از سال 1998، دکتر جفری لانگ، راديوتراپ و سرطان شناس در لوئیزیانا، تجربیات نزدیک به مرگ را در فرهنگها، زبانها و کشورها جمع آوری و مستند میکند. تا امروز او هزاران مورد از آنها را در اختیار دارد در حالی که در طول زندگی حرفه ای خود، با بیمارانی کار کرده که بالقوه با پایان زندگی دست و پنجه نرم میکنند [اما] علاقه او به واقعیت تجارب نزدیک به مرگ با مطالعه ای که در یک مجله پزشکی داشت برانگیخته شد. به دنبال آن یکی از دوستانش تجربۀ خود را بازگو کرد – که برای این دوست، واقعی تر از خود زندگی به نظر میرسید.
دکتر لانگ سایت خود، NDERF.com را با یک بررسی دقیق راهاندازی کرد تا هرچه بیشتر ساختار علمی ایجاد کند. او مترجمانی را در سراسر جهان به کار می گیرد تا به جمع آوری تجربه های نزدیک به مرگ و در درک منسجمی از آنچه ممکن است پس از مرگ ما رخ دهد و فراوانی آماری برخی ویژگیها (مرور زندگی، مواجهه با موجودات معنوی، متوقف شدن در یک مرز و غیره) کمک کند.
او چندین کتاب نوشته است، از جمله کتابهای پرفروش نیویورک تایمز – «شواهد زندگی پس از مرگ» نقطه خوبی برای شروع مروری بر یافتههای او است که مضامین غیرقابل انکاری را بنا میکند، صرفنظر از پیشینۀ مذهبی، زبان، سن یا پیشینهی فرهنگی. (باورنکردنیترین تجارب نزدیک به مرگ [مربوط به] کودکان خردسال است که هرگز در معرض این مفهوم قرار نگرفتهاند، و همچنین تجربههای کودکانی که نابینا به دنیا آمدهاند، اما برای اولین بار آن طرف بینایی دارند.)
در زیرسوالاتی دیگر از او پرسیدیم…
- گزارشهای بسیاری از تجربههای عرفانی و روابط «آنسوی پرده» وجود دارد – چرا تصمیم گرفتید بر تجربههای نزدیک به مرگ تمرکز کنید؟ و چرا فکر میکنید که تنها حدود 10 درصد از افرادی که از نظر بالینی میمیرند، این مورد را تجربه میکنند؟
برای دههها، محققان، از جمله خودم، سرمان را میخاراندیم و متعجب بودیم که چرا برخی از مردم تجربههای نزدیک به مرگ دارند و برخی چنین تجربهای ندارند و چرا با وجود این واقعیت که الگوهای بسیار قوی و ثابتی وجود دارد، هیچ دو تجربه ای شبیه هم نیستند. با وجود این، چه خبر است؟
فکر میکنم سرنخ فهم این موضوع سالها پیش برای من به وجود آمد.[موضوع را درک کردم]. زمانی که زنی تجربۀ نزدیک به مرگش را به اشتراک گذاشت که تجربهای فوقالعاده خوشایند و مثبت بود. او کاملاً معتقد بود که در طول تجربه نزدیک به مرگ خود با خدا در قلمروی غیرزمینی روبرو شده است و برای اولین بار از هزاران موردی که تا به حال دیدهام، او مستقیماً از خدا پرسید: «چرا من؟ چرا اینقدر خوشبخت بودم که این اتفاق برای من پیش آمد؟» پاسخ خداوند بسیار واضح بود: «عشق بر همگان یکسان نازل میشود. [ولی] این همان چیزی است که برای زندگی کردن به آن نیاز داشتید.»
من فکر میکنم این به توضیح اینکه چرا برخی از افراد این تجربیات را دارند و برخی نه، کمک میکند. فکر میکنم این از یک آگاهی خارج از خودمان میآید. فکر میکنم این به توضیح اینکه چرا افراد تجربیات بسیار مشابهی دارند، با این حال هیچ دو تجربهای یکسان نیستند، کمک میکند.
- شما متوجه شدید که تجربیات نزدیک به مرگ به طور چشمگیری زندگی مردم را تغییر میدهد – فکر میکنید چرا اینطور است؟
اوه بله، به شدت. جالب است، ما سؤالات نظرسنجیای مستقیما درباره آن طراحی کردیم، بنابراین دادههایی داریم. اکثریت بزرگ از افرادی که تجربه نزدیک به مرگ را تجربه میکنند، تغییر میکنند و برخلاف تقریباً هر تجربه دگرگونکنندۀ انسانی یا رویداد تغییر دهنده زندگی با منشأ زمینی، در واقع به نظر می رسد تغییرات در زندگی آنها به گونهای است که هر چه بیشتر زندگی می کنند پیشرفته تر و قابل توجهتر میشود. این تغییرات میتواند برای دههها ادامه داشته باشد و شما این کار را در پاسخ به تجربهای که میدانید غیر واقعی یا توهمآمیز است، انجام نمیدهید. در واقع، ما آن را به عنوان یک پرسش نظرسنجی بسیار مستقیم میپرسیم: در حال حاضر درباره واقعیت تجربه خود چه اعتقادی دارید؟ و از حدود 590 پاسخ دهنده تجربه نزدیک به مرگ، 95 درصد میگویند که این تجربه، قطعا واقعی بوده است. گزینههای دیگر شامل : احتمالا واقعی، احتمالا غیر واقعی، و قطعا غیر واقعی بود. بنابراین در میان کسانی که این تجربیات را دارند، تقریباً همه میدانند که این یک چیز واقعی بوده است. باور کردن آن برای ما که هرگز نداشته ایم بسیار سخت تر است. شنیدن کی بود مانند دیدن! اگر شخصاً تجربه نزدیک به مرگ نداشته باشید، -که البته یک موهبت است – بدیهی است که این افراد نزدیک بود بمیرند. درک این تجربیات غیرزمینی دشوار است.
- برای برخی از افراد، آیا این موارد، کیفیت یک رویای روشن را دارد؟
این یک سوال عالی است. در اولین نسخه نظرسنجی در سال 1998، وقتی برای اولین بار وب سایت را راه اندازی کردم، این سوال را پرسیدم: آیا تجربه شما هیچ شباهتی به رویا داشت؟ عمداً آن را به روشی غیرعلمی بیان کردم، زیرا باعث میشد که اگر بخشی از تجربه نزدیک به مرگ آنها شبیه رویا بود، پاسخ مثبت دهند. فکر کردم این مستقیم ترین شکلی است که می توانم این سوال را بپرسم تا هر جنبه ای از تجربه که رویا گونه است را بیرون بکشم.
خب، پاسخها به این سؤال بسیار قاطعانه بود، «”نه، قطعا نه، ابدا، به هیچ وجه، شوخی میکنید؟»” احساس بدی داشتم که از آنها سوال کردم زیرا پاسخها نه تنها بهطور یکنواخت، بلکه با تاکید نه بود. سرانجام عطای این سوال را به لقایش بخشیدم. این یکی از اولین چیزهایی بود که در آغاز تحقیق و درک خود آموختم: نه، تجربیات نزدیک به مرگ به هیچ وجه شبیه رویا نیستند.
- چه شباهتهای دیگری در پاسخ به سؤالات نظرسنجی وجود داشت که باور شما را مبنی بر واقعی بودن این سؤالات تقویت کرد؟
در اولین کتابم 9 مدرک برای واقعی بودن تجارب نزدیک به مرگ ارائه دادم. آنچه برای من به عنوان یک پزشک-محقق بسیار متقاعدکننده است، کمی متفاوت از مدارکی است که برای عموم توجیه پذیر است. [مثلا شاید] عموم مردم با تجربۀنزدیک به مرگ شخصی که از بدو تولد کاملاً نابینا بود و با این حال یک تجربه نزدیک به مرگ بسیار بصری داشت، متقاعد شوند – این اولین باری بود که او میدید. همچنین آنها با تجربیات خارج از بدن متقاعد میشوند. در کمی بیش از 40 درصد از نظرسنجیهای من، تجربهکنندگان نزدیک به مرگ چیزهایی را مشاهده کردند که از نظر جغرافیایی از بدن فیزیکی آنها دور بود و بسیار خارج از هرگونه آگاهی فیزیکی ممکن بود. به طور معمول، فردی که دارای تجربه نزدیک به مرگ با تجربه خروج از بدن است، برمیگردد و آنچه را که در حین شناور بودن در اطراف [خارج از بدن خود] دیده و شنیده را گزارش میکند، [این گفته ها] از هر نظر حدود 98 درصد دقیق است. به عنوان مثال، در یک گزارش، شخصی که در اتاق عمل دچار ایست قلبی شده بود، تجربهای خارج از بدن داشت که در آن او به کافهتریای بیمارستان رفت و در آنجا دید و شنید که خانواده و دیگران صحبت میکردند، کاملاً غافل از اینکه او ایست قلبی کرده بود. آنها به چیزی که دیده بودند کاملا ایمان داشتند. این نوع تجربیات خارج از بدن برای بسیاری از افراد کاملا متقاعد کننده است.
معمولا فردی که دارای تجربه نزدیک به مرگ با تجربه خروج از بدن است، برمیگردد و آنچه را که در حین شناور بودن در اطراف [خارج از بدن خود] دیده و شنیده است را گزارش میکند، [این گفتهها] از هر نظر حدود 98 درصد دقیق است.
بسیاری از افراد دارای زمینه پزشکی یا علمی، مانند من، توسط کسانی که در حین بیهوشی عمومی تجربه نزدیک به مرگ داشته اند، بسیار متقاعد می شوند. تحت بیهوشی عمومی، آنها [کادر اتاق عمل] به دقت تنفس و ضربان قلب را زیر نظر دارند -در واقع، در بسیاری از عملها به طور مصنوعی کنترل می شود زیرا شما به معنای واقعی کلمه مغز را تا حدی خاموش میکنید که نتواند همزمان نفس بکشد. و بنابراین فرد نیاز به تنفس مصنوعی دارد. این افراد وقتی قلبشان می ایستد و تحت بیهوشی عمومی هستند، کاملاً ثابت شده است که هیچ فعالیت مغزی ندارند. با این حال، وقتی آن افراد یک تجربه خارج از بدن دارند، آنچه که در طول ایست قلبی اتفاق افتاده را گزارش میکنند! همان چیزی که واقعاً اتفاق میافتد، و نه آنچه هالیوود نشان میدهد. دیوانه کننده است! ترالی های احیا سریع در دسترس نیستند. معمولاً پزشکان ممکن است فحش بدهند. برای هرکسی که آنجا حضور دارد شرایط دشوار است .شبیه چیزی که در تلویزیون نشان می دهند نیست. شما باید آنجا باشید تا به طور دقیق گزارش آنچه اتفاق می افتد را بدهید. پس از این تجربه خارج از بدن، زمانی که آنها به یک تجربه معمولی نزدیک به مرگ ادامه می دهند، باز هم دوبرابر غیرممکن به نظر می رسد. اولا، آنها تحت بیهوشی عمومی هستند و نباید هیچ گونه امکان تجربه آگاهانه وجود داشته باشد. ثانیاً، قلب آنها متوقف شده است و 10 تا 20 ثانیه پس از توقف قلب شما، نوار مغزی یا EEG که فعالیت الکتریکی حیاتی مغز را اندازه گیری میکند کاملاً یک خط صاف میشود. بنابراین، اینکه در حین بیهوشی عمومی و وقتی قلب شما متوقف شده و تجربه نزدیک به مرگ کامل داشته باشید، در ذهن من به تنهایی کافیست که این احتمال که تجربه نزدیک به مرگ نتیجه عملکرد فیزیکی مغز است را رد کند. این یک حالت رویایی نیست، یک توهم نیست. این کاملاً فراتر از هر توضیح پزشکی است.
- آیا شما معتقدید که شخص باید از نظر جسمی مرده باشد تا بتواند تجربه نزدیک به مرگ داشته باشد؟
تعریف من از تجربه نزدیک به مرگ در میان محققان نسبتاً سختگیرانه است. به عبارت دیگر، آنها باید در زمان تجربه بیهوش باشند یا از نظر بالینی مرده و ضربان قلب و تنفس نداشته باشند. آنها باید آنقدر از نظر جسمی در معرض خطر باشند که اگر بهبود پیدا نمیکردند دچار مرگ دائمی برگشت ناپذیر میشدند. من فکر میکنم این چیزی است که عموم مردم، غالبا، تجربه نزدیک به مرگ مینامند. در زبان عامیانه رسانهها، هر چه مردهتر بهتر. ولی با این وجود، ما تعداد زیادی تجربه داریم که می تواند بدون یک رویداد تهدید کننده زندگی رخ دهند.
همین یک ساعت پیش، من یک تجربه از این هفته را مرور کردم، و یکی از آنها یک رویا بود. اگر شروع و پایان آن را در نظر نگیرید، برای اکثر افراد این از یک تجربه نزدیک به مرگ [معمول] غیرقابل تشخیص خواهد بود: در خواب احساس کرد که مرده است، درد کشید، درد بلافاصله برطرف شد، او یک تجربه خارج از بدن داشت، احساسات شدید مثبتی را دریافت کرد، به نور نزدیک شد و به او گفته شد موعد تو هنوز فرا نرسیده است، [از اینکه که] باید برمی گشت، احساس رنجش کرد.
همه اینها یک تجربه نزدیک به مرگ کلاسیک است. با این حال، این چیزی است که مرا به تعجب وا داشت: او از خواب بیدار شد و آن را رویا نامید، اما گفت که زبانش خونی است و در دهانش طعم بدی دارد. مشکوکم که شاید تشنج کرده باشد. این امر گاز گرفتن زبان را توضیح می دهد، اگرچه هیچ نشانه ای از اختلال تشنجی قبل یا بعد از آن وجود نداشت. همچنین او چیزی شبیه فلج خواب داشت. بنابراین من آن را فقط به عنوان تجربه شبه نزدیک به مرگ نامیدم.
افراد زیادی در شرایط مختلف که خواب و رویا نبوده تجربیاتی [فرا مادی] مانند خروج از بدن داشته اند. مناجات و مدیتیشن، متداول ترین وضعیت هایی هستند که افراد توانسته اند در آن تجربیاتی شبیه به NDE داشته باشند.
- بر اساس تحقیقات شما، فکر میکنید بعد از مرگ چه اتفاقی برای هوشیاری می افتد؟
بخشی از فعالیتهایی که اخیراً در مورد آن تحقیق کردهام ممکن است پاسخ مستقیمی به این سؤال مهم ارائه دهد. قطعا، شما نمی توانید این سوال را از افرادی که به طور غیرقابل بازگشت می میرند بپرسید، اما من در حال حاضر تعداد فزاینده ای از آنچه که تجربیات نزدیک به مرگ اشتراکی می نامم دارم. این جایی است که دو یا چند نفر همزمان با یک رویداد تهدید کننده زندگی روبرو میشوند که در آن هوشیاری خود را از دست میدهند .و هر دوی آنها تجربه نزدیک به مرگ دارند اما از یکدیگر آگاه هستند. یکی از کلاسیکهایی که به گروهها ارائه میکنم، نامزدها هستند، و اشک آور است.
یک پسر و یک دختر در حال رانندگی به سمت کانادا یک تصادف خیلی شدید می کنند – آنها تجربه نزدیک به مرگ مشترک داشته و [روح] هر دو در واقع دست در دست هم گرفته و با هم از ماشین صعود می کنند. موجودات معنوی با آنها برخورد میکنند، آنها عشق شدیدی را احساس می کنند، که [یک تجربه] بسیار کلاسیک است. موجودات [نورانی] دستان این دو نفر را از هم جدا میکنند. دو موجود، دختر را می گیرند و با او دور می شوند و به سمت نور می برند. دو موجود دیگر به آرامی پسر را گرفته و به سمت لاشه ماشین که در حال سوختن است هدایت میکنند. او در ماشین به هوش میآید در حالی که [بدن] نامزدش تکیه داده است، اگرچه از قبل میداند که او مرده است. او می داند که همراه او بوده و در قسمت ابتدایی مرگ غیرقابل برگشت و دائمی او، تجربه نزدیک به مرگ مشترک با او داشته است.
ما حدود 15 یا 16 تا از این گزارش ها داریم. تجربیات نزدیک به مرگ مشترک قطعا نشان میدهند که آنچه در تجربیات نزدیک به مرگ گزارش می شود، مسیری است که میتواند [همچنین] برای کسانی رخ دهد که برای همیشه و به طور غیرقابل بازگشتی میمیرند. از بین تمام تجربیات مشترک نزدیک به مرگ که در مجموعه تحقیقاتی خود مطالعه کرده ام، یکی از افراد به طور دائم و غیرقابل برگشت مرده است و با این حال آنها در طول تجربه نزدیک به مرگ با هم ارتباط برقرار می کردند، اغلب با جزئیات زیاد. بنابراین، خبر بسیار خوب این است که [اتفاقات] تجربیات نزدیک به مرگ ممکن است همان چیزهایی باشد که بر طبق تجربیات مشترک واقعا [در مرگ دائم و غیر قابل بازگشت نیز] اتفاق می افتد.
- زمانی که به افراد حق انتخاب داده میشود، که بمیرند یا به زندگی بازگردند، یا زمانی که چنین وضعیتی هنگام جدا شدن نامزدان رخ می دهد، عقیده شما چیست؟ آیا این امری اجتناب ناپذیر بود که زن قرار بود بمیرد و هنوز زمان [مردن] مرد نرسیده بود؟
جالب اینجاست که در تعدادی از تجربیات نزدیک به مرگ به برخی افراد حق انتخاب داده میشود و برخی به سادگی و بدون اختیار به بدن خود بازگردانده میشوند. در این میان کسانی که آگاه هستند که انتخابی برای بازگشت به بدن زمینی خود دارند، قابل توجه است که اکثریت نمی خواهند برگردند. این خیلی گیج کننده است، اینطور نیست؟ وقتی در نظر بگیرید که همه دوستان، خانواده و عزیزان آنها روی زمین هستند، و هر چیزی که آنها برای تمام مدت عمرشان تا آن لحظه به یاد دارند و زندگی زمینی آنها بوده، چطور ممکن است نخواهند برگردند؟ به گفته 75 تا 80 درصد، پاسخ این است که آنها در تجربه نزدیک به مرگ خود به شدت احساس حضور و احساسات مثبت میکنند، بیشتر از آنچه که روی زمین حس میکردند. آنها به شدت این قلمرو پس از مرگ را دوست دارند، این قلمرو غیرزمینی را که برخی آن را بهشت مینامند، و یک حس آشنایی وجود دارد که انگار قبلاً در آنجا حضور داشته اند. آنها تمایل دارند بمانند. شگفت انگیز است که این تجربیات چقدر قدرتمند هستند.
آنها به شدت این قلمرو پس از مرگ را دوست دارند، این قلمرو غیرزمینی را که برخی آن را بهشت می نامند، و یک حس آشنایی وجود دارد که قبلاً در آنجا حضور داشته اند.
برای پاسخ مستقیمتر به سؤال شما در مورد اینکه چرا برخی در تجربه های مشترک حق انتخاب دارند و برخی ندارند، به نکات ناگفته توجه کنید، میتوانید بگویید که فرد دیگر در تجربه مشترک ترومای شدیدتری داشته است – اعم از آسیب یا بیماری – و بدن او به سادگی قادر به ادامه زندگی نبود. اینها افرادی هستند که واقعا به طرز غیرقابل بازگشتی مردند، زیرا آن رویداد تهدید کننده زندگی به قدری شدید بوده که این یک تجربه نزدیک به مرگ برای آن ها نبود، بلکه یک تجربه مرگ بود. و چاره ای نبود.
- در کتاب دومتان، شما در مورد شواهدی از خدا صحبت میکنید – آیا میتوانید توضیح دهید که چگونه[این شواهد] در نتایج نظرسنجی ظاهر شد؟
چیزی که از ابتدا برای من آشکار بود این بود که خدا به طور کاملا منظم در تجارب نزدیک به مرگ ظاهر می شود. بنابراین، در جدیدترین نسخه این نظرسنجی، مستقیما می پرسم: در طول تجربه شما، آیا با این آگاهی مواجه شدید که خدا، یا یک موجود برتر، وجود دارد یا وجود ندارد؟ من آن را در قالب دودویی نوشتم چون شکاکان می گفتند: آها! شما فقط پرسیدید که آیا آن ها از وجود خدا آگاهی دارند و شما در مورد آگاهی از عدم وجود خدا سوال نکردید. از کجا میدانی که درصد برابری از مردم برنگردند و بگویند: «من میدانستم خدا وجود ندارد، اما تو نپرسیدی».
ما آن را با یک پاسخ روایی برطرف کردیم. بسیار واضح بود که تقریباً همه – من فکر می کنم یک استثنا از صدها نفر وجود داشت – پاسخ دادند بله، آنها در طول تجربه نزدیک به مرگ خود با آگاهی از خدا مواجه یا مستقیماً با او روبرو شدند. چیزی حدود 44 درصد از مردم پاسخ مثبت دادند و من شگفت زده شدم. پاسخ روایی که در ادامه آمده به خوبی روشن کرد که در واقع خدا وجود دارد. این قبلاً توسط هیچ محقق دیگری گزارش نشده است. من فکر میکنم بسیاری از محققان آن را نوعی تابو میدانند، و اگر وابستگی علمی داشته باشند، همکارانشان چه فکری میکنند؟ شکوه حضور در مطب خصوصی همین است. من نباید نگران محدودیت های آکادمیک باشم.
روش من این بود که به تعداد زیادی از تجربیات نزدیک به مرگ که به صورت متوالی به اشتراک گذاشته شده اند دست پیدا کنم؛ ما همه افرادی را که در طول 1000 تجربه نزدیک به مرگ با خدا یا عیسی روبرو شدند را در این مطالعه گنجاندیم. من ۲۷۷ نفر را پیدا کردم که از نسبت به وجود خدا آگاهی یافته یا با او مواجه شده بودند(من آن را به کسانی محدود کردم که به طور خاص از خدا نام برده بودند نه از یک وجود برتر). در این گروه به ویژه، شباهت های توصیفات آن ها از خدا، برای من شگفت انگیز بود، زیرا به هیچ عنوان با تفکر سنتی مذهبی سازگار نیست. به عنوان مثال، [در این تجربیات] خدا اساسا هرگز به عنوان قضاوت کننده توصیف نمی شود. خدا هرگز خشمگین و قهرآلود نیست. افرادی که با خدا روبرو می شوند، حضوری بسیار محبت آمیز و آرامشی بی نظیر را احساسی می کنند. اغلب با خدا گفتگو می شود، به نظر نمی رسد که خدا بخواهد پرستش شود.
خدا اساسا هرگز به عنوان قضاوت کننده توصیف نمی شود و هرگز خشمگین و قهرآلود نیست. افرادی که با خدا روبرو می شوند، حضوری بسیار محبت آمیز و آرامشی بی نظیر را احساس می کنند.
دو چیزی که به عنوان رایج ترین توصیفات در تجربیات آنها مطرح میشوند، این موارد هستند: اول، در حد بسیار زیادی، طبیعت بسیار دوست داشتنی خدا؛ و دوم این که مردم احساس وحدت و یگانگی با خدا داشتند. به طور معمول، آنها از کلمات قوی تر وحدت یا یگانگی استفاده میکنند، بجای کلمات ضعیفتر اتصال یا پیوستگی. این باعث تعجب و جا خوردن من شد چون این موضوع به طور مرسوم در آمریکا یا در ادیان غرب تدریس نمیشود. در بیشتر داستان های تاریخی گزارش شده، امکان دارد شما به خاطر ابراز چنین افکاری توسط قدرت های کلیسا به قتل برسید. با این حال، در اینجا افرادی بودند که به طور قاطع، مداوم، و بسیار واضح این را بیان می کردند. بدون شک نگاه من به خدا با انجام این تحقیق تغییر کرد. من یک تربیت لیبرال پروتستان داشتم، اما این خدا خدایی است که من بیشتر از هر خدایی که در طول بزرگ شدن به من آموختند، به او احترام میگذارم.
- بنابراین این یک ادراک بیشتر شرقی از خدا بود، که ما همه یکی هستیم؟
بله، و می توانم اضافه کنم، بهترین روشی که می توانم بگویم این است که هیچ ارتباطی بین انواع فرعی مذهب [و ارتباط با خدا در تجارب نزدیک به مرگ] وجود ندارد. افرادی که در مورد این تجربیات مواجهه با خدا گزارش می دهند، «معنویت عصر نو» نیستند – در واقع، افرادی که به عنوان «معنویت عصر نو» شناخته می شوند، پنج درصد یا کم تر هستند. اینها افرادی از پروتستان، کاتولیک و هر فرقه مذهبی هستند که می توانید فکر کنید که با این مواجه می شوند، که باز هم برای من شاهد قابل توجه دیگری است که آنها دائماً چیزی را میبینند که به طور متعارف در دین آموزش داده نمی شود. در واقع، در اکثر ادیان سنتی در غرب، به کلی این امر نادیده انگاشته میشود.
- آیا مردم با ایده یا درک درستی از چیستی زمین [و زندگی روی آن] باز میگردند؟
من خیلی صریح در نظرسنجی پرسیدم: آیا اطلاعاتی در مورد هدف زمینی، معنا و مقصود زندگی دنیوی ما دریافت کردید؟ و دوباره جواب ها: بله؛ نامشخص، نه. نکته جالب پاسخ روایی بود.
جان کلام این است: ما واقعاً موجودات معنوی هستیم که وجود زمینی داریم، اما ماهیت واقعی ما چیزی فراتر از آن است.
پس ما اینجا چه کار میکنیم؟ بهترین چیزی که میتوانم پس از بررسی صدها پاسخ بگویم این است که ما اینجا هستیم تا درس بگیریم. درس در مورد چی؟ خب، اولین چیزی که نمایان میشود، درس هایی درباره عشق است. ظاهراً در این محیط زمینی، ما این توهم را داریم که از خدا جدا هستیم. ما این توهم را داریم که از همه چیز و همه کس جدا هستیم، که در نقشه عالی چیزها، در زندگی پس از مرگ، درست نیست. اما در این قلمرو منحصر به فرد، بگذارید بگوییم با کاهش هوشیاری، ما فرصتی برای یادگیری چیزهایی داریم که ظاهرا به هیچ طریق دیگری نمی توانیم یاد بگیریم و چنین چیزی برای من منطقی است. در زندگی پس از مرگ وقتی شما همه چیز را می دانید و همه با هم در ارتباط هستند، یگانگی وجود دارد، و حس شدیدی از صلح و عشق در جریان است، شما به معنای واقعی کلمه نمیتوانید برخی از چیزهایی را که باید یاد بگیریم را در آنجا یاد بگیرید. و ظاهراً جالب است که آنچه در اینجا یاد می گیریم مهم است. این نه تنها برای زندگی ما مهم است، بلکه به نوعی که من هنوز کامل کشف نکرده ام، به نظر میرسد که،[درسهایی که یاد میگیریم] پیامدهای کیهانی جهانی دارد. آنچه ما یاد می گیریم اهمیتی بسیار فراتر از اهمیت آن برای زندگی خودمان و زندگی افرادی که مستقیم در اطرافمان هستند، دارد.
به نظر میرسد، یک اثر موجی وجود دارد که در مرورهای زندگی نیز میبینیم. یک عمل واقعاً میتواند پیامدهای بسیار گستردهتری از آنچه ما تا به حال فکر میکردیم داشته باشد- گاهی اوقات سادهترین چیزها میتوانند مهمترین باشند. من حدس میزنم که از نظر عقلی میتوانید بدانید که این درست است، اما آن را در تجارب نزدیک به مرگ تا حد زیادی میشنوید.
- به نظر شما چرا تعداد کمی از مردم تجربیات نزدیک به مرگ منفی دارند؟
بله، درست است. در ادبیات علمی، ما آنها را ترسناک یا ناراحت کننده می نامیم، چرا که به نظر میرسد آن ها [یعنی ترس و ناراحتی] احساساتی هستند که برانگیخته میشوند. و دلیل این که ما آنها را منفی نمی نامیم این است که گرچه آنها می توانند بسیار ترسناک باشند، این تجربه ها معمولاً پیامدهای بسیار مثبت و تغییر دهندۀ زندگی [با خود] دارند. حدود یک درصد از تجربیات نزدیک به مرگ واقعاً دوزخی هستند. در مورد تجارب ترسناک، یک طیف کامل وجود دارد، به عنوان مثال، بسیار غیر معمول است ولی گاهی اوقات افراد، وقتی آن تجربه اولیه خارج از بدن را دارند، می ترسند زیرا بسیار ناآشنا است. [ولی] آنها به سرعت آرام می شوند و سپس تجربۀ آنها به یک تجربۀ لذت بخش تبدیل می شود.
تجربیاتی که بیشتر مردم در مورد آن کنجکاو هستند آن دسته از تجربیات منفی هستند که من آنها را از نظر عینی ترسناک مینامم، به عبارت دیگر، اینها کسانی هستند که با تصاویر واقعا دوزخی مواجه می شوند. به نظر می رسد که به دو روش اتفاق می افتد: یا با فاصله، آنها از مکانی بسیار ترسناک/وحشتناک آگاه هستند، اغلب هنگامی که در طول تجربه نزدیک به مرگ خود با همراهی شخص دیگری در حرکت هستند یا نیمی از اوقات، آنها در واقع خود در آن قلمرو حضور دارند. فکر میکنم مهمتر از همه این است که برای بسیاری از این تجربهکنندگان ، بعداً روشن میشود که به تجربهای مانند آن نیاز داشتند تا مجبور شوند با برخی مسائل در زندگیشان روبرو شوند و رشد کنند و نسبت به مردم روی زمین بیشتر محبت داشته باشند. اساساً، آنها این شناخت را از خود داشتند که به معنای واقعی کلمه به یک تلنگر نیاز داشتند تا به فرد شایسته تری تبدیل شوند. و بنابراین [حتی] در برخی از وحشتناک ترین تجربیاتی که تا به حال در مورد آن خوانده ام، واقعاً جنبه ای مثبت و امید بخش یافته ام.
برای بسیاری از این تجربهکنندگان نزدیک به مرگ، بعداً روشن میشود که به تجربهای مانند آن نیاز دارند تا مجبور شوند با برخی مسائل در زندگیشان روبرو شوند و رشد کنند و نسبت به مردم روی زمین بیشتر محبت داشته باشند.
پس از مطالعه این گزارشها، نظر من، بر اساس این شواهد نسبتاً عینی که در کار سایر محققان هم منعکس شده است، این است که واقعاً یک قلمرو دوزخی وجود دارد. با این حال، تجربه کنندگانی نیز وجود دارند که می گویند دوزخی وجود ندارد. هر دو درست هستند و دلیل آن اینجاست. زمانی که قلمروهای دوزخی در تجربههای نزدیک به مرگ دیده می شوند، به طور کلی به شدت بخشبندی شده اند. آنها [اقلیم های جهنمی] نمیتوانند و نمیخواهند، با باقیمانده زندگی شیرین سعادتمندانه و خوشایند پس از مرگ ارتباط برقرار کنند.
و اینکه چرا و چگونه این موجودات دوزخی می توانند آنجا باشند، بسیار جالب است. یک تجربه گر داشتیم که این را توصیف کرده است: این موجودات به معنای واقعی کلمه، زندگی در آن قلمرو را انتخاب کرده اند و تنها کاری که باید انجام دهند این است که انتخاب کنند که آن اقلیم را ترک کنند. بنابراین، آنچه شما در این قلمروهای دوزخی میبینید، موجوداتی هستند که در زندگی پس از مرگ، انتخاب های بی نهایت بدی داشته اند. نه این که آنها در آنجا محکوم یا مجبور شده باشند، بلکه از آنجا که آنها موجودات تاریک و شیطانی هستند، بهشت آنها به معنای واقعی کلمه توسط موجوداتی احاطه شده است که شبیه آنها هستند و ارزش های آنها مشترک است. نه من و نه هیچ محقق دیگری که میشناسم، بر اساس تحقیقاتمان به جهنم دائمی و غیرارادی اعتقاد نداریم. به نظر می رسد [جهنم] محصول انتخاب های فوق العاده بد است.
- به نظر شما چرا برخی افراد در برابر این دیدگاه که تجربه های نزدیک به مرگ می توانند واقعی باشند، مقاومت میکنند و بسیار مایل هستند که توضیح فیزیکی برای آنها پیدا کنند؟
برخاسته از یک زمینه علمی. این با تفکر علمی متداول در مورد ضمیر و اینکه ما که هستیم، بسیار متفاوت است. برای دانشمندان بسیار آسانتر است که آنچه که ما آن را توضیحات مادی برای شواهد مینامیم، درک کنند. بدیهی است که هیچ توضیح مادی یا فیزیکی در مورد مغز که بتواند همه اینها را توضیح دهد وجود ندارد. فکر میکنم بخشی از آن این است که آنها میخواهند آنچه ناآشنا است را به آنچه برای آنها آشنا است تبدیل کنند و اعتماد زیادی هم به علم دارند، که این چیز عالی است. جالب است که دانشمندانی که شکاک هستند تمایل دارند توضیحاتی را برای تجربه های نزدیک به مرگ بیابند که با حوزه تخصص علمی آنها مرتبط است. کوین نلسون، یک متخصص مغز و اعصاب، حرکات سریع چشم یا موارد تصادفی را میبیند که جالب است. یک متخصص بیهوشی که نگران تأثیرات روی غشای سلولی است، معتقد است که تجارب نزدیک به مرگ به میتوکندری مربوط میشوند که تولید کننده انرژی در تمام سلول ها هستند. یک روانشناس معتقد است که یک توضیح روانشناختی وجود دارد.
بیش از بیست مورد از این توضیحات شکآمیز برای تجارب نزدیک به مرگ ارائه شده است. دلیل تعدد آنها این است که هیچ یک آنها به تنهایی و بر اساس درک مادی [نمی توانند تمام جنبه های این تجارب را توجیه کنند] و حتی برای شکاکان قابل قبول نیستند.
- واقعاً سوال اصلی این است که آیا ذهن – آگاهی ما – توسط مغز ما تولید می شود یا اینکه یک نیروی معنوی و محرک وجود دارد؟
فکر میکنم از دیدگاه ماتریالیستی آتئیستی [ماده گرایی خداناباور]، آنها کاملاً به درستی اشاره میکنند: آیا ما مغز خودمان نیستیم؟ آیا آنچه ما به یاد می آوریم عموماً محصول چیزهایی نیست که در زمان گذشته درک کرده ایم؟ از نظر عصبی، اگر سکته مغزی داشته باشید، آن قسمت از مغز که بر آن گروه عضلانی خاص تأثیر می گذارد، دیگر کار نمیکند و به این ترتیب آن گروه عضلانی مختل میشود.
این بسیار قطعی است: ضایعاتی در مغز وجود دارد، ضایعاتی در مسیر بینایی وجود دارد، شما گاهی در یک بخش از میدان بینایی که بخشی از لب پسسر است کور می شوید. شکی نیست که اینکه ما که هستیم، و آنچه ما در ادراکات خود هستیم در اینجا ساخته میشود و به وضوح بر اساس عملکردهای فیزیکی ذهن است. من در این شک ندارم.
فقط بخش دیگری از ما وجود دارد که به نظر می رسد با آگاهی ما و اینکه چه و که هستیم، ارتباط نزدیکی دارد، که بسیار بیشتر از مغز فیزیکی ماست و به وضوح غیر فیزیکی است. برخی آن را روح می نامند، اما اصطلاح استفاده از آن نه اینجا و نه آنجا وجود دارد. هر تکه شواهد از تجربه نزدیک به مرگ و تعدادی از تجربیات مرتبط دیگر همه به طور قانع کننده ای به این نتیجه اشاره می کنند که آگاهی [و ضمیر ما]، آن بخش مهمی که ما هستیم، از مرگ فیزیکی مغز، جان سالم به در می برد.
- آیا شما معتقدید که مرگ ما از پیش تعیین شده و مقدر است؟ چرا بعضی ها اینقدر جوان می میرند؟
من فکر میکنم که احتمالاً ما به عنوان موجودات بیولوژیکی اینگونه هستیم، به خصوص اگر در حال صحبت با پزشکی باشید که سرطان را درمان میکند. به نظر می رسد که از نظر بیولوژیکی مشخص شده است که حتی قابل درمان ترین انواع سرطان نیز حدود 99 درصد قابل درمان هستند. و کشنده ترین انواع سرطانها بدون توجه به آنچه انجام میدهیم بیش از 99 درصد کشنده هستند. اینگونه به نظر می رسد که بسیاری از چیزهایی که فکر میکنیم و یاد میگیریم، و روشهایی که در نهایت رشد میکنیم (به نظر من به صورت طراحی شده) بر اساس وجود فیزیکی ماست. بنابراین، چه مدت در زندگی هستیم تا درس های خود را یاد بگیریم، چه کسی می داند. مطمئناً زیستشناسی بخشی از آن است، اما میتوان گفت افرادی هستند که از نظر ژنتیکی مستعد زندگی طولانی هستند، [و در مقابل] کودکانی هستند که به معنای واقعی کلمه با سرطانهایی متولد میشوند که در سال اول زندگیشان کشنده خواهد بود و همه چیز در این بین. این در نهایت به ژنها، زیستشناسی، تصادفات یا بیماریها و اگر بخواهید به بدشانسی برمیگردد، که به نظر میرسد هیچ قافیه یا دلیلی ندارد.
بنابراین، حدس می زنم که هیچ پاسخ خوبی برای آن وجود ندارد. اگر طرحی وجود داشته باشد که چرا برخی افراد بیشتر از دیگران عمر میکنند، باید آن را به همان چیزی که خدا به تجربه کننده نزدیک به مرگ گفت ارجاع دهم، و این است که «عشق بر همه به یک اندازه عرضه می شود، این چیزی است که برای زندگی کردن به آن نیاز داشتید.» من کاملاً به خدای بی نهایت دوست داشتنی، در یک جهان بی نهایت دوست داشتنی، مطمئن هستم که اگر به فرصتهایی برای درسآموزی نیاز داشته باشیم، این فرصتها را فراتر از آنچه در زندگی خود تجربه کردهایم، خواهیم داشت.
این مبتنی بر اعتماد من به ذات بسیار مهربان خداست.
[مترجم: مهدی کاظمی]
دکتر جفری لانگ، سرطانشناس و رادیوتراپ در لوئیزیانا، از سال 1998 تجربیات نزدیک به مرگ را در فرهنگ ها، زبان ها و کشورها جمع آوری و مستند می کند. او چندین کتاب از جمله شواهد زندگی پس از مرگ نوشته است.
منبع: goop