کریستین اندرسون بعد از تجربه اش برندۀ چندین جایزه موسیقی شد و کارهای او مورد تحسین منتقدان حرفه ای و رسانه های عمومی قرار گرفت. او خود خواننده، ترانه سرا و تهیه کنندۀ موسیقی های معنوی است که شرکت خود او (Wonderboy Records) آنها را منتشر می کند… متن زیر خلاصه ای از مصاحبۀ با او است که از سایت کوین ویلیامز (www.near-death.com) اتخاذ و ترجمه شده است:
تجربۀ نزدیک به مرگ کریستین اندرسن
در دوم ژوئن سال 1995 در حین یک عمل سادۀ دندان، برهمکنش بین چند داروی ناسازگار در بدن من باعث شد که فشار خون من به شدت سقوط کند. من به خاطر یک جراحت قبلی و درد ناشی از آن، قبل از عمل دندان مقدار زیادی قرص مسکن قوی استفاده کرده بودم و به خاطر حواس پرتی این کار را دوبار انجام دادم. ترکیب این مسکن ها با داروهایی که برای عمل دندان به من تزریق شد باعث شد فشار خونم به شدت سقوط کند و برای مدت کوتاهی روح من به سرای دیگر برود. گویی زمان متوقف شده بود. آنچه که روی زمین فقط دو دقیقه طول کشید، در آنجا مانند روزها و هفته ها و شاید حتی ماه ها می نمود. من به مکانهای خارق العادۀ بی شماری سفر کردم که ورای این دنیا بودند و حقایق معنوی بسیاری برایم آشکار گشت. در بیشتر این سیر و سفر، توسط موجودی راهنمایی شدم که در قالب زیباترین بانویی که تاکنون دیده بودم بر من ظاهر شد. در پشت سر ما سه راهنمای دیگر بودند که همگی ظاهری مردانه داشتند. همه رداهایی به تن داشتند که جنس الماس گونه داشت که از آن نور سفید اکریلیک مانندی صادر می شد. می توانستم تشخیص بدهم که از زیر جامۀ آنها نیز نور صادر می شود. می دانستم که این نور بدن واقعی آنها بود. به محض اینکه آنها وارد محدودۀ ضمیر من شدند، متوجه شدم که آنها جزو نزدیک ترین دوستان من هستند که در تمام زمان ها با من بوده اند. آنها خیلی با من مهربان بودند و خیلی مراقبم بودند و به احساسم اهمیت می دادند. در بهشت مخفی کاری وجود ندارد، به همین خاطر با اطلاعاتی که ممکن بود شرم آور به حساب بیایند با حساسیت زیادی برخورد می شد. حتی در لحظاتی که شاید جا داشت از خجالت اینکه عمیق ترین رازهای من برملا شود گریه کنم، به جای آن یک خندۀ گرم و خارق العاده بین ما رد و بدل می شد. صرفنظر از تمام جنبه های ناخوشایندی که آنها دربارۀ من می دانستند، می دانستم که من برای ابدیت و بدون قید و شرط مورد عشق هستم. برای سال ها بعد از تجربه ام به تماس خود با این عزیزان ادامه دادم، از طریق مدیتیشن و در خواب . در تجربه ام به من نشان داده شد که آنها در موارد بسیاری در طول زندگیم خود را نشان داده اند، به خصوص در زمان های سخت کودکی و نوجوانی من. ولی در آن زمان بطور آگاهانه متوجه حضور آنها نبودم.
وقتی که به سوی دیگر رفتید، آیا بلافاصله خدا را دیدید؟
من بلافاصله خدا را ندیدم ولی حضور او را در همه جا حس می کردم! در ابتدا بیشتر با راهنماهای پر مهرم در ارتباط بودم و حکمت های زیاد و خارق العاده ای از آنها دریافت می کردم و سعی می کردم بزرگی و عظمت تمام آنچه به من نشان داده می شود را جذب کنم. سپس در قسمت های آخر تجربه ام در حضور خارق العاده وجود باشکوه نور ایستادم و با تمام قلب خود می دانستم آفریدگار من، که نور و عشق نامشروط است، من را در خود دربر گرفته است. بسیاری از شما بیاد نمی آورید، ولی شما هم زمانی در حضور پروردگار ایستاده بودید!…
وقتی به سوی دیگر رفتید، اولین چیزی که دیدید چه بود؟
وقتی که به بهشت وارد شدم اولین چیزی که در تجربه ام دیدم این بود که خود را در میان یک اتاق عظیم یافتم که دیوارها و سقف آن از کریستال خالص ساخته شده بود که نور از درون آن ها صادر می شد. نتیجه و جلوۀ آن خارق العاده بود. سپس به بالا نگاه کردم و چهار صفحۀ نیمه شفاف در آنجا پدیدار شد که یک چهار دیواری خیلی بزرگ را دور من بوجود آورد. مرور زندگی من (یا بهتر است بگویم زندگی های من) اینطور به من نشان داده شد.
بدون اینکه نیاز باشد که سرم را بچرخانم، گذشته، حال و آینده خود را می دیدم و حتی یک صفحه بود که [همزمان] حجم باورنکردنی از داده های علمی، اعداد و کدهای جهانی را نمایش می داد. من آغاز وجود خود به عنوان یک روح را دیدم و دیدم که من بسیار قبل از این زندگی دنیوی اخیر که در آن یک مرد به نام کریستین اندرسون هستم، در عالم معنوی وجود داشته ام.
دیدم که بدون تردید قبل از این تعداد بی شماری زندگی داشته ام. با این حال، آنچه دیدم بسیار ورای درک و تصور ما از تناسخ است. [فقط] دربارۀ تولد دوباره و دوباره روی سیارۀ زمین صحبت نمی کنم. بلکه دیدم جهان بسیار پهن آور است و خدا همه چیز را بطور کامل و بی نقصی سازمان داده است. هریک از ما به [سیاره و] مکانی فرستاده می شویم که بتوانیم در آن بهترین رشد و یادگیری را بر طبق هدف و منظور الهی خود داشته باشیم.
قبل از اینکه مرور زندگی من تمام شود، چیزی به من نشان داده شد که هر دفعه دربارۀ آن فکر می کنم سرم گیج می رود. خود را دیدم که در حضور چیزی که فهمیدم یک تخت بهشتی است ایستاده بودم. این یک تالار عظیم گنبددار در مرکز شهر طلایی بود و جایی بود که حضور خدا را [در فضای آن شهر] بیش از همه آنجا می شد حس کرد. آنجا هیچ چیز کمتر از شکوهمند و خارق العاده نبود.
وقتی که وارد این تالار شدم، یک نور درخشان به رنگ گل رز و طلایی و سفید من را در خود شستشو داد و با خوشحالی و شادی غیرقابل وصفی لبریز نمود. می دانستم که این نور من را و همۀ چیزها را خلق کرده است. این نور خدا بود، خدای پدر و مادر که در یک پیکر نورانی با هم ادغام شده بود. وقتی به بالا نگاه کردم، نور همینطور ادامه پیدا می کرد و پایانی نداشت. من از جای خود برداشته شده و در نور بزرگ صعود کردم. همینطور که این اتفاق می افتاد حس کردم که کاملا درآغوش خالق خود برگرفته شده ام. می دانستم که بدون هیچ شکی این وجود جهان شمول، سرور و لذت زیادی از دیدن من حس می کرد و به طور واضح افکار او را شنیدم که در آفرینش، من یک موجود کامل و بی عیب و نقص هستم.
چه چیزهایی به شما گفته شد؟
به من چیزهای زیادی گفته شد. ولی یک چیز همیشه در ذهنم خیلی برجسته به نظرم می رسد. به من گفته شد که هر یک از ما در زندگی خود لحظاتی را داریم که از قبل آنها را برنامه ریزی کرده ایم، که من نام آن ها را «لحظات سرنخ» می گذارم. هر یک از این لحظات خاطره ای را در ما برمی انگیزد که قبل از اینکه به دنیا بیاییم در اعماق ضمیر ناخودآگاه ما کاشته شده است. وقتی که یکی از این اتفاقات می افتد، این خاطره از اعماق ضمیر ناخودآگاه ما راه خود را به سوی قسمت های خودآگاه تر ضمیر ما پیدا می کند و وارد جریان کلی افکار ما می گردد. این اتفاق یک احساس یا فکر مربوط به آینده را در ما ایجاد می کند که باعث می شود ما به سمت مقصد و سرنوشت خود قدم برداریم. در بهشت بارها دیدم که چیزهایی که ما تقریبا به طور روزمره می بینیم که حتی ممکن است پیش پا افتاده به نظر برسند، می توانند در حقیقت سرنخی برای ما باشند که باید آنها را دنبال کنیم تا در جهت درست حرکت کنیم. فهمیدم که قبل از اینکه به دنیا بیاییم، بسیاری از این سرنخ ها به ما نشان داده شده و توضیح داده می شود و ما در روح خود یک آگاهی عمیق راجع به معنای هر سرنخ خاص نگاه می داریم. دیدم که نیازی نیست که ذهن خودآگاه ما این سرنخ ها را بشناسد (گرچه افرادی که از نظر روحی حساس هستند می توانند تا حدی آنها را [بطور خودآگاه] بشناسند)، این قسمت ابدی ضمیر ناخودآگاه ماست که این کارهای معنوی را برای ما انجام می دهد. یک سرنخ می تواند یک کلمه یا جمله آشنا باشد که از کسی می شنوید که خاطره یا فکری را در شما برمی انگیزد… می تواند یک دورۀ جالب [یا سخت] از زندگی شما باشد… می تواند یک چیز ساده باشد که سر جای خودش نیست و توجه شما را به خود جلب می کند و شما را به فکر فرو می برد…
آنگاه زمانی که ما آن را ابتدای آفرینش می نامیم را دیدم. آن یک انفجار عظیم بود که از یک کرۀ طلایی نورانی که در حال تپش و پر از سرور و آواز بود آغاز شد. می دانستم که من جزیی از این نور عظیم بودم، همانطور که همۀ ما جزیی از آن بودیم. از این انفجار نور، خود را در حالی که با هیجان در درون فضا و زمان حرکت می کردم یافتم. من در امنیت به مکانی ایده آل و پر از آرامش و شکوه و عظمت خارق العاده راه یافتم. می دانستم که این مکان برای گسترش و یادگیری هر روحی که به آنجا می آید تنظیم شده است. در این مکان ارواح خردمند بسیاری به ما برای گسترش روح مان کمک می کنند.
بهشت کجاست؟
حقیقت این است که بهشت در تمام دور و اطراف ماست. بهشت بالای سر ما نیست بلکه در پیش روی ماست. گرچه دیدن آن شاید برای ما سخت باشد، ولی آنجاست. بهشت در یک بعد دیگر قرار دارد که تنها از طریق روح می توان به آن وارد شد. بهشت ها و اقلیم های بهشتی زیادی وجود دارند که [از نظر درجه و مرتبه] بر روی هم قرار دارند. هر کدام در درجه و مرتبه ای است که برای کسانی که به آن وارد می شوند مناسب است. هر چیزی توسط ارتعاشات و فرکانس های مختلف کنترل و تنظیم می شود. هرچه فرکانس و درجۀ ارتعاش روح ما بالاتر باشد، می تواند به درجۀ بالاتری در اقلیم الهی قدم بگذارد. فرکانس و ارتعاش خداوند خالق، در درجه ای مطلق قرار دارد که از شدت سرعت کاملا در سکون است. فرکانس او غیرقابل درک است و همواره به سمت فرکانس های بالاتر در حال بسط است.
بهشت چطور به نظر می رسد؟
بسیار با شکوه. آن اقلیم درجات و ابعاد زیادی دارد. شهرهای بزرگ زیادی هستند که هارمونی و توازن عمیقی در آن ها وجود دارد. شهرهایی را دیدم که در آن تمامی شهر از طلا و سنگ های قیمتی ساخته شده بود. یکی که همیشه در خاطرم می ماند، یک شهر بزرگ بود که تماما از چیزی شبیه به یاقوت کبود ساخته شده بود که درخشنده ترین نور آبی و سفید از آن صادر می شد. این من را به یاد یک درخت کریسمس سفید می اندازد که گوی های شیشه ای درخشان آبی به آن آویزان شده باشند. در بهشت صرفنظر از اینکه کجا بروید، همه جا یک احساس شدید عشق و متانت و برکت وجود دارد. هیچ جای دیگری نیست که بخواهید آنجا باشید.
آیا در بهشت جای خاصی وجود دارد که ما آنجا مستقر خواهیم بود؟
نکته زندگی در یک بدن مادی این است که وقتی تمام شد، می توانیم دنیاها و مکان های خارق العاده بسیاری که در اقلیم بهشتی وجود دارند را سیاحت کنیم. ولی هر یک از ما اگر بخواهیم می توانیم یک مکان مقدس را در آنجا خانه و منزلگاه خود در نظر بگیریم.
ظاهر بهشت چطور تغییر می کند؟
هرچه در آنجا به درجات بالاتری بروید، توصیف کردن آن با کلمات و زبان بشری غیرممکن تر می شود. در آنجا به هر طرف که بنگرید فلاش های نور و رنگهای درخشانی از تمام طیف های ممکن دیده می شود. در حقیقت رنگ هایی که در بهشت هستند بسیار درخشان تر از رنگ های روی زمین به نظر می رسند. ملودی های شفا بخشی که یک موسیقی زیبا را تشکیل می دهند همه با هم ترکیب شده و یک آواز و آهنگ واحد و مقدس را می سرایند. چنان عشق، آرامش، و سرور عظیمی در آنجا حس می شود که حاضر نخواهید بود هیچ جای دیگری باشید. واقعا نمی شود آنجا را تشریح کرد، تنها باید تجربه نمود. تک تک افراد، وقتی که آمادۀ آن باشند و زمان آنها فرا برسد این تجربه را خواهند داشت.
پس زمین خانه و وطن ما نیست؟
زمین منزلگاه بدن ماست که موقتی می باشد. حتی خود زمین هم موقتی است. ولی بهشت از نور خالص پر تشعشعی ساخته شده که ابدی می باشد. مطمئنا می توان گفت که بهشت خانه و وطن حقیقی ماست. با این حال، همانطور که ما از نظر معنوی بالغ تر می شویم، مرتبا به درجات بالاتر [بهشت] صعود می کنیم تا جایی که بالاخره مجددا با آفرینندۀ تمامی خلقت متحد و یکی می شویم.
چه کسانی به بهشت می روند؟
چه باور کنید یا نه، خوشبختانه در نهایت همه به خانه بازمی گردند! بهشت مکان عشق غایی است. وقتی که یاد گرفتیم که کسی شویم که تمام وجود خود و ضمیر خود را حول متجلی کردن عشق بنا نهاده است، آنگاه می توانیم به اقلیم های بالاتر بهشتی وارد شویم. ولی اگر نتوانیم عشق بورزیم، تنها در حد محدودی پیش خواهیم رفت و باید دوباره و دوباره جایی در سرزمین پهناور الهی به زندگی دنیایی بازگردیم تا وقتی که [عشق ورزیدن را کاملا] یاد بگیریم.
در اقلیم الهی چه چیزهایی رخ می دهد؟
خیلی چیزها! افراد در حال خنده و قهقهه، یا آرامش و استراحت و یا لذت بردن از همصحبتی یکدیگر هستند. بعضی ها در گروه و دسته های کوچک و بزرگ با هم کار می کنند تا یک مفهوم و ایدۀ جدید را بوجود بیاورند یا یک هدف الهی را برای سیاره زمین برآورده سازند. بعضی ها در مکانی خلوت و دوردست ولی پر از آرامش در [سکوت] خویش فرو رفته اند و سعی دارد یاد بگیرند که چطور به قدرت درونی خود اعتماد کرده و با آن کار کنند. عده ای دیگر گروه های نزدیک به همی را تشکیل داده اند که از یادگیری در کنار یکدیگر لذت می برند، در حالی که ارواح راهنما و معلمان پیشرفته و مهربانی به آنها تعلیم می دهند. می توانم به شما بگویم که اقلیم بهشتی پر از جوش و خروش و اتفاقات متنوع است. همیشه از تصویری که مردم از بهشت دارد که گروهی فرشته در دور و اطراف ابرها نشسته و تار می نوازند خنده ام می گیرد. بهشت خیلی بیشتر از این حرف ها است.
آیا در بهشت یک خانه خواهیم داشت؟
در حقیقت همانطور که قبلا هم گفتم، اگر بخواهیم می توانیم هر نوع خانه ای که اراده کنیم در بهشت داشته باشیم. از یک کلبۀ جالب و قشنگ گرفته تا یا یک کاخ عظیم و باشکوه. در بهشت مشکل ملک و خانه وجود ندارد. اگر بتوانید به آن فکر کنید، می توانید آن را محقق سازید. بسیاری از ما متوجه نیستیم که هریک از ما توانایی این را دارد که هر نوع تصویر و تصوری را محقق سازد. در بهشت، چون همۀ چیزها از جوهرۀ نور خالص درست شده است، این فرایند بسیار راحت تر صورت می گیرد. در بهشت این قابلیت را داریم که به نور فشردگی داده آن را تجسم کنیم و ما در آن اقلیم اینطور خلق می کنیم. این کار را با متمرکز کردن ملایم نیت و فکر خود انجام می دهیم. متعجب خواهید شد که وقتی در هنر تمرکز فکر چیره دست شدید، حتی روی همین زمین چه کارهایی را می توانید انجام دهید [و چه چیزهایی را می توانید خلق کنید].
خانه شما در بهشت چه شکلی بود؟
دیدم که در بهشت خانۀ من کاملا از یاقوت ساخته شده بود و صدها هزار دانه از سنگ های قیمتی به دیوارهای آن آویزان بودند. این خانه بسیار دلپذیر بود. از میان آن یک چشمه عبور می کرد که وارد یک باغ دوست داشتنی و سرسبز و پر از گل که در پشت خانه بود می شد. مبلمان خانه به همین مبل های دنیا شباهت داشت ولی در آن لبه ها بیشتر گرد بودند و ظاهری ساده تر داشتند، ولی با کوسن و متکاهای بیشتر. در بهشت می توانید بافت چیزها را خیلی خوب حس کنید. در حقیقت در بهشت هر پنج حس روی زمین را دارید، فقط آنجا آنها خیلی پیشرفته تر هستند.
آیا خدا به شما گفت که منظور و هدف شما در دنیا چیست؟
بله، به یاد دارم که خدا به من فهماند که زمان هایی پر از شادی و سرور در زندگی من خواهد بود و همچنین زمان هایی که در راه هدف از پیش تعیین شده ام متحمل غم و اندوه خواهم شد. ولی به من گفته شد که هر دفعه که در راه عشق پیروز شوم، مورد رحمت قرار خواهم گرفت. به من گفته شد که هر تجربه [زندگی] فوق العاده ضروری است، در جهت طرح و برنامه ای بزرگتر، که خود طرح و هدفی بزرگتر را می گشاید، و به همین ترتیب الی آخر. به من گفته شد که هرگز نگران توانایی و قابلیت و ظرفیت خود نباشم، زیرا نور قول داده است که هرگز من را در شرایطی که برای آن ساخته نشده ام رها نخواهد کرد. به من گفته شد که زمان هایی خواهد بود که نسبت به خودم و هدف و رسالتم شک خواهم کرد، ولی در نهایت، خرد و حکمت زیادی را فرا خواهم گرفت و خود را پیروز خواهم دید.
به من صحنه های بی شماری نمایش داده شد، که واقعیت و سناریوهای مختلف [که بسته به انتخاب های خود در دنیا ممکن بود هر یک را تجربه کنم] را نشان می داد. به من دنیاهای بسیاری نشان داده شد که در آن حیات به شکل منظم و متشکل وجود داشت. دیدم که تک تک موجودات در تمامی این جهان ها همزمان با یکدیگر مشغول محقق ساختن طرح و هدف بزرگ الهی هستند. فهمیدم که خدا مطلقا هر چیزی که هرجا اتفاق می افتد را می بیند و همه چیز را می داند. دیدم که با اینکه خداوند هدف بزرگی برای ما آماده کرده است، او هرگز سد راه آزادی انتخاب و ارادۀ ما نمی شود و هرگز سعی نمی کند احساس ما را نسبت به چیزی تغییر دهد. خدا می داند که نیازی به دخالت و دست کاری کردن در امور ندارد، زیرا قانون علت و معلول بطور کامل و ایده آلی کار می کند. این روش، عدالت و تعلیم را به هرجا که نیاز باشد می آورد.
من متعجب شدم وقتی دیدم که هر یک از ما برای ابد به بقیه متصل هستیم و همۀ ما همیشه زیسته ایم و هرگز نخواهیم مرد. دیدم که در حقیقت ما در فکر و تصور خداوند خلق شده ایم، که خود جوهری از نور آفریدگار است. بخاطر این نور است که ما هرگز نمی میریم. تک تک فرزندان خدا این نور را در روح خود حمل می کنند و ما آن را نور یا روح یا معنویت درون می نامیم. همانطور که یاد می گیریم که عشق بورزیم، معنویت درون خویش را رشد می دهیم. روزی فرا خواهد رسید که نور همۀ ما آنقدر بزرگ می شود که همه با هم ادغام شده و به آفریدگار بازمی گردیم و یکی خواهیم بود، همانطور که در آغاز اینگونه بودیم. وقتی که دوباره یکی شدیم، یک جشن بسیار بزرگ برپا خواهد شد. بعد از اینکه مدتی گذشت، دوباره یک انفجار عظیم رخ خواهد داد، ولی ایندفعه بسیار بزرگتر [از دفعۀ قبل] و فرایند آفرینش بسیار پیشرفته تر خواهد بود [و ارواح بسته به انتخاب خود دوباره در درجات مختلف چرخۀ ادراک و بیداری قرار خواهند گرفت و فرایند تکامل هستی به سمت وحدت دوباره تکرار خواهد گشت.]
من احساس سرور و افتخار بسیاری از اینکه این چیزها به من نشان داده شد کردم و با اطمینان به خدای خود قول دادم که تمام سعی خود را در حد توانم خواهم کرد. خدا گفت که تلاش در حد توان خودت قطعا کافی خواهد بود.
چرا مهم است که عشق را بفهمیم و در زندگی هر روز خود از آن استفاده کنیم؟
خدا عشق و ارتعاش مطلق است. هر عملی که از روی عشق انجام شود باعث افزایش ارتعاش درونی [ما] می گردد. وقتی یاد می گیریم که خالصانه در حق یکدیگر عشق بورزیم، این درون ما نور بوجود می آورد. این نور به ما کمک می کند که وارد ابعاد مختلفی بشویم که در قالب روحانی به بهشت ختم می شود. برخلاف آنچه در بسیاری از مذاهب به ما یاد داده اند، «بهشت» یک پاداش برای اعمال نیک ما نیست، بلکه یک اقلیم بالاتر وجود است که منتظر کسانی است که خود را آمادۀ وارد شدن به آن کرده اند. تنها راه وارد شدن از درگاه بهشت، در دست داشتن کلید عشق است. احساس شعف و افتخار بسیاری می کردم که این چیزها به من نشان داده شده است. من هم با اعتماد بنفس زیادی به خدای خود قول دادم که تا آنجا که بتوانم سعی خود را خواهم کرد. خدا گفت که این قطعا کافی خواهد بود.
دربارۀ مسیح چه چیزهایی به شما نشان داده شد؟ آیا او پسر خداست؟
خیلی مهم است که اول از همه بگویم که من واضحا دیدم و کاملا فهمیدم که همۀ ما پسران و دختران خداییم. تک تک ما نقشی بسیار مهم را بر روی این سیاره بازی می کنیم. هیچ کسی نیست که کم اهمیت بوده یا مورد عشق نباشد. [ولی] فهمیدم که وقتی [در این قرینه] کسی را پسر یا دختر خدا می نامند، منظور این است که او در راه و روش های عشق کاملا به بلوغ رسیده است. مسیح رهبر بزرگی برای تمام دختران و پسران خداست، بخصوص کسانی که به او باور دارند. برای من کاملا تفهیم شد که مسیح نمی خواهد کسی به او تعظیم کند یا بنده یا خدمتگزار او باشد. در حقیقت آنچه مسیح واقعا می خواهد این است که ما اینطور احساس کنیم که لایق آن هستیم که در کنار و همراه او باشیم.
من فهمیده ام که برای شناختن خدا شما نمی توانید به انسان های دیگر یا یک کتاب [یا مذهب] خاص تکیه کنید، بلکه باید با تمام قلب و وجودتان بدنبال آن باشید و بگذارید تا روح الهی شما را هدایت کند. حقیقت به من نشان داده شد: مسیح [نمونه و جلوه ای از] نور خداست که درون تک تک ماست و هنگامی درخشان و بیدار می شود که ما یک زندگی پر از عشق و مهر را انتخاب کنیم. هرچه بیشتر این کار را انجام دهیم، زندگی ما بهتر خواهد شد و این نور درون، برای ما و دیگران بیشتر آشکار خواهد گشت.
بسیاری از مردم روی زمین فکر می کنند که مسیح را می شناسند، ولی واضح است که این طور نیست. شما براحتی می توانید این را از رفتار عمومی آنها با دیگران تشخیص بدهید. البته هر کسی ممکن است گاهی روز استتنائا بدی داشته باشد و در آن روز اخلاق او مثل همیشه نبوده و خونسردی خود را از دست بدهد. ولی منظور من کسی است که در قلبش یک احساس شدید برای محبت و خدمت به دیگران به همراه خوشحالی و سرور وجود دارد، نه کسی که فقط سعی می کند در ظاهر، رفتارش جذاب بنظر برسد، آنهم برای یک عدۀ خاص. کسی که با نور مسیح پر شده است همیشه هر روح دیگر را بر روی این سیاره یک فرزند ارزشمند آفریدگار می بیند و تمام سعی خود را می کند که با تمام توان خود به او مهر بورزد. هرچه بیشتر روح زندۀ الهی را در درون خود بیدار سازید، بیشتر این حقیقت را می بینید. اگر خدا و مسیح را درست بشناسید، بالاخره خواهید فهمید که عشق یک انرژی خارق العاده است که شما را بیشتر از آنچه که بتوانید تصور آن را کنید قدرتمند خواهد ساخت. خواهید دید که شما و بقیۀ انسان ها ارزش این را دارید که در هر زمانی خدا را بخوانید و کمک او را دریافت کنید. نه تنها نور خدا بر شما نازل خواهد گشت، بلکه فرشتگان نیز با شتاب به سوی شما خواهند آمد. ممکن است ما ظهور و تجسم آن را بلافاصله نبینیم، ولی خدا همیشه آنجا است، به خصوص وقتی که او را می خوانیم.
پس این که مسیحیت گفته است که باید خدا یا مسیح را عبادت کنیم چه می شود؟
بسیاری فرق بین عبادت کردن و وقت صرف کردن در حضور خالق را نمی دانند. اگر دوست دارید در سپاس و شکرگذاری برای عشق آفریدگار و خوبی های او غرق شوید، این خارق العاده است و مطمئنا شما را توانمند خواهد ساخت که خود را یک فرزند بسیار با ارزش در آفرینش خدا ببینید. سرور الهی قدرت ماست. من به تمام کسانی که معنویت را جستجو می کنند توصیه می کنم که هر روز مدت زمانی را [اینگونه در عبادت و مراقبه] در حضور الهی صرف کنند. هیچ چیزی بهتر از این نیست. ولی بعضی فکر می کنند که اگر صورتشان در حال سجده بر روی زمین نباشد یا در حال انجام یک مراسم خاص مذهبی نباشند خدا را درست عبادت نکرده اند و لیاقت عشق خدا را بدست نیاورده اند.
در بهشت به وضوح دیدم که خدا چنین انتظاراتی از ما ندارد و نیازی نیست که حق دریافت چیزی را از نزد خدا بدست بیاوریم، زیرا خدا همۀ چیزها را به ما داده است [و ما تنها باید آنها را به زندگی خود بیاوریم]. بلکه ما اینجا هستیم که در بهت شکوه و جلال الهی باشیم و قلب خود را برای دریافت عشق او باز کنیم تا بتوانیم آن را به دیگران هم بدهیم. در حقیقت اگر بدانید عبادت حقیقی چیست، آن وقتی است که به دیگران با رافت و بزرگواری رفتار می کنید.
ادیان و مذاهب امروزه [عمدتا] مفهوم درستی از خداوند و مسیح ندارند. اگر داشتند، در آنها یک کلمه سنگدلانه و بی مهر دربارۀ حتی یک نفر از فرزندان خدا نبود. من مسیح را به عنوان یک مثال و نمونه برای فرزند مقدس خدا بودن می بینم. بعد از تجربه ام، دیدم که مسیح در انجیل گفته است: «من [معجزات و] کارهای بسیار بزرگی انجام داده ام، ولی شما [خود] می توانید کارهای حتی بزرگتری انجام دهید!» او این را گفته است زیرا می خواهد که ما در ارتباط با خدا مانند او و همراه او بشویم. گرچه من هیچوقت صورت او را در تجربه ام ندیدم، بعدا متوجه شدم که او را به اشکال دیگری که انتظار نداشتم تجربه کرده ام.
چطور یک روح بعد از مرگ گم و سرگردان می شود؟ مگر همۀ ما به سرای دیگر نمی رویم؟
گرچه خدا همیشه ما را دوست دارد و هیچوقت به ما پشت نمی کند، وقتی که زمان عبور فرا برسد، بعضی از ارواح ممکن است نخواهند به سمت نور بروند و در اطراف زمین باقی بمانند. این تجربۀ خیلی سختی است و ارواح بسیار زیادی هم اکنون در این موقعیت قرار دارند… بیشتر این ارواح نتوانسته اند خدا یا عشق را در زندگی فیزیکی خود بیابند و اکنون سرگردان و گم هستند و گیر کرده اند. این ارواح ممکن است احساس کنند که چاره ای جز این ندارند که نور را از درون افرادی که هنوز روی زمین در زندگی فیزیکی هستند مکیده و کش بروند.
چرا خدا این اجازه را می دهد که انرژی یک روح روی انرژی روح دیگر نفوذ کند؟
در تجربۀ خود دیدم که خدا روح را طوری آفریده که مانند یک شبکه بتواند انرژی را گرفته یا بازیابی کند. این نه تنها باعث می شود که روح به اصطلاح ماهیچه های معنویش تقویت شود (زیرا انرژی های دیگری که وارد شبکه اش می شوند مانند وزنه ای آن را پایین می کشند)، بلکه همچنین یک راه انتقال و گذر برای ارواح گم شده است. همچنین این به ارواح گم شده این فرصت را می دهد که ما را در لحظاتی که از روی عشق عمل می کنیم یا الوهیت درون خویش را بیاد می آوریم، مشاهده کنند (و یاد بگیرند). وقتی که روحی در برزخ (در فضایی بین این بعد و اقلیم دیگر) گم و سرگردان می شود، همان جایی که انجیل آن را «درۀ تاریک مرگ» نام نهاده است، بخاطر این است که بیاد نمی آورد که کیست و عشق را فراموش کرده است. به همین خاطر خدا به ارواح گم شده این فرصت را می دهد که با نزدیک بودن و مشاهدۀ ما [بر روی زمین] رشد کنند.
بر سر کسی که نور از درون او بیرون کشیده شده است چه می آید؟
این اتفاق می تواند باعث ایجاد مشکلات خیلی سختی برای روحی که به او نفوذ شده است بشود، بخصوص اگر این شخص انرژی های تاریک زیادی را به خود جذب کرده باشد. به یاد داشته باشید که ما به خود انرژی هایی را جذب می کنیم که مشابه انرژی خود ماست. با گذشت زمان، اگر رفتار ما [از نظر همنشینی با افراد و انرژی هایی که به آنها اجازه وارد شدن به فضای خویش را می دهیم] سبک سرانه و مخاطره آمیز باشد، اینگونه چیزها می توانند باعث شوند احساس سنگینی و پایین کشیده شدن زیادی در ما بوجود بیاید! بعضی ها شروع به داشتن احساسات ملموس و خاصی در خود می کنند که برای روح آنها خیلی خارجی و غریب به نظر می رسد، یا ممکن است رفتار اعتیاد گرایانۀ کوچک یا بزرگ در آنها پیدا شود و بتدریج بر وجود آنها غلبه کند. ممکن است انرژی آنها مشکل پیدا کرده و خیلی از اوقات احساس افسردگی، خشم، حسادت، تلخی، کینه، خستگی و تنبلی شدید، و مریضی کنند. اغلب [اینگونه] افراد به من می گویند: « خیلی وقت ها کار یا سخنی از من سر می زند یا احساسی را در خود می یابم که اصلا آن را نمی خواهم!»
قدیس پائول نیز خود همین را در انجیل گفته است و به صورت باز دربارۀ چیزی صحبت کرده که آن را «خاری در وجود خود» می نامد که خدا هیچوقت آنرا از درون او بیرون نیاورده است. همۀ ما این «خارها» را در خود داریم و این جزو برنامۀ الهی است که یاد بگیریم تا چطور با آنها برخورد کنیم، با یاد گرفتن اینکه چطور به احساسات درونی خویش رسیدگی کنیم. این یکی از روش های بی شماری است که خداوند برای هدایت کردن روح به سمت پیشرفت و ارتقاء از آن استفاده می کند.
وقتی مردم نزد من آمده و دربارۀ «مسائل و مشکلات [روحی و احساسی] که ناگهان در یک دورۀ سخت زندگی در آنها پدیدار شده و براحتی نمی توانند از شر آن خلاص شوند» حرف می زنند، می تواند نشانۀ این باشد که شخص انرژی [منفی] معنوی بیش از حدی که متعلق به خود او نیست را در پیکر نورانی و روحانی خویش جذب کرده و نگاه داشته است. البته که وقتی با روشن بینی به چنین اشخاصی می نگرم، به طور وضوح حضور انرژی های زیاد دیگری را [در هالۀ انرژی آنها] می بینم که به سوی دیگر نرفته اند [و در سطوح نزدیک زمین گیر کرده اند]. این انرژی ها خیلی محکم به شخص خواهند چسبید، همانطوری که یک غریق به یک غایق نجات در میان دریا می چسبد و آن را رها نمی کند.
حقیقت این است که چه باور کنید یا نه، چنین چیزهایی خیلی معمول است، زیرا هریک از ما در هر دقیقه و ساعت شبانه روز انرژی های مشابه خود را از ابعاد دیگر به سوی خود جذب می کنیم. ولی من به این نتیجه رسیده ام که در مورد انرژی هایی که برای ما مشکل ساز می شوند، مسئله این است که ما اجازه داده ایم آن ها خیلی به هستۀ درونی ما نزدیک شوند و این می تواند تاثیر زیادی روی تفکر ما و احساس ما نسبت به خویشتن بگذارد. اگر افراد چند شخصیتی را دیده باشید تا حدودی متوجه حرف من می شوید. من متوجه شده ام که بسیاری از این وجودهای انرژی [منفی] با عشق الهی راحت نیستند و مطمئن نیستند که آیا استحقاق این را دارند که رستگاری، که حق طبیعی و مادرزاد [همه] است، را طلب کنند.
کاری که در جلساتم با این افراد انجام می دهم را «اعادۀ روح یا اعادۀ عشق» می نامم و آن این است که به این افراد بفهمانم که هرچقدر می توانند عشق مسیح گونه در زندگی خود بوجود بیاورند، تا بالاخره یک انفجار نور را درون خویش ایجاد کنند که نه تنها بین آنها و انرژی های منفی فاصلۀ مناسب قرار می دهد، بلکه یک سد و حفاظ در برابر آنچه ما آنرا پلیدی می نامیم نیز بوجود بیاورد.
خلاصه این است که باید بگویم من اصلا توصیه نمی کنم که راه این ارواح محدود به زمین را دنبال کنید. وقتی که زمان شما فرا رسید و نور یا مسیح یا عزیزان درگذشته شما آمدند که شما را با خود به خانه ببرند، با آنها بروید. شما واقعا متعلق به بهشت هستید. وقتی که عاشق خدا باشید، به طور خودکار حس خواهید کرد که کجا باید بروید و خودبخود به بهشت وارد خواهید شد.
چطور یکنفر یک مجاهد معنوی می شود؟
پاسخ این سوال ممکن است شما را متعجب کند. مبارزۀ معنوی، تمرین شادی و سرور است. چرا؟ زیرا سرور و شادی متضاد با افسردگی و دل مردگی است که انرژی های تاریک می خواهند در آنها فرو بیافتیم تا بتوانند بیشتر ما را در خود بگیرند.
انرژی های تاریک نمی خواهند که ما در شادی و سرور این حقیقت باشیم که ورای هر واقعیتی، خدا عشق است و عشق الهی هم اکنون نیز بر هر چالش و نیروی متضادی که ممکن است بر علیه ما خود را نشان دهد پیروز شده است. [ولی] این بعهدۀ ماست که قلب خود را باز کرده و عشق الهی را دریافت کنیم. تنها کاری که لازم است انجام دهیم باور داشتن است. انرژی ها و نیروهای تاریک برای دزدیدن شادی و سرور ما می آیند! زیرا نکبت و بدبختی، مثل و مانند خود را جستجو می کند. انسان هایی که بیشتر اوقات روحیۀ پایین و منفی دارند، خیلی دوست دارند که دیگران نیز به پارتی بدبختی و نکبت آنها بپیوندند. حقیقت این است که اکثر شرکت کنندگان این چنین «پارتی»هایی انرژی های تاریک هستند. چون انرژی تاریکی بدون سرور و شادی است، دوست دارد که ما هم همینطور بشویم. ولی هیچوقت فراموش نکنید که شادی و سرور الهی، قدرت ماست.
هرگاه احساس کردید که سایه و تاریکی در حال دربرگرفتن شماست، وقت آن رسیده که اعلان کنید که « دیگر بس است!» و زندگی خود را جشن بگیرید. خیلی توصیه می کنم که اوقاتی که احساس می کنید چیزی پلید و منفی از در عقب در حال وارد شدن به روح شماست، در جلو را کاملا باز کنید و اجازه بدهید نور عشق الهی از هر زاویه و جنبه ای که می توانید تصور آن را بکنید، یا از هر راهی که روح مقدس خدا آن را به شما نشان می دهد، وارد زندگی شما شود. تمام رفتاری که می دانید مخرب و منفی هستند را دور بریزید. اجازه ندهید سخن منفی از دهان شما خارج شود! تنها روی مثبت ها تاکید کرده و آن ها را [در فکر و کلام خود] تکرار کنید.
نکته: تلویزیون را خاموش کنید و به جای آن به موسیقی [مناسب] گوش کرده و از آن برای التیام زندگی خود استفاده کنید. به یاد داشته باشید که وقتی که به بهشت بازمی گردیم، خداوند از موسیقی [نیز] برای التیام روح ما استفاده می کند. [در آنجا] موسیقی پرقدرت و پرشوری در همه جا به گوش می رسد. اگر عاقل باشیم، در محیط خود موسیقی هایی که انرژی مثبت و عشق در آنهاست را پخش می کنیم…
[توضیح: تلویزیون و رسانه های ارتباط جمعی امروزه پر از اخبار و صحنه های منفی یا فیلم هایی هستند که بر روی خشونت، ترس، تنفر، خودخواهی، بی رحمی، و بدترین جنبه های منفی رفتار بشر تاکید می کنند و یکی از عوامل اصلی ایجاد انرژی و روحیۀ منفی در زندگی مردم می باشند.]
گاهی بخاطر نقطه ضعف هایم احساس شرم و گناه می کنم!
هیچگاه اجازه ندهید بخاطر چالشی که دارید احساس شرم و گناه بر شما فرو بیاید. هر کسی که روی زمین هست باید این فرایند را طی کند و با آن قوی تر بشود. چالش ها بخشی از طرح کامل الهی هستند. بیشتر مردم فکر می کنند تا کامل و بی عیب نشوند خدا نمی خواهد هیچ کاری با آنها داشته باشد. اینطور نیست. این چالش ها هستند که کمک می کنند او را پیدا کنیم! وقتی که از چالش ها عبور کردیم، خواهیم فهمید که او عشقی بزرگ و نامشروط نسبت به ما دارد و از تجربه ها [و چالش های ما] استفاده خواهد کرد که دیگران را که در همان مکان [سابق ما] گیر کرده اند، بیرون بیاورد.
هر دفعه که ما موفق می شویم نور خود را [بعد از یک دوره چالش] بازسازی کنیم، به ماهیچه های معنوی روح خود افزوده ایم. از این طریق خدا ما را برای هدف زندگی خویش آماده می سازد. به همین علت است که بسیاری از مردم قبل از اینکه به شکوه و بزرگی [معنوی] خود برسند زندگی سختی داشته اند. سختی هایی که با آن روبرو بوده اند آن ها را به درجه ای رسانده که وقتی به مقصد الهی خود وارد شوند، دیگر کمتر چیزی است که بتواند آنها را از جای خود تکان دهد…
شیطان چیست؟
اگر منیت را بفهمید، مفهوم شیطان را می فهمید. فرکانس های شیطانی فرکانس های پایینی هستند در حول افکار جمعی [و شخصی] ما. این نقطۀ مقابل فرکانس بی نهایت بالای عشق الهی است. فرکانس های پایین تر با خود افسردگی، خشم، مریضی و … بدنبال می آورند. هرچه فرکانس ارتعاش روح ما پایین تر بیاید، این انرژی های منفی بیشتر به سراغ ما می آیند. هروقت در ارتعاشات پایین تر فرو افتادید، بلافاصله بدنبال این باشید که با عشق و افکاری که از ارتعاشات بالاتر نشات می گیرند آنرا جبران کنید. مانند هرچیز دیگر، هرچه بیشتر به آن انرژی بدهید، در نهایت همانطور خواهد شد.
جهنم چیست؟
جایی وجود دارد به نام «درۀ تاریک مرگ» [اصطلاحی در انجیل] که بعضی از ارواح که احساس می کنند بیش از حد در آنها احساس ترس یا گناه و شرم وجود دارد که [لایق باشند که] به سوی خدا یا بهشت بروند، ممکن است تصمیم بگیرند که به آنجا بروند. این مکانی برزخی است که بین دو جهان قرار دارد. همانطور که قبلا گفتم گیر کردن در این جایگاه چیز بسیار دشواری است، چه شخص هنوز در زندگی دنیوی باشد یا مرده باشد. ولی هریک از ما این توانایی را داریم که خدا را [از صمیم قلب] بخوانیم و بلافاصله به بهشت برویم. همچنین ما زندگان، می توانیم به سوی خدا دعا کرده و از او بخواهیم که فرشتگان خود را بفرستد تا کس دیگری را به خانه ببرد. مهم است که این را خوب بفهمیم که این خود ما هستیم که خویشتن را به جایی می فرستیم که روح ما باور دارد متعلق به آنجاست. حتی در همین روی زمین هم این کار را می کنیم. کسانی که در اعتیاد، تلخی، تنفر، لذت پرستی و شهوت پرستی، و … گیر کرده اند آنها در حقیقت هم اکنون هم در جهنم هستند. ولی به محض اینکه ما عشق را انتخاب کنیم، می توانیم خود را از این جهنم خارج سازیم. خدا هیچوقت ما را به جایی که دوست نداریم در آن بمانیم نمی فرستد. ما کاملا مفهوم جهنم را اشتباه فهمیده ایم!
پس جهنم با آتش سوزان چه؟
من در اقلیم دیگر حفره و گودال هایی پر از آتش آبی رنگ دیدم. ولی فهمیدم که این مکان ها از روی عشق و برای پاک و خالص سازی روح است. خداوند هرگز مخلوقات عزیز و باارزش خود را به جایی نمی فرستد که [برای ابدیت] بسوزند و صدمه ببینند. این کاملا با طبیعت و ذات آفریدگار در تضاد است. زندگی پر از تجربه های جهنمی است و خدا ترجیح می دهد که ما هرچه ممکن است از آنها اجتناب بورزیم، تا روح ما بیش از حد تاریک نگردد، که باعث خواهد شد فراموش کنیم که واقعا که هستیم.
بعضی از چیزهایی که باید مراقب آن باشم چه هستند؟
هیچوقت اجازه ندهید تنفر درون شما خانه کند. هرچه می توانید انجام دهید که آن را از زندگی خویش خارج کنید. تنفر [و ترس] بدترین سمی است که بشریت دیده است. هیچوقت به خود اجازه ندهید که عصبانی باقی بمانید. خشم، مریضی و انرژی های تاریک را بر ما فرو می فرستد. هرچه می توانید سعی کنید که از افراط کردن پرهیز کنید. افراط در غذا، در لذت و شهوت طلبی، در زیاده طلبی، در استفاده از مواد مضر [سیگار، مشروب، …]، در رقابت، در اندوه و عزاداری، در تلخی، در قضاوت در مورد دیگران…
مهمترین چیزی که دوست دارید اکنون بگویید چیست؟
خواهش می کنم هرگز فراموش نکنید که همواره مورد عشق هستید. هرگز زمانی وجود ندارد که شما فراموش شده یا نادیده انگاشته شوید. به یاد داشته باشید که سختی ها و چالش های شما در زندگی هدایای شما هستند… وقتی که در عبور از آنها موفق شدید، با پر شدن از عشق و نور التیام بخش الهی، پاداش داده خواهید شد. هیچ احساسی بزرگتراز این نیست. هروقت در شک و تردید بودید، بدانید که عشق جواب معما است!
یک چیز که دربارۀ خداوند می دانم این است که خدا همیشه اگر ببیند خیلی در زندگی گم شده و به بیراهه رفته ایم، برای هدایت ما می آید. تجربۀ من، من را در مسیر درست قرار داد و اکنون هر روز تلاش می کنم که در راه درست باقی بمانم. مهم است که همه بدانند که هر کسی می تواند آنچه من دیدم و یاد گرفتم را داشته باشد، ولی باید خود را [از درون] در مکانی از عشق قرار دهد…
روح های ما با «پرده ای از فراموشی» پوشانده شده است، ولی هریک از ما نور خالق را در خود داریم و این تجربۀ «زندگی در جسم» به ما کمک می کند که خالق را بهتر بشناسیم و نوری که درون ما قرار داده است را با عشق ورزیدن پرورش و بسط دهیم. به زودی زمانی خواهد آمد که [تک تک ما] دوباره در آغوش پرمهر او خواهیم بود و آن برای همۀ ما زمانی پر از سرور و لذت خواهد بود. ولی اول باید چیزی که او ما را برای یادگیری آن به اینجا فرستاده است را پیش ببریم: عشق ورزیدن!
منبع :