به علت پیشرفت علم پزشکی شمار این افراد رو به افزایش است. تعداد این گزارشها و شباهت بین آنها چنان زیاد است که کنجکاوی محققین و افراد عادی علاقهمند را برانگیخته است. این پدیده، بهاصطلاح «تجربه نزدیک به مرگ» (Near Death Experience یا بهاختصار NDE) نامیده شده است ولی گاهی به آن تجربۀ «مرگ تقریبی» یا «مرگ موقت» نیز میگویند.منابع و گزارشهای انگلیسیزبان فراوانی درخصوص این پدیده موجود است ولی برای عزیزان فارسیزبان منابع چندانی در دست نیست. هدف این سایت اطلاعرسانی در مورد تجربیات نزدیک به مرگ و برخی از گزارشهای مربوط به آن به زبان فارسی میباشد. امید است که این مطالب بتواند دریچهای به دنیای نادیده ها به روی شما بگشاید و باعث رشد زندگی شما گردد.
تجربۀ نزدیک به مرگ چیست؟
رایان در سن 5 سالگی از طبقۀ دوم ساختمان به پایین افتاد ولی اتفاق عجیبی برایش رخ داد [10]: «من وقتی 5 ساله بودم عادت داشتم اسباببازیهایم را از پنجرۀ اتاقم که در طبقۀ دوم بود به پائین و روی لبهای که بین دو طبقه و زیر پنجره بود بیندازم و از پنجره بیرون میرفتم تا آنها را بردارم. یکبار بدون توجه به اینکه شب قبل باران باریده، از پنجره بیرون رفتم و پایم از روی لبه زیر پنجره، که خیس بود، لیز خورد. ناگهان گذشت زمان بسیار کند شد، بهطوری که پائین افتادن خود را بهآرامی میدیدم و در این حال هزاران فکر از ذهن من عبور میکرد: آیا من بهاندازه کافی زندگی کردهام؟ آیا زنده خواهم ماند؟ مادرم از دست من عصبانی خواهد شد؟ من به همین سادگی به خاطر حماقتم خواهم مرد؟…در همین حال بدنم به زمین خورد و متعجب شدم از اینکه دردی احساس نکردم. ناگهان در یک لحظه متوجه این واقعیت شدم که من مردهام و در بدنم نیستم ولی عجیب است که این برایم تعجبآور نبود، مانند اینکه با مرگ همیشه آشنایی کامل داشتهام. کمی از آنچه میگذشت گیج شده بودم، ولی احساس آرامش و رضایت کاملی را حس میکردم. اطراف من مانند یک منظرۀ بسیار زیبا در یک زمینۀ کاملاً تاریک بود. میتوانستم هر چیزی را که میخواهم ببینم بدون اینکه نیاز باشد سرم (جهت دیدم) را بچرخانم، و اگر میخواستم میتوانستم ماورای دیوار و اشیاء را نیز ببینم. ناگهان یک نقطۀ کوچک نورانی برایم ظاهر شد و دید من را تغییر داد؛ مانند نگاه کردن در یک تونل طولانی و تاریک، با نوری در انتهای آن. من بیاختیار و با سرعتی باورنکردنی بهطرف نقطه نورانی حرکت کردم. این نور، زنده و آگاه بود؛ گویی تپش قلب میلیونها ضمیر و روح را درون خود داشت. از سوی این نور عشقی بسیار قوی حس میکردم؛ قویتر از هر احساس موفقیت، عشق یا خوشحالی که در دنیا میتوان احساس کرد. این تونل، مسیری برای حرکت بینهایت سریع در پهنۀ جهان هستی بود. نور از طریق فکر، و نه کلام و کلمات، با من حرف میزد و به من گفت که هنوز زمان من فرا نرسیده است. در همین لحظه ناگهان خود را روی زمین یافتم در حالی که گریه میکردم و بدنم درد داشت و چشمانم را باز کردم.»
آنچه خواندید یک نمونه از گزارشهایی است که امروزه بهعنوان «تجربۀ نزدیک به مرگ» نامگذاری شدهاند. عبارت «تجربۀ نزدیک به مرگ» (Near Death Experience) اولین بار توسط دکتر «ریموند مودی» (Raymond Moody) در سال 1972 در کتاب مشهور وی به نام «زندگی پس از زندگی» [1] استفاده شد. این یکی از اولین کتابها در این زمینه است که در آن دکتر مودی تجربۀ حدود 150 نفر را بازگو میکند که در اثر حادثه، بیماری، سکته و یا عوامل دیگر، برخورد بسیار نزدیکی با مرگ داشتهاند ولی دوباره به حیات بازگشتهاند. این افراد، علائم حیات مانند ضربان قلب و تنفس و فعالیت مغزی را برای مدتی از دست داده اند، یا به عبارتی بهطور موقت درگذشتهاند، ولی بعد از بازگشت به زندگی، تجربهای عمیق را گزارش دادهاند.
دکتر مودی در کتاب خود بیان میکند که عوامل مشترکی را در بسیاری از این تجربهها میتوان دید، ازجمله:
-
توانایی مشاهدۀ بدن خود از خارج؛
-
احساس بسیار عمیق آرامش، رضایت خاطر و عشقی نامشروط؛
-
دیدن یک تونل یا کانال تاریک و عبور بسیار سریع از آن؛
-
مشاهدۀ نور یا موجودی نورانی؛
-
ارتباط با نور از طریق فکر و تلهپاتی، بدون نیاز به تکلم؛
-
بازدید و مرور سریع زندگی، از لحظه تولد تا مرگ؛
-
مشاهدۀ دنیایی دیگر با زیبایی غیر قابل توصیف.
تقریباً همۀ افرادی که چنین تجربههایی را گزارش دادهاند آن را بسیار حقیقی، ملموس، واضح وغیر قابل تردید و حتی واقعیتر از زندگی و حالت هوشیاری در این دنیا توصیف کردهاند.
تجربۀ نزدیک به مرگ پدیدۀ نادری نیست. طبق آمارگیریهای مختلف بین 5 تا 15 درصد مردم حداقل یکبار تجربۀ نزدیک به مرگ داشتهاند. تخمین زده میشود که در آمریکا بین 10 تا 20 میلیون نفر این پدیده را تجربه کردهاند. امروزه در مقایسه با گذشته، به خاطر پیشرفتهای پزشکی، شمار بسیار بیشتری از افرادی که علائم حیات را از دست میدهند، بهخصوص به علت ایست قلبی، قابل احیا میباشند. علاوه بر این، به خاطر پیشرفت بسیار زیاد در امکانات ارتباطاتی در چند سال اخیر، بهخصوص اینترنت، این گزارشها مخاطبین بسیار بیشتری را به خود جذب کردهاند و امکان نشر این تجربهها برای عموم فراهم آمده است.
همچنین با بازتر و پذیراتر شدن افکار عمومی، افراد تجربه کننده کمتر از گذشته با قضاوتهای منفی دیگران ازجمله اتهام به دروغ و دیوانگی و هذیان گویی مواجه میشوند و آزادانهتر آن را بازگو میکنند. تمام اینها باعث شده که امروزه هزاران نفر تجربه نزدیک به مرگ خود را از طریق نوشتن کتاب یا انتشار آن در فضای مجازی با دیگران به اشتراک بگذارند.
تعداد این گزارشها در سالهای اخیر به حدی زیاد بوده است که هر روز محققین و پزشکان بیشتری به مطالعه آن علاقه نشان میدهند. شمار بسیار زیاد این تجربهها و شباهتهای غیر قابل تردید بین مؤلفههای اصلی آنها بین تجربه گران مختلف، حس کنجکاوی دانشمندان و عموم را برانگیخته است. بهطوری که بحث دربارۀ ماهیت این تجربهها به نهادهای مختلف علمی، رسانههای گروهی و شبکههای مهم تلویزیونی در کشورهای مختلف، و حتی سازمان ملل نیز گسترش یافته است.
همانطور که در صفحات دیگر این تارنما توضیح داده شده است، شباهتهایی که در چهارچوب اصلی این تجربهها دیده میشود مستقل از سن، جنسیت، تحصیلات، دین و مذهب، اعتقادات معنوی و اعتقاد به خدا و زندگی بعد از مرگ، علت مرگ موقت، داروهای استفاده شده، زمینههای فرهنگی و اجتماعی و تربیتی و دیگر عوامل میباشد و هرگونه توجیهی که بر پایۀ اثر چنین عواملی باشد را مردود میسازد. با مطالعۀ این تجربهها و تحقیقات انجام شده، به سختی میتوان به این تجربهها به دیدی کاملاً مادی و فیزیکی نگاه کرد. این تجربهها دیدگاه امروز بشریت را در مورد ماهیت فکر و ضمیر انسان و حیات به شدت به چالش میکشد. ما از شما دعوت میکنیم که خود در این زمینه مطالعه کرده و شخصاً قضاوت کنید.
یکی از این تجربه گران دکتر «ایبن الگزاندر» (Eben Alexander)، متخصص جراحی مغز و استاد دانشگاه است. دکتر الگزاندر یکی از منکرین سرسخت این بود که NDE ها نشانۀ حیات بعد از مرگ هستند. او که دانشمندی متخصص از یکی از بهترین دانشگاههای دنیا در این زمینه است، اصرار داشت که آگاهی و ضمیر ما تنها ساختۀ فعالیتهای مغزی ما هستند. در سال 2008 دکتر الگزاندر خود دچار یک نوع عفونت مننژیت شدید مغزی بسیار نادر گردید. دکتر الگزندر در اثر این عفونت بالاخره از پا درآمده و برای مدت یک هفته در حالت کما فرو رفت. گروه پزشکی او انتظار داشتند که او ظرف چند روز مرده یا اگر به زندگی برگردد، بهصورت کامل فلج باشد. ولی او بهطور معجزهآسا و بدون هیچگونه آسیب دائمی بهبود یافته و آنچه را که واقعی بودن آن را برای سالها انکار کرده بود، خود شخصاً تجربه کرد.
زندگی و دیدگاه دکتر الگزاندر در اثر این تجربه و برخورد بسیار نزدیک با مرگ بهکلی دگرگون شد و برای او جای شک و تردید باقی نگذاشت که ضمیر ما مستقل از مغز و بدن ماست و بعد از مرگ ما باقی میماند. دکتر الگزاندر میگوید که چطور در ابتدا به خاطر ترس از قضاوت و تمسخر دیگران و به خطر افتادن شهرت علمی و حرفهایاش از بازگو کردن تجربۀ خود و بخصوص ارتباط دادن آن به حیات بعد از مرگ و خدا واهمه داشت. او بالاخره بعد از دو سال تصمیم به صحبت راجع به تجربۀ خود و نشر آن نمود، و در سال 2012 کتابی در این زمینه به نام «اثبات وجود بهشت» (Proof of Heaven) منتشر کرد [126]. وی در این کتاب علاوه بر بازگویی تجربۀ خود، استدلالهای مختلفی که از نظر پزشکی و بیولوژی برای توضیح و توجیه این تجربهها داده میشوند را مورد بررسی قرار داده و از دیدی اصولی آنها را یک به یک رد کرده است. او که خود یک جراح و متخصص مغز است میگوید «تمامی قسمت کورتکس مغز من، غشاء خاکستری و لایۀ خارجی مغز که به ما هوش و توانائیهای ذهنی انسانی را میدهد بهطور کامل از کار افتاده بود و در این حال امکان تجسم، رؤیا و شکل گرفتن خاطره و حافظه غیرممکن است».
او در چندین برنامۀ تلویزیونی در آمریکا مانند شوی مشهور اپرا (Oprah Winfrey) و شوی دکتر اوز در این مورد گفتگو کرده است. این اتفاق و تحولی که به تبع آن در زندگی او به وجود آورد، در مجلاتی مانند نیویورکتایمز (25 نوامبر 2012) درج شده است. ما در اینجا تنها به یکی از نکات جالب در مورد تجربۀ او اشاره میکنیم. او در تجربۀ خود یک دختر جوان را ملاقات میکند و با او حرف میزند. او از اینکه چرا پدر خود که با او رابطۀ بسیار خوبی داشته و چهار سال قبل درگذشته بود را ندیده متعجب بود. ولی در عوض دکتر الگزاندر چیز جالبی را درمییابد. او از بدو تولد توسط خانوادهای به فرزندی قبول شده و با آنها بزرگ شده بود.
بعد از این اتفاق او به سراغ خانوادۀ اولیۀ خود رفت و بعد از کمی تحقیق دریافت که خواهری داشته که پیش از تولد او فوت کرده بود و وی هرگز او را ندیده و از وجود او نیز خبر نداشته است. هنگامی که برای اولین بار عکس خواهر خود را میبیند، با شگفتزدگی درمییابد که او همان دختر جوانی بود که در تجربهاش او را همراهی کرده بود.
تجربههای NDE از قرنها پیش گزارش شدهاند. دانشمند مشهور یونانی افلاطون در کتاب معروفش به نام «جمهوری» داستان یک سرباز به نام «اِر» (Er) را بازگو میکند که جزء کشته شدگان محسوب شده بود؛ ولی دوباره به حیات بازگشته و سفر خود در سرای دیگر را بازگو کرد. در «کتاب مردگان تبت» (The Tibetan Book of the Dead) مراحلی که توسط روح بعد از مردن تجربه میشود شرح داده شده است. اعتقاد بر این است که این کتاب حدوداً در قرن هشتم بعد از میلاد مسیح نوشته شده است. جالب اینجا است که مراحل توضیح داده شده در این کتاب، شباهت غیرقابل تردیدی با آنچه در گزارشهای نزدیک به مرگ در عصر جدید می خوانیم، شباهت غیرقابل تردیدی دارند.
در نقاشی مشهور «صعود به آسمان» (The Ascent of the Blessed) اثر «هیرونیموس باش» (Hyeronimus Bosch) که در قرن چهاردهم میلادی نقاشی شده [4] و اکنون در موزۀ پلازو دکال در شهر ونیز در کشور ایتالیا قرار دارد، فرشتگان روح یک انسان را از درون تونلی بهسوی نور میبرند. عبور از یک تونل با سرعت بسیار زیاد بهطرف نوری درخشان و پر از عشق یکی از متداولترین مؤلفههای تجربههای بعد از مرگ است.
در کتاب «از ماده تا معنی» (From Matter to Spirit) که توسط سوفیا دمرگان (Sophia Elizabeth De Morgan)، همسر ریاضیدان بسیار مشهور انگلیسی، «آگوستوس دمرگان» (Augustus De Morgan) در تاریخ 1863 نوشته شده است، تجربۀ نزدیک به مرگ یک افسر دریادار عالیرتبۀ انگلیسی و عضو انجمن سلطنتی انگلستان به نام «فرانسیس بیوفورت» (Sir Francis Beaufort) نقل شده است که در سال 1795 در سن حدود 20 سالگی در اثر غرق شدن، مرگ موقت و تجربه مرگ موقت داشت. اجزاء تجربۀ وی از قبیل احساس آرامش عمیق، مرور زندگی، احساس حضور در عالمی معنوی و … شباهت معنا داری با آنچه در تجربههای جدید NDE میبینیم دارد.
دکتر«پیترفنویک» (Peter Fenwick)، پزشک نروفیزیولوژیست و روانشناس محقق و استاد دانشگاه رویال کینگ کالج در شهر لندن در کتاب «حقیقت در نور» به بررسی و تحلیل 300 مورد NDE که از میان بیش از 3000 مورد انتخاب شدهاند میپردازد [3]. در این کتاب دکتر فنویک بدون اینکه توجه به اثبات یا رد حیات بعد از مرگ نماید، به ذکر شباهتها و تفاوتهای موجود در این گزارشها پرداخته و آنها را مورد نقد علمی قرار میدهد و در نهایت این نکته را خاطرنشان میکند که بسیاری از جنبههای NDE از دید علمی قابل توجیه نیستند.
دکتر فنویک اولین بار از طریق کتاب دکتر مودی با این پدیده آشنا شد و در ابتدا به صحت آن و ادعاهایی که در مورد آن میشود شک داشت. بعد از اینکه وی شخصاً با تعدادی از مریضانش که این تجربه را داشتند مصاحبه نمود و تحقیقاتی در این زمینه انجام داد، اعتقاد او کاملاً تغییر یافت و درنهایت علی رقم شماتت بسیاری از پزشکان لندن و دنیا اذعان داشت که «به نظر میآید که این تجربهها جنبۀ معنوی و ماورای دنیایی دارند».
دکتر «سام پرنیا» که یکی از محققین در این زمینه است در کتاب «وقتی میمیریم چه اتفاقی میافتد» [130] توضیح داده که چگونه وی هنگامی که در بخش مراقبتهای ویژۀ بیمارستان «مونت سنای» در شهر نیویورک آمریکا بهعنوان پزشک کار میکرد، مرگ و تجربه و احساس آدمی در حال مرگ، حس کنجکاوی اش را چنان برانگیخت که او چندین سال بعدی تحقیقات پزشکی خود را به این موضوع اختصاص داد. دکتر پرنیا نیز مانند دکتر مودی شباهتهای خیره کنندهای در گزارشهای افرادی که مبتلا به ایست قلبی شده ولی مجدداً به حیات بازگشتهاند مشاهده نمود.
«زالیکا کتیس» (Zalika Klemenc-Ketis) از دانشگاه ملبورن در کشور استرالیا که منکر معنوی بودن این تجربههاست و سالها است که تحقیقات و تلاش خود را متمرکز کرده که این تجربهها را از دید کاملاً پزشکی و بیولوژیک شرح دهد، کماکان اقرار مینماید که توضیح کامل این تجربهها با دانستههای علمی ما ساده نبوده و این تجربهها مرزهای دانش امروزی ما را به چالش میکشد. با افزایش روزافزون گزارشهای افرادی که احیاء شده و به حیات بازگشتهاند، و شباهت تردید ناپذیر بین مؤلفههای اصلی این گزارشها، رد کردن آنها بهعنوان توهمات مرتباً سختتر میگردد.
واقعیتهای اساسی در مورد تجربههای نزدیک به مرگ
- گرچه هیچ دو تجربۀ نزدیک به مرگی کاملاً یکسان نیستند، شباهتهای بسیاری بین تجربههای مختلف وجود دارد و مؤلفههای اصلی یکسانی را در آنها میتوان دید. این را میتوان به زندگی انسانها شباهت داد: انسانها از نظر اصولی زندگیهای مشابهی دارند: تقریباً همه از کودکی رشد کرده، غذا میخورند، به مدرسه میروند، بازی یا کار میکنند، ازدواج میکنند، به دنبال موفقیت و خوشحالی هستند، خوشحال و ناراحت میشوند،…. ولی هیچ دو انسانی داستان زندگی دقیقاً یکسانی ندارند.
- تحقیقات متعدد نشان میدهد که محتوای تجربههای نزدیک به مرگ ارتباطی به زمینههای فرهنگی و اجتماعی، تحصیلات، اعتقادات قبلی، دین و مذهب، کشور، سن، علت مرگ موقت، داروهای استفاده شده و سایر عوامل خارجی ندارد. این یکی از قویترین حقایق راجع به این تجربهها میباشد زیرا اثر عوامل خارجی که بعضی سعی میکنند آنها را علت این پدیده بدانند را کاملاً منتفی میسازد.
- در بسیاری از تجربههای نزدیک به مرگ، شخص تجربه کننده توانسته اتفاقاتی را ببیند و بعداً گزارش کند که بهطور منطقی نمیبایست امکان آن باشد. مثلاً افراد توانستهاند آنچه در حین مرگ موقت و توقف قلب و نوار مغزی آنها میگذشته، چه در بیمارستان یا اتاق انتظار، و یا حتی در خانه یا محیطی دور از جایی که بدن فیزیکی آنها بوده را گزارش کنند و آنچه افراد خانواده مشغول انجام آن بودند را بعداً بازگو نمایند. این افراد گاهی از اتفاقات آینده خبر دادهاند که به تحقق پیوسته است. یا مثلاً افراد با اقوام یا افراد خانواده درگذشتهای که گاهی تا قبل از آن حتی از وجود آن شخص یا مرگ او بیخبر بودهاند ملاقات کردهاند که بعد از احیاء آنها، این اطلاعات تأیید شده است. چند نمونه از این موارد در این وبسایت گزارش شده است.
- اکثر افراد تجربه کننده در اثر تجربه خود متحول میشوند و این پدیده اثری عمیق و دائمی روی زندگی و جهانبینی و منش آنها میگذارد. این تحول تقریباً همیشه در جهت افزایش مهربانی و خدمت به دیگران و افزایش دیدی معنوی (ولی نه لزوماً مذهبی) و تغییر اولویتها و ارزشهای فرد در زندگی میباشد.
- تجربه گران بعد از احیاء، گاهی تجربۀ خود را در بستر اعتقادات قبلی خود تعبیر کرده و توضیح میدهند. بهعنوان مثال کسانی که در تجربه خود با وجودی نورانی ملاقات کردهاند، گاهی این وجود را مسیح، گاهی بودا، گاهی یک فرشته، و گاهی خود خدا خواندهاند. بسیاری نیز اینگونه شرح دادهاند که نام و لقبی که استفاده میشود تفاوتی نمیکند. بههرحال میتوان دید که در هر صورت اساس تجربه و واقعیتهای آن یکسان است، ولی نحوۀ تعبیر و نامگذاری ها ممکن است متفاوت باشد.
- اکثریت قریب به اتفاق افراد تجربه کننده، به حقیقی بودن تجربۀ خود اطمینان دارند و آن را بسیار زندهتر و ملموستر و واقعیتر از زندگی عادی روزمره میخوانند. بعضی از تجربه کنندگان اذعان میدارند که زندگی ما در دنیا در مقایسه با این تجربهها کمی حالتی رؤیا گونه و تصوری دارد. اکثر این افراد تجربه خود را مهمترین اتفاقی که هرگز در زندگیشان رخ داده و نقطۀ عطفی در مسیر زندگیشان میدانند.
مطالب بالا تنها یک معرفی اجمالی و مقدمهای کوتاه در این زمینه بود، به امید اینکه حس کنجکاوی شما را در مورد این پدیده برانگیزد. در قسمت دیگری از این وبسایت، بحث جامعتری در مورد دلایل صحت این گزارشها ارائه شده است. در قسمتهای مختلف این تارنما تعدادی از گزارشهای نزدیک به مرگ که عمدتاً از منابع غربی اتخاذ شدهاند بهطور خلاصه ترجمه و منتشر شده است. برای کسانی که به دنبال کشف حقیقت در زندگی خود هستند و برای قبول آن ذهنی باز و بدون پیش قضاوت (چه مذهبی یا اجتماعی یا شخصی) دارند، دعوت میشود که با مطالعه این تارنما و سایر منابع و کتب موجود در این زمینه، خود قاضی محتوا و پیغام و صحت و سقم آن باشند. مطالعۀ تعدادی از این گزارشها با قلبی باز و قضاوتی بیطرفانه، میتواند دریچهای را به جهانی بسیار بزرگتر برای ما بگشاید.
«برای یک پرستار یا دکتر مرگ یک شکست است. برای دوستان و خویشان مرگ یک فاجعه است. ولی برای روح، مرگ یک رهایی است» کتاب «گفتگو با خدا» نیل دونالد والش (Conversations with God)
«مرگ خواب ابدی نیست، بلکه بیداری ابدیست» والتر اسکات