تجربۀ من کمی بیش از 3 ماه پیش رخ داد. در طی این مدت [یعنی پیش از تجربه ام]، من به شکلی آشکار [فردی] «ندانم گرا» (agnostic) بودم؛ به این معنی که در مورد خدا فکر نمیکردم. اگرچه خانوادهام کاتولیک بودند، احساس میکردم که چیزی وجود ندارد تا مرا پایبند این مذهب سازد. ولی همه چیز در شب 6 اکتبر سال 2018 (در ساعت 3 صبح) تغییر کرد. من تجربۀ خود را چیزی خارق العاده میدانم که زندگیام را برای همیشه دگرگون ساخت.
آن شب طبق معمول به خواب رفتم. ناگهان با تکانهای شدید زمین لرزه از خواب پریدم. کل خانوادهام [نیز] بیدار شدند و آماده بودند تا در صورت لزوم از خانه خارج شوند. لرزشها سپری شدند و حال، ما میتوانستیم دوباره به رختخواب بازگردیم. من از [شدت] ترس به سختی قادر به راه رفتن بودم؛ اما سرانجام توانستم به اتاقم برگردم. پس از بازگشت به رختخواب شروع به لرزیدن کردم، زیرا می ترسیدم که چراغ بزرگ بالای تختم بیوفتد و مرا له کند. ناگهان احساس دردی سوزاننده در قفسۀ سینه به من دست داد که نفسم را بند آورد. درد به حدی شدید و غیرقابل تحمل بود که هشیاریام را از دست دادم. والدینم خیلی دور و در اتاقی دیگر بودند، بنابراین آنها [صدای] ضجۀ خفۀ کمک خواستن مرا نمیشنیدند.
وقتی هشیاریام را از دست دادم متوجه شدم که هنوز هم کاملا از آنچه در جریان است با خبر هستم. [سپس] شروع به تجربۀ احساسی عظیم از سبکی و آرامش کردم. حواسم کاملا برجا بود. به طور ناخودآگاه به اطراف چرخیدم و در کمال تعجب دیدم که بدنم هنوز با چشمانی بسته بر روی تخت دراز کشیده است. سپس متوجه شدم که در خارج از بدنم هستم. ابتدا فکر کردم که مردهام؛ اما بعد به یاد آوردم که در مورد تجربۀ خروج از بدن خواندهام و خود را متقاعد ساختم که این همان چیزی است که دارد برای من اتفاق میافتد. فقط بعدها فهمیدم که یک ایست قلبی را پشت سرگذاشتهام.
با بهرهگیری از این واقعیت که هیچ کس قادر به دیدن من نیست، از سر کنجکاوی محض، پرواز کنان شروع به پرسه زدن در خانۀ دوستان و خویشاوندان کردم. یک آن، از اعماق درون خود صدایی شنیدم که وادارم میکرد به سمت آسمان بروم. من به طور ناخودآگاه به سمت ستارهها رفتم. [آنگاه] پیش رویم صحنهای پدیدار شد که در تمام عمر ندیده بودم. من نورهای خیره کنندۀ زیبایی در رنگ های گوناگون دیدم که در میان آنها رنگهای سفید، صورتی و طلایی با هم ترکیب شده بودند. در آنجا هیچ تونلی وجود نداشت. این نورهای حیرت انگیز سرتاسر آسمان را پر کرده بودند. من میخواستم به سمت آنها بروم اما راهم توسط یک «حضور جمعی» سد شده بود. من نمی توانستم وجودهای این جهان را ببینم، اما می توانستم حضور آنها را احساس کنم. به طور غریزی می دانستم که این حضور جمعی «خدا» است. من تعجب کردم که چطور طی این مدت خدا را باور نداشتم. هنگامی که یکی از وجودهای الهی به صورت تله پاتی شروع به سخن گفتن با من کرد، رشتۀ افکارم پاره شد: «من و تو یکی و یکسان هستیم، هیچ کس از دیگری جدا نیست.» پیش از آنکه وقتی برای پردازش این پیغام داشته باشم، وجود الهی ادامه داد: «ما موجوداتی هستیم که خداوند خلق کرد.» معنای این جمله را نفهمیدم. اما سپس بر پرتو نوری که به سمتم می آمد متمرکز شدم. می دانستم که آن [نور] با سایر نورها تفاوت دارد، زیرا مرا در خلوص خود غوطه ور ساخت. من احساسی شگرف و مقاومت ناپذیر از آرامش مطلق را تجربه کردم. نور، خیره کننده بود اما با این حال چشمانم را اذیت نمی کرد. در حالی که در آرامش مطلق غوطه میخوردم، تصاویری الهی در مقابلم پدیدار شدند. نمی دانم چطور این را با زبان [محدود] خودمان شرح دهم، اما آن، [تصویرِ] روحِ من بود و من در حال مشاهدۀ زندگی خود از لحظۀ تولد بودم.
پیش از تولد، من به عنوان خدا و پروردگارِ قادر مطلق وجود داشتم؛ سپس از ذات حقیقی خود جدا شدم و به زمین آمدم. هدف از این جدایی، همواره پیشرفت و تعالی معنوی [خودم] بوده است. به علاوه میدانستم که هدف واقعیِ تجسم [در کالبد انسانی]، متجلی ساختن ماهیت حقیقی ما، یعنی «پروردگاری» است. همچنین دیدم که روزی همۀ ما بی آنکه فردیت خود را از دست بدهیم، بار دیگر به عنوان یک خدا با هم متحد خواهیم شد. من میدانستم که جهنم یا سرنوشتی وجود ندارد. در واقع همۀ ما به عنوان خدا، قادر هستیم تا زندگی خود را بر طبق احساساتی که تجربه میکنیم خلق نماییم. هیچ حد و مرزی برای آرزوهایی که میتوانیم به آنها جامۀ عمل بپوشانیم وجود ندارد و این نیز بخشی از رشد و تعالی معنوی ما را تشکیل میدهد. این [باور] همواره از درون ما سرچشمه میگیرد، زیرا ما تنها خدای راستین هستیم. اینگونه نیست که [هر یک از] ما بخش کوچکی از ذات متکثر الهی را متجلی سازیم؛ بلکه همۀ ما در کلیت خود قادر مطلق هستیم؛ زیرا ذات الهی در کلیت خود هرگز نمیتواند تجزیه و تقسیم شود. پس از دیدن این تصاویر به بدنم بازگشتم و تمام دانش خود را حفظ کردم.
[ترجمۀ خانم عادله]
منبع:
https://www.nderf.org/Experiences/1emanuele_nde.html