازبینی زندگی خود پی برد که همۀ آنچه در زندگی به دست آورده بود، از جمله ریاست، شهرت، مدارک علمی، جایزه و ترفیعها هیچ اهمیت و ارزشی نداشت. همچنین در کودکی اش زمانی را دید، که خواهرش، که با او روابط چندان خوبی نداشت، بهشدت مریض بود و در حال تب به خواب رفته بود. او در نیمۀ شب، وقتی همه خواب بودند، به اتاق خواهرش رفت و او را از صمیم قلب در آغوش کشید و در حالی که خواب بود برای مدتی نوازش کرد. هوارد استرم میگوید این، از دیدگاه حقیقت، باارزشترین اتفاق در زندگی من بود؛ محبت و عشق بدون چشمداشت و توقع به انسانی دیگر در حال نیاز او.
دکتر «کنث رینگ» (Kenneth Ring) در کتاب خود داستان مردی به نام «توماس سایر» (Thomas Sawyer) را بازگو میکند. توماس در مرور زندگی خود بهطور خاص به صحنه ای اشاره می کند که مردی را به خاطر اینکه به ماشین او برخورد کرده بود بهشدت کتک زده بود. توماس تمام این صحنه را دوباره تجربه کرد؛ ولی از دو دیدگاه مختلف. یکی از دید شخص سوم و شاهدی بیطرف، و دیگر از دید مردی که کتک خورده بود. او هر یک از ضربات مشتی را که به آن مرد وارد نموده بود خود حس کرد، تکتک 32 ضربهای را که زده بود تا وقتی که آن مرد از پا درآمد و بیهوش در پیاده رو افتاد. دکتر رینگ در این قسمت در مورد مرور زندگی میگوید: «شاید مهمترین بصیرتی که از مرور زندگی برای ما حاصل می شود دیدی کاملاً متفاوت به قانون طلایی است. بیشتر ما به آن به این چشم نگاه می کنیم که باید با دیگران همان گونه رفتار کنیم که می خواهیم آنها با ما رفتار کنند… ولی واقعیت این است که آن طور که ما با دیگران رفتار می کنیم در حقیقت با خود رفتار می کنیم.»
3. یکی از علتهای مرور زندگی این است که دریابیم در مورد انجام وظیفۀ خود در زندگی روی زمین در چه حد موفق بودهایم و در کجا قرار داریم. دکتر دایان موریسی که در سن 28 سالگی در اثر برق گرفتگی جان خود را از دست داده بود در مورد مرور زندگیاش در قسمتی از تجربۀ خود میگوید [27]: «در مرور زندگیام از کارهای خوبی که انجام داده بودم دو مورد آن بهطور خاص مورد توجه قرار گرفتند، چنان که گوئی خداوند خود از طریق فرشتگانش با من سخن میگفت و تمامی ارواح در آسمانها من را تماشا میکردند و به خاطر عمل دلسوزانهای که بدون هیچ خودخواهی انجام داده بودم مورد تشویق و قدردانی قرار میدادند. در هنگام مرور این دو عمل احساس دریافت چنان عشقی را میکردم که گوئی خداوند خود مرا در آغوش گرفته است. اولین عمل در مورد روزی بود که من در ترافیک اتوبان، با ماشینی مواجه شدم که خراب شده بود. پیاده شدم تا به صاحب آن کمک کنم و آن را هل دادم تا از اتوبان خارج شود و به پارکینگ سوپرمارکتی در آن نزدیکی برود. من بهسرعت به سمت ماشین خود دویدم و برگشتم و این باعث شد که صاحب آن ماشین فرصت تشکر از من را پیدا نکند. عمل دوم مربوط به وقتی بود که 17 ساله بودم و بعد از ساعات مدرسه برای کار به یک بیمارستان بازپروری میرفتم. در بین بیماران زن پیری بود که دندان نداشت و بهسختی میتوانست حرف بزند و هیچ گاه نیز کسی به ملاقات او نمیآمد. او دوست داشت که قبل از خوابیدن چند بیسکویت را بمکد ولی آنجا کسی حاضر نبود برای این کار به او کمک کند زیرا بعد از اینکه کارش تمام میشد تمام دستان کسی که به او بیسکویت خورانده بود را میبوسید و آب دهانش را که به راه افتاده بود به دستان او میمالید. من به او علاقهمند شده بودم و در حالی که دیگران از او اجتناب میکردند، با رغبت به او بیسکویتهایی را که خیلی دوست داشت میدادم زیرا میدیدم چقدر او را خوشحال میکند. در حالی که این صحنه برای من منعکس میشد، احساس میکردم تمام ارواح مهربان در جهان هستی دست به دست هم داده اند و یکباره و با یکدیگر از من قدردانی میکنند. عشقی که به وجود من سرازیر میشد فراتر از حد تصور بود.»
«دنیون برینکلی» [29] در قسمتی از تجربۀ خود در مورد ملاقات با نور و مرور زندگیاش میگوید: «… وقتی به وجود نور که در پیش روی من بود مینگریستم، نوعی آشنایی و نزدیکی عمیق با او احساس کردم. درک کردم که او هر چه که من در زندگی حس کردهام را حس کرده؛ از لحظۀ اولین تنفسم تا مرگ. هیچ کس نمیتواند آن قدر که او مرا بدون هیچ قضاوتی دوست داشت دوست داشته باشد، آنقدر من را درک کند، آن قدر برای من شفقت داشته باشد، و آن قدر احساس من را بفهمد. وجود نور مرا در خود گرفت و در همین حال من زندگی خود را دوباره دیدم، هر آنچه تاکنون برایم اتفاق افتاده بود را دوباره تجربه کردم. ولی با به پایان رسیدن مرور زندگیام، من شرمسار بودم. فهمیدم که بسیار خودخواهانه زیستهام و بهندرت دست یاری برای کمک به کسی دراز کردهام. تقریباً هیچگاه به کسی لبخندی از روی مهر و محبت برادرانه نزدهام و پولی برای کمک به کسی که محتاج است نبخشیدهام. زندگی من دربارۀ من و فقط دربارۀ من بود، بدون اینکه انسانهای دیگر اهمیتی در آن داشته باشند. من در حالی که احساس عمیقی از تأسف و شرمندگی داشتم، به وجود نور نگریستم و منتظر گوش مالی و توبیخ او بودم. من زندگی خود را مرور کرده بودم و در آن انسانی را دیدم که حقیقتاً بیارزش است. در حالی که به نور خیره بودم، احساس کردم وجود او مرا لمس کرد و در اثر آن لمس، من سرور، عشق، و شفقتی بدون قضاوت از سویش حس کردم که تنها آنرا میتوان با شفقت یک مادربزرگ مهربان در حق نوۀ خود مقایسه کرد. او گفت: «آنچه تو هستی فرقی [اثری؟] است که خدا دارد، و آن فرق عشق است.»
کلماتی گفته نشدند، بلکه این بهصورت یک فکر در من القاء شد و تا امروز هنوز معنی و منظور دقیق این جمله را نفهمیدهام. سپس به من دوباره فرصتی برای درون نگری و تفکر دربارۀ زندگیام داده شد. چقدر در حق دیگران محبت کرده بودم؟ چقدر از دیگران عشق گرفته بودم؟ میتوانستم ببینم که برای هر کار خوبی که کردهام لااقل 20 کار بد انجام دادهام. وجود نور از من دور شد و بار احساس گناه را از شانۀ من برداشت و با خود برد. من درد و سختی درون نگری را تحمل کرده بودم، ولی از آن آگاهی و دانشی به دست آورده بودم که میتوانستم با آن زندگیام را تصحیح کنم. دوباره وجود نور از طریق فکر با من صحبت نمود: «انسانها موجودات روحانی پرقدرتی هستند که هدف از به زمین آمدن آنها خلق کردن خوبی است. در بسیاری از اوقات این خوبی نه از طریق کارهای بزرگ و خارقالعاده، بلکه با کارهای سادهای که از روی محبت بین مردم انجام میشود محقق میگردد. همین چیزهای کوچک بهحساب میآیند، زیرا خودجوش بوده و واقعیت تو را نشان میدهند…»
4. مرور زندگی نیز مانند بقیۀ جنبههای NDE برای همه یکسان اتفاق نمیافتد، ولی برخی آنرا به دیدن یک فیلم سه بعدی روی یک صفحۀ بزرگ تشبیه کردهاند. این فیلم در قسمتهای مهمتر زندگی موقتاً متوقف یا کند میشود تا شخص بتواند عملکرد خود را بهدقت ببیند و آن اتفاقات را دوباره تجربه کند، و نه تنها احساسات خود، بلکه احساس کسانی که تحت تأثیر عمل او قرار گرفتهاند را نیز حس نماید. با این حال، تجربه کنندگان میگویند که مرور زندگی در کل بسیار سریع بوده و مانند چند ثانیه به نظر میرسد.
5. مرور زندگی در بسیاری موارد در حضور وجودی از نور اتفاق میافتد. معمولاً نقش وجود نور این است که در مواردی که مشاهدۀ اشتباهات و رفتار خودخواهانۀ شخص برای وی بسیار دردناک و شرم آور میشوند، به او دلداری و تسکین دهد و در بازبینی زندگیاش به وی یاری رساند. همچنین گرچه ما حقیقت عمل خود را خواهیم دید و حس خواهیم کرد، وجود یا وجودهای نور ممکن است با ابراز مسرت و تشویق، یا ابراز تأسف و ناراحتی، تایید یا عدم تایید الهی را در مورد برخی از اعمال ما ابراز کنند. هوارد استرم نقل میکند که هنگامی که مشاهدۀ برخی از اعمالش برای او غیرقابل تحمل میشد، چند وجود نور که به همراه او بودند مرور زندگی اش را برای مدتی متوقف می کردند و با عشق و محبت خود به او دلداری میدادند.
دکتر «بروس گریسون» (Bruce Greyson) استاد روانشناسی در دانشگاه ویرجینیا در آمریکا است که بیش از 30 سال روی تجربههای نزدیک به مرگ تحقیقات انجام داده است. او بیان میکند که نتیجۀ مجموع تحقیقات وی و دیگران نشان میدهد که این تجربهها دید فیزیکی مرسوم ما به جهان و همچنین اعتقادمان به اینکه ضمیر آدمی صرفاً از مغز سرچشمه میگیرد را به چالش میکشد. او در یکی از تحقیقاتش که بر روی 74 تجربه کننده انجام شده بیان میکند که حدوداً %22 آنها مرور زندگی داشتهاند.
«جودی لانگ» (Jody Long) در تحقیق خود 319 نفر که NDE داشتهاند و همچنین به سؤالاتی در مورد جهان بینی و نحوۀ زندگی خود قبل و بعد از این تجربه جواب دادهاند را مورد بررسی قرار داده است [25]. مطالعۀ او نشان میدهد که ارتباط بسیار نزدیکی بین مرور زندگی در این تجربهها و تغییر سبک زندگی و نحوۀ عملکرد شخص تجربه کننده بعد از بازگشت وجود دارد. %76 گروه 319 نفری بیان کردهاند که NDE آنها روی جهان بینی و رفتار آنها اثر گذاشته، و فقط %10 به این سؤال جواب منفی دادهاند. NDEها نشان میدهند که بعضی از کارهایی که ما پیش پا افتاده میشماریم میتوانند بسیار مهم باشند. «کیمبرلی کلارک شارپ» (Kimberly Clark Sharp)، بنیان گذار موسسۀ بینالمللی تحقیقات تجربۀ نزدیک به مرگ [24]، تجربۀ زنی را نقل میکند که در مرور زندگی دیده بود که هنگامی که یک دختر بچۀ کوچک بود، در حالی که راه میرفت، گل کوچکی را دیده بود که از میان شکاف سیمان در کنار پیاده رو روییده بود. او با محبتی بدون چشم داشت به آن گل توجه کرده بود و عشق ورزید و خم شد و آن را با ملایمت نوازش کرد. او پی برد که این یکی از با ارزشترین کارهایش در طول زندگی بوده، زیرا در آن عشق خود را به صورتی خالصتر، عمیقتر، و بالاتر به موجودی دیگر ابراز داشته است. کارتر میلز میگوید که هنگامی که کودک بود یک پرنده که تعدادی جوجه داشت را برای تفریح با تیرکمان کشته بود و به این موفقیت خود بسیار افتخار میکرد، ولی در مرور زندگی خود گرسنگی کشیدن جوجههای آن پرنده را دیده و احساس درد آنها را حس کرده بود. رینی پارسو فهمیده بود که یکی از بهترین کارها در زندگی او این بود که در کمپ تابستانی مدرسه به پسری که محبوب و مورد علاقه کسی نبود محبت ورزیده بود؛ تنها برای اینکه او بداند که قابل دوست داشتن است. او میگوید در حال مرور زندگی با ادراکی که به مراتب گستردهتر شده بود میدید که این کار از دید الهی اهمیت بیشتری از اینکه مثلاً رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا باشد داشت.