البته افراد ممکن است مشاهدات خود را در بستر زمینه های مذهبی و فرهنگی خود توضیح دهند. به عنوان مثال، در بازگو کردن تجربۀ ملاقات با وجودی نورانی، یک مسیحی ممکن است او را مسیح و یک بودائی او را بودا بنامد. ولی این در اصلیت تجربه تأثیری ندارد. پیام این تجربه ها به خوبی نشان می دهد که جایگاه ما در پیش خداوند بسته به القاب و عناوینی که به خود نسبت می دهیم یا اینکه چگونه و به چه شکلی با او ارتباط برقرار می کنیم نبوده، بلکه به آنچه در قلب ما می گذرد و تأثیراتی که با رفتار خود روی دیگران و زندگی آنان گذاشته ایم بستگی دارد. چند نمونه تجربۀ زیر به روشنی این مطلب را نشان می دهد. در این مقاله به بررسی تجربه نزدیک به مرگ و دین و مذهب می پردازیم.
هوارد استرم در قسمتی از تجربۀ خود چنین میگوید: «در حالی که در پیش روی چند وجود نور بودم، پرسیدم که چه دینی بهترین دین است؟ من انتظار داشتم به عنوان مثال به من بگویند کاتولیک یا چیز دیگر. به من گفته شد بهترین دین برای تو دینی است که تو را به خدا نزدیکتر کند. سؤال کردم آیا انجیل حقیقت دارد؟ گفته شد بله. گفتم اگر این گونه است، چرا وقتی آن را میخوانم در آن عیب و اشتباه مییابم؟ آنها در جواب من را دوباره به باز بینی اعمالم بردند و به من نشان دادند که چگونه چند دفعۀ اولی که به سراغ انجیل رفتم، همواره به قصد پیدا کردن عیب و تناقض در آن بوده و همواره میخواستم به خود ثابت کنم که این کتاب ارزش خواندن ندارد. به آنها گفتم که گفتههای انجیل برای من مبهم و غیر قابل فهم بودند. آنها گفتند که انجیل مانند کتابهای دیگر نیست و شامل حقایق معنوی است و برای اینکه آنرا بفهمم باید آن را با دیدی روحانی بخوانم، مانند یک دعا و مناجات. آنها به من گفتند، و من نیز بعداً (بعد از بازگشت به دنیا) خود دریافتم، که اگر آنرا با دلی معنوی و مانند یک دعا وعبادت بخوانم، این کتاب با من سخن میگوید و حقایق خود را به من مینمایاند و فهم آن مشکل نخواهد بود….»
دکتر لیز دِیل در کتاب خود به نام «عبور کردن و بازگشت» [13] نقل میکند که یکی از افرادی که برای او تجربۀ خود را تعریف کرده بود میگفت که آنچه واقعیت داشت با خدائی که او در مذهب خود آموخته بود و تصور می کرد هیچ شباهتی نداشت. او در تجربۀ خود فهمیده بود که اهمیتی ندارد که او را خدا یا الله یا تائو یا برهمن یا یهوه بنامند، او همان و یکی است. به قول دکتر آتواتر [14] خدا عضو هیچ مذهب و دین انحصاری نیست. این دینها و مذاهب مختلف هستند که هر کدام جزئی از نور و هدایت بی انتهای خدا هستند. هیچ دینی راه انحصاری برای رسیدن به خدا نیست، همانگونه که هیچ ملت و گروهی به طور انحصاری برگزیدگان خدا نیستند و همانگونه که هیچ یک راه انحصاری برای درک بینهاتی که فهم کامل آن غیر ممکن است وجود ندارد. ما همه بندگان خدا و از روح او هستیم ، بدون جنسیت، بدون شکل و فرم، و بدون ملیت.
بتی ایدای در قسمتی از تجربه خود در کتاب «در آغوش نور» می گوید [128]: «من میخواستم بدانم چرا بر روی زمین انواع پرستشگاهها که با هم بسیار متفاوت هستند وجود دارند. چرا خدا به ما تنها یک مذهب نداده است. جواب آمد که هر انسانی در درجۀ مختلفی از تکامل روحی و آگاهی است، بنابراین هر کسی برای درجهای مختلف از آگاهی معنوی آمادگی دارد. تمام مذاهب باید در جای خود باشند، زیرا کسانی هستند که به آن چیزهائی که در آن مذاهب تعلیم داده میشود نیازمندند. در مذهبی ممکن است فهم کاملی از خدا حاصل نشود، ولی آن مذهب نیز پلهای برای رسیدن به درجهای بالاتر است. هر پرستشگاهی نیازی معنوی را برآورده می کند که شاید بقیه نتوانند برآورده کنند. هنگامی که یک نفر سطح فهم خود از خدا بالا میبرد و روح او پیشرفت میکند، ممکن است تعالیم مذهب خود را ناکافی و خود را از آنها منفصل بیابد و به دنبال فلسفهای دیگر رود تا خلأ خود را از آن جا پر کند. او به مرحلۀ جدیدی رسیده و تشنۀ حقیقت و دانشی بالاتر و فرصتی جدید برای رشد است. در هر قدم از راه به انسانها فرصتهای جدید برای یادگرفتن داده میشود..»
ساندرا راجرز در تجربۀ خود در مورد مذهب میگوید: «من قبلاً فکر میکردم خدا منصف نیست زیرا مسیح گفته است که من راه و حقیقت و زندگی هستم. راه به پدر (آسمانی همۀ ما – خدا) از طریق من است. من پیش خود فکر میکردم که این منصفانه نیست زیرا همه امکان یا علاقۀ گرایش به مسیحیت را ندارند یا در معرض تعلیمات آن قرار نگرفته و با آن آشنا نیستند. در تجربهام از نور، که اکنون او را مسیح مینامم، پرسیدم آیا پیروان سایر مذاهب به بهشت خواهند رفت؟ به من نشان داده شد که اینکه نام چه گروه یا مذهبی را به خود نسبت دهی کاملاً بی اهمیت است. تنها چیزی که مهم است این است که چقدر با نحوۀ رفتارت با دیگران و مهر ورزیدن به آنان به خدا عشق ورزیده ایم. نور به من نشان داد که آنچه که پس از مرگ به حساب میآید چیزهایی نیستند که به ظاهر میگوییم و ادعا می کنیم، بلکه عشقی است که در قلب ما نسبت به خدا و یکدیگر وجود دارد.» ساندرا در قسمت دیگری از تجربۀ خود می گوید: «من درک کردم که خدا تنها یکیست، گرچه هر مذهب و تعلیمی آنرا به گونهای متفاوت بیان میکند و میپرستد. تفاوت بین مذاهب به خاطر تفاوت در درسهائیست که انسانها باید یاد بگیرند و فهم آنانست. تمام جهان هستی معبد خداست و خدای انتقامجو و خشمگین خدای ساختۀ ذهن انسانهاست. آنهائی که از نظر معنوی پیشرفته ترند حقیقت را در تمامی ادیان میبینند.»
تملن-توماس بندیکت در تجربۀ خود میگوید: من از خدا پرسیدم بهترین دین روی زمین چه دینی است و کدام آنها درست است؟ خدا با عشقی فراوان به من گفت: «برای من فرقی نمیکند که چه دین و آیینی دارید». این خارقالعاده بود و به این معنا بود که این ما هستیم که به آن اهمیت میدهیم، نه خدا. ادیان میآیند و میروند. آیین بودایی یا مسیحی همیشه بر روی زمین نبودهاند. همه آنها راجع به این هستند که بیدار شده و به استشراق برسیم. یک تغییر و تحول بزرگ روحی و معنوی (بر روی زمین) در شرف اتفاق افتادن است. بسیاری برای آن خواهند جنگید، با تصور اینکه تنها دین و روش آنها درست است. هرکسی فکر میکند که با آیین و فلسفه خود صاحب خدا شده است. به خصوص ادیان و مذاهب، چون مؤسسهها و ساختارهای (اجتماعی، مالی، فرهنگی، حکومتی، …) بزرگی را در حول محور خود برقرار میسازند. ولی خدا اهمیتی نمیدهد و این ما هستیم که آن را مهم کردهایم. آرزو داشتم که تمام مذاهب این را درمییافتند و به یکدیگر اجازه بودن میدادند.
لیندا در تجربۀ خود که در حین یک زایمان بسیار مشکل اتفاق افتاده بود می گوید که نور به او گفت: «تو حقیقت را جستجو میکردی و گناهی در جستجو کردن نیست. جستجو کردن بخشی از منظور و هدف تو است. در جستجوی لقاء من باش! در جستجوی حقیقت من باش! تو نخواهی توانست که تمامی حقیقت را در طول زندگی خود در دنیا کشف کنی. به جستجوی خود در هر روز از روزهای زندگیت ادامه بده، و هیچگاه از سؤال (و کنجکاوی) دست برندار. هنگامی که با فلسفه (یا مذهبی) احساس راحتی کردی مدتی در آن بمان. اگر بعداً فهمیدی که این فلسفه درست نبوده، حرکت کن و به مسیر خود ادامه بده. هیچ ترسی نداشته باش. حقیقت میتواند از جاهایی که انتظار آن را نداری بر تو عرضه شود. هرچه میتوانی از تمامی چیزها و جاها و انسانها و اتفاقات یاد بگیر. با قلب و فکر و گوش خود گوش کن. وقتی که حقیقتی را بیابی خود خواهی دانست. من به تو کمک خواهم کرد…»
مشابه آنچه تجربه های بالا در مورد مذهب نقل می کنند را می توان در بسیاری از تجربه های دیگر نیز یافت. در اینجا فقط به چند نمونه بدون بازگو کردن کامل این تجربه ها اکتفا می کنیم:
یک تجربۀ کوتاه: ناگهان این کلمات در ضمیر من القاء شدند: «زندگی از زمین شروع نشده و روی آن پایان نمییابد. الویتهای تو در زندگی اشتباه بودهاند. آنچه به حساب میآید داشتن بهترین ماشین یا بهترین خانه نیست، بلکه دوست داشتن و محبت ورزیدن به انسانها و حیوانات (و تمام اشکال حیات) است. هم نوع خود را دوست بدار و برای محبت (و خدمت) به انسانها به چهار گوشۀ عالم سفر کن. این است که ارزش و اهمیت دارد، نه دین و مذهب تو…»
تجربۀ مری ایولیت (Marry Eulitt): «این راهنماها به ما یاد دادند که تز و نظریه و دین و مذهب و نژاد هیچ معنائی ندارند. صرفنظر از اینکه ما به چه چیزی باور داریم، همه ما فرزندان یک خدا هستیم و به هم متصلیم و تنها قانون (اخلاقی) قانون حقیقی خداست که با دیگران آنگونه رفتار کن که دوست داری با تو رفتار شود.»
من پرسیدم: «چه مذهبی درست است؟» جواب آمد: «همۀ آنها! هر مذهبی یک راه برای رسیدن به مقصدی مشترک است» در آن موقع به من منظرۀ یک کوه نشان داده شد که گروهی از هر مذهب در حال صعود به سمت قلۀ آن بودند و با اینکه از نظر فاصله تا قله با هم متفاوت بودند، همگی به سوی یک مقصد حرکت می کردند.
در پاسخ به سؤال من که «چه مذهبی مذهب حقیقی است»، جواب آمد: «مردم از راه های متفاوتی به سوی من می آیند”. در پاسخ به این سؤال که چرا ما اینجا هستیم گفته شد: “تا به یکدیگر مهر بورزید»
«مذهب تو آنجائی است که قلب توست» هنری دیوید تورو